ارسال اشتباه به «خصوصي»!
ارسال اشتباه به «خصوصي»!

سیمین سلیمانی/ اگر يادتان باشد وقتي هنوز گوشي همراه، همه گير نشده بود وقتي اين وسيله ارتباطي را دست كسي مي ديديم يا صداي زنگ تلفن همراهش را مي شنيدم، زير چشمي نگاهي مي انداختيم و آن طرف هم يك ابرويي بالا مي اندخت… صداي پيامك هم عجيب حالمان را دگرگون مي كرد انگار در […]

سیمین سلیمانی/

nomophobiaاگر يادتان باشد وقتي هنوز گوشي همراه، همه گير نشده بود وقتي اين وسيله ارتباطي را دست كسي مي ديديم يا صداي زنگ تلفن همراهش را مي شنيدم، زير چشمي نگاهي مي انداختيم و آن طرف هم يك ابرويي بالا مي اندخت… صداي پيامك هم عجيب حالمان را دگرگون مي كرد انگار در جزيره اي دور افتاده، بطري نامه ديده ايم! اما حالا تعداد گروه هاي مجازي مثل نرخ تورم و آمار بيكاران و قيمت ميوه رو به فزوني است؛ پيام ها را هم كه ناخوانده حذف مي كنيم.

حتما در مهماني ها و دورهمي ها خودتان ديده ايد، يك باره سرت را بالا مي گيري و مي بيني همه سرشان در افق گوشي هايشان محو شده است… چند روز پيش به يك مهماني دعوت بودم  (از شما چه پنهان به اصرار زياد ميزبان رفتم).

يكي انگشتش شبيه كليدهاي ماشين نويسي روي صفحه گوشي ضربات را آن قدر سريع مي زد كه عملا بنده حقير نتوانستم كسر ساده ي (شمار ضربات بر ثانيه) را پيدا كنم، آن يكي با بغض گلويش كه فقط يك شكست عشقي مي توانست آن را بشكند به پيام تازه آمده اش خيره شده بود كه دلم مي خواست مخاطب غايب را به چنگ بياورم و بگويم بيا ببين چه كرده اي با اين دلسوخته! البته يك نفر هم پا روي پا انداخته بود و به جوك هاي گوشي اش در گوشه اي از مهمانخانه ميزبان، آرام و بي صدا مي خنديد و خلاصه هركدام به يك صورت معلوم الحال، مشغول بودند.

من كه از اوضاع كلافه شده بودم شروع كردم به غرولند كه اگر قرار بود بياييم و شما مشغول فضاهاي مجازي باشيد خوب چرا دور هم جمع شديم؟ گروه كه داريم همان جا مجازا(!) دور هم بوديم؛ اصلا همه كارهاي ما همين است ، يك سري متون تكراري دست به دست مي چرخد و همه ادعا داريم و با همان چند كلمه مجازي توهم آگاهي هم زده ايم اين هم از دور هم بودن مان!

در حين حرف هايم مي ديدم همه يك نگاه عاقل اندر سفيه به من دارند و زيرلبي به هم مي خندند، خلاصه چشم م به يك پيام خصوصي افتاد كه فوروارد هم شده بود  «بچه ها! پاشين جمع كنين؛ توهم آگاهي نزنين، مرتب بشينين و درباره چه گوارا و بوكوفسكي و… حرف بزنين»  من كه عصباني هم شده بود و از طرفي نمي توانستم خنده ام را كنترل كنم، نگاه غضبناكي به دهنده پيام كردم و او كه سرخ شده و فهميده بود كه پيام را اشتباهي علاوه بر جمع به خودم هم فرستاده… بعد از كلي دستپاچگي گفت: « خب! بگو! چي مي گفتي؟» من كه تمام سعي خود را براي كنترل خشم م كردم گفتم : «هيچي، با خودم بودم!»