مغالطه ترحم
مغالطه ترحم

مجيد نصرآبادي مغالطه کردن عبارتست از «استفاده از مقدمه/مقدمات بي‌ربط در استدلال، خواه آن مقدمه/مقدمات صادق باشد/باشند و خواه نه». به بيان ديگر، مغالطه  استدلالي است که «منطقاً» معتبر نيست، يعني در آن صدق مقدمات منطقاً مستلزم صدق نتيجه (و کذب نتيجه منطقاً مستلزم کذب بعضي از مقدمات) نيست. ممکن است همه‌ي مقدمات چنين استدلالي […]

مجيد نصرآبادي

مغالطه کردن عبارتست از «استفاده از مقدمه/مقدمات بي‌ربط در استدلال، خواه آن مقدمه/مقدمات صادق باشد/باشند و خواه نه». به بيان ديگر، مغالطه  استدلالي است که «منطقاً» معتبر نيست، يعني در آن صدق مقدمات منطقاً مستلزم صدق نتيجه (و کذب نتيجه منطقاً مستلزم کذب بعضي از مقدمات) نيست. ممکن است همه‌ي مقدمات چنين استدلالي صادق باشند و نتيجه آن نيز واقعاً صادق باشد، اما به خاطر اين‌که استلزام منطقي بين صدق مقدمات و صدق نتيجه وجود ندارد، ساختار استدلال موجب سرايت توجيه از مقدمات به نتيجه نشود.در اين صورت، منطقاً نه از صدق مقدمات اين استدلال مي‌توان صدق نتيجه‌ي آن را اثبات کرد و نه از رهگذر کذب نتيجه‌ي آن استدلال مي‌توان کذب بعضي از مقدمات آن را نشان داد. مُغالِطِه استدلالي است که از نظر علم منطق به يکي از دلايل زير نادرست باشد:  نخست آنکه دست‌کم يکي از مقدمات گزاره نادرست باشد؛ دوم آنکه مقدمات گزاره، متضمن نتيجه گزاره نباشد.

مغالطه جزئي از برهان است که به طور قابل اثباتي در منطق آن ايراد وجود دارد و بنابراين کلِ برهان را نامعتبر مي‌سازد. مغالطه ممکن است براي وارونه کردنِ حقيقت(ها) به کار رود.

مغالطه‌گر کسي است که از روي استدلال نادرست به يک نتيجه درست يا نادرست رسيده‌است و ممکن است آن نتيجه را براي نتيجه‌گيري‌هاي ديگري هم به کار گيرد.

تشخيص مغالطه در استدلال‌هاي حقيقي ممکن است مشکل باشد؛ زيرا اين استدلال‌ها غالباً در ساختارهاي خود از الگوهاي بديع و فصيحي استفاده مي‌کنند که اتصالات منطقي در بين اظهارات آن‌ها مبهم و نامفهوم مي‌شود. همچنين ممکن است مغالطه‌ها از ضعف احساسي يا عقلاني طرف بحث بهره ببرند. داشتن توانمندي تشخيص مغالطه‌هاي منطقي در استدلال‌ها، احتمال وقوع چنين امري را کاهش مي‌دهد.

بيکن خطاهاي در استدلال را بت مي خواند و آنها را بر چهار طريق دسته بندي کرد: 1- بتهاي طايفه اي، يعني خطاهايي که ناشي از طبيعت نوع بشر هستند. تصادفات را علت واقعي امور پنداشتن، و قياس به نفس کردن و براي هر امري علتي غايي فرض نمودن و نظاير آنها از اين گونه خطاها هستند.2- بتهاي شخصي، يعني خطاهايي که ناشي از شخصيت اختصاصي افراد انساني هستند چنانکه از افراد مردم يکي حساس و زودرنج است، ديگري شهوت مال دارد، ديگري پاي بند فکر و عقيده خاصي است، ديگري جاه طلب يا شهرت دوست است و بر همين قياس …اين خصوصيتها و نظاير آنها ممکن است منشاء اشتباهات و خطاهاي بسيار واقع بشوند.3- بتهاي ميداني يا بازاري، يعني خطاهايي که در نتيجه اجتماع مردمان و معاشرت با يکديگر پيدا شده است و نمونه آنها در الفاظي که براي همه کس معني دقيق و صحيح ندارند به خوبي نمايان است مانند عقيده به افلاک و تصادف و بخت و نظاير آنها.4- بتهاي نمايشي، يعني خطاهايي که از تعاليم حکما و مشاهير عالم ناشي هستند مانند بسياري از دستگاههاي فلسفي و پاره اي معتقدات که موجب گمراهي آدميان مي شوند. مالبرانش خطاها را پنج قسم ذکر کرده است :1- خطاهاي حواس . 2- خطاهاي تخيل . 3- خطاهاي ادراک . 4- خطاهاي ناشي از تمايلات . 5- خطاهاي ناشي از شهوات.در تقسيمات فوق موجبات اصلي خطاها بيشتر موردنظر بوده است. در تقسيمات ديگري که معمولاً از خطاها مي کنند، توجه را بيشتر به خللي که در استدلال روي مي دهد معطوف مي دارند و در اين صورت، استدلال عنوان «سفسطه» و «مغالطه» را پيدا مي کند. علل عمده اي که موجب سفسطه و مغالطه مي شوند عبارتند از: 1- اشتراک و اجمال در الفاظ، يعني مبهم بودن معني يا ايهام داشتن آن، خاصه هنگامي که در مقدمات و در نتيجه قياس، لفظ واحد به دو معني مختلف آورده شود. 2- ترکيب الفاظ به وجهي که موجد فساد گردد، و آن يا به صورت ترکيب مفصل است، يعني آنچه در مقدمه جداگانه و به تفصيل آورده اند در نتيجه ترکيب گردد.

مغالطات انواع رايج بسياري دارد که منطقدانان سعي کرده اند تا آنها را شناسايي و دسته بندي کنند: تعميم ناروا؛ آوردن جملات دوپهلو و مبهم؛ ابهام مرجع ضمير؛ استنتاج باطل از حق؛ استدلال از سکوت؛ فضل‌فروشي؛ دستت را رو نکن؛ خصمت را عصباني کن؛…

مغالطه توسل به دلسوزي

اين مغالطه زماني رخ ميدهد که شخص ادعايي مي کند و سپس با بيان اوضاع رقت بار خود (يا ديگري) در شرايط موجود يا در صورت رد شدن مدعا، مي کوشد سخن خود را از راه جلب دلسوزي و ترحم به مخاطبان بقبولاند.البته اين به معني نفي ترحم و دلسوزي در انسان نيست، بلکه منظور اين است که اوضاع رقت بار مدعي تناسب منطقي با مدعا ندارد و ترحم و دلسوزي تاثيري در درستي يا نادرستي يک سخن ندارد و جاي دليل و برهان را نمي گيرد. يک سخن درست، درست است. چه به ضرر کسي تمام شود چه نشود. نمي توان به بهانه ي اينکه درست بودنِ يک سخن به ضرر کسي تمام ميشود، آن سخن را نادرست دانست يا برعکس، به بهانه اي اينکه نادرست دانستنِ سخني به ضرر کسي تمام ميشود، آن سخن را درست دانست.

نمونه ها: رئيس سازماني به اعضاء هيئت مديره مي گويد: چون که من چک و بدهي دارم بايد حقوقم را بيشتر از ساير مديران همطرازم بپردازيد./ نمره ي واقعي بنده بيشتر از 9 است. استاد اگر به من نمره ندهيد، مشروط مي شوم و…!/ آقاي قاضي موکل من بي گناه است. مي دانيد اگر او را به زندان بياندازيد زن و بچه هاي او آواره ي خيابان ها ميشوند و هزار بلا سرشان مي آيد./

منابع جهت مطالعه:

هنر هميشه بر حق بودن، 38 راه براي پيروزي در هنگامي که شکست خورده ايد؛ آرتور شوپنهاور؛ مترجم: عرفان ثابتي؛ققنوس:1391.

مغالطات؛ علي اصغر خندان؛ بوستان کتاب قم: 1384.