مغولان از منظر مولانا
مغولان از منظر مولانا

محمد خرم آبادی کارشناس ارشد تاریخ روز بزرگداشت مولانا گرامي باد دوران پرآشوبي که با حمله ي مغول آغاز شد ،از قضا همزمان است با دوره ي حيات جلال الدين محمد مولانا  و ازاين لحاظ شايد علاقمندان به اين عارف بزرگوار و همچنين اذهان کنجکاو مايل باشند واکنش وي را به اين واقعه دهشتناک و […]

9محمد خرم آبادی

کارشناس ارشد تاریخ

روز بزرگداشت مولانا گرامي باد

دوران پرآشوبي که با حمله ي مغول آغاز شد ،از قضا همزمان است با دوره ي حيات جلال الدين محمد مولانا  و ازاين لحاظ شايد علاقمندان به اين عارف بزرگوار و همچنين اذهان کنجکاو مايل باشند واکنش وي را به اين واقعه دهشتناک و نقشي را که احيانا در ارتباط با آن ايفا نموده است دريابند . در اين مقال تلاش مي شود با رجوع به آثار مکتوب مولانا ، نظرگاه وي را در اين باب، در حد وسع اندک خويش، مورد واکاوي قرار دهيم  .

در اين پژوهش دو اثر منظوم و يک اثر منثور مولانا مورد بررسي قرار گرفته است : مثنوي معنوي ، ديوان شمس و فيه مافيه . از ميان اين سه ، واقعه مغول بيش از همه در فيه مافيه -که در واقع  صورت مکتوب سخنان او در مجالس خصوصي با حضور ياران و علاقمندانش است انعکاس يافته است .درمثنوي که به لحاظ مضمون و محتوا ي انديشه ، بيشتر به ماوراي اقليم تاريخ تعلق يافته ، به جز دو مورد هيچ اشاره ي آشکاري به واقعه ي مغول نگشته است: در دفتر سوم قصه ي کوتاه مغول حيله دان نقل شده که ظاهرا خاطره اي است از کشتار مصريان ساکن قونيه و در دفتر ششم نيز در يک تک بيتي به يک سنت مغولي اشارت رفته است .اما در کتاب فيه مافيه به دليل آن که برخي از مستمعان مولانا را پاره اي از دولتمردان قونيه از جمله امير پروانه -حاکم روم تشکيل مي داده اند ، نظر گاه مولانا در باب مغولان فرصت بروز بيشتري يافته است .

در يکي از فصول اين کتاب مولانا نظر خويش را در باره ي علت حمله ي مغول بسيار ساده و روشن بيان کرده است:« گفت مغلان کـه اوّل دريـن ولايـت آمدنـد عـور و برهنه بودند … اين زمان محتشم و سيرگشته اند… فرمود که آن وقت که دل شکسته و ضـعيف بودنـد و قـوّتي نداشـتند خـدا ايشان را ياري داد و نياز ايشان را قبول کرد، و ايشان اول در صحرايي بودند دور از خلق ، بينـوا و مسـکين و برهنـه و محتـاج . مگـر بعضـي ازيشـان به طريـق تجارت در ولايت خوارزمشاه مي آمدند و خريد و فروختي مـي کردنـد … خوارزمشاه آن را منع مي کرد و تجّار ايشان را مي فرمود تا بکشند … تاتاران پيش پادشاه خود به تضـرّع رفتنـدکـه هـلاک شـديم . پادشـاه ايشـان ازيشـان ده روز مهلت طلبيد و رفت در بن غار و ده روز روزه داشت و خضوع و خشوع پيش گرفت از حق تعالى نـدايي آمـدکـه قبول کردم زاري ترا . بيرون آي هرجاکه روي منصور باشي .» بر اساس منابع تاريخي ظهور چنگيز خان در مغولستان همچون يک پيامبر قلمداد مي شده است ودر تفکرات شمني او را در زمره ي ايزدان قرار داده اند که صاحب کتابي به نام ياسا و وصايايي به نام بيليق است . نکته ديگر آن که در آن مقطع تاريخي ، نبرد با خوارزمشاه به هيچ وجه در نقشه ي چنگيز خان منظور نشده بود . قتل بازرگانان مغول که بيشتر شان مسلمان بودند و به دنبال آن قتل سفير چنگيز که در نزد مغولان مصونيتي تقدس آميز داشت، او را به اندازه اي متاثر ساخت که از خشم و نفرت گريست و با کنار گذاشتن ترديد هايش با تمام قوا به ايران حمله کرد . مولانا به فراست دريافته بود که مغولان نيز دير يا زود با قرار گرفتن در معرض ثروت و رفاه مادي آن چه را که مايه ي برتري آن هاست از کف خواهند داد :« درين زمان که چنين محتشم و قوي شدند حق تعالى با ضـعف خلـق ايشان را هلاک کند تا بدانندکه آن عنايت حق بود و ياري حق بودکه ايشان عـالم راگرفتنـد نـه بـه زور و قـوت » . مغولان که پس از شکست از مماليک مصر به طور دائم با شورش هايي در مناطق تحت سلطه ي خويش مواجه بودند ، به توصيه ي مشاوران ايراني خويش سعي مي کردند عقايد خويش را به باورهاي مسلمانان نزديک نشان دهند و مولانا به مثابه يک ناظر دقيق در  نشست ديگري با ياران از اين رياکاري و ترفند سياسي پرده بر مي دارد و شکست هاي مغولان را نتيجه طبيعي مظالم شان عنوان مي کند و در فرازي ديگر در پاسخ به يکي از دولتمردان که از سرسپردگي و رفتار چاپلوسانه برخي از صاحب منصبان ايراني در برابر مغولان گله مند است ، اونيز نارضايتي باطني خويش را آشکار کرده ، با وي همدلي نشان مي دهد: « فرمود قطعـا ديده ي دل شما چيزي بي چون و بي چگونه و عظيم ديده است که اين ، او را زشت و قبيح مي نمايد آب شور ، شور کسي را نمايد که او آب شيرين خورده باشد … و اگر ني ، ديگران را چـون ايـن درد نيسـت. » با اين احوال با نوعي واقع نگري ، روش حاکمان سلجوقي روم را که از روي درماندگي و براي جلوگيري از ويراني سرزمينشان توسط مغولان به ظاهر نسبت به آن ها اظهار اطاعت مي کردند ، نوعي فداکاري مي شمارد منتهي با ظرافت خاصي کار ايشان را به کارگران گلخن حمام تشبيه مي کند : « حق تعالى اسـبابي پيـداکنـدکـه اگرچه به صورت آن بد باشد و اما در حق او عنايت باشد چون حمـام اوگـرم مي شـود و سـود آن بخلـق مي رسـد .» با اين وجود اين مساله مانع از آن نيست که گاه مولانا عملکرد حاکمان زمان خويش را به شيوه ي خويش نقد نکرده ، مورد سرزنش قرار ندهد . در پايان فصل اول خطاب به امير پروانه مي گويد: « تـو اوّل سَـرِ مسـلماني شـدي کـه خـود را فدا کنم و عقل و تدبير و راي خود را براي بقاي اسلام فداکنم تا اسلام بمانـد و چـون اعتماد بر راي خودکردي و حق را نديدي پس حق تعـالى عـين آن سـعي را سبب نقص اسلام کرد که تو با تاتار يکي شده اي و ياري مي دهي تا شاميان و مصريان را فناکنـي و ولايـت اسـلام خراب کني.» طرفه آنکه مولانا با وجود اخلاص و ارادتي که امير پروانه در حق وي نشان مي داد ، نوعي جاه طلبي و غرور در وي مي ديد که مي توانست دودمانش را به باد دهد : « مـرا غـرض ايـن بود و او اين آيت را و اين تفسير را به ارادت و راي خودکرد.» وقايع بعدي ،از نظر صائب مولانا حکايت دارد: امير پروانه براي حفظ استقلال روم دست به بازي خطرناکي زد . او که نه با مصريان اخلاص مي ورزيد ونه با مغولان دوستي صميمانه اي داشت پس از واقعه ي شکست سپاهيان اباقا خان مغول از مماليک ، به جرم خيانت اعدام گرديد . در مجموع مولانا يورش مغولان را به مثابه ي سيلابي خروشان و ويرانگر مي ديد که سرانجام زمين آن را فرو خواهد بلعيد و شايد با ديده ي عبرت بين انقراض سلطنت هاي درهم تنيده با ستم وفرو رفته در فساد ونابودي علما ومتفکران فاسد متکي به آن ها را به تماشا نشسته بود و قاطعانه مي دانست وانتظار هم داشت که مغولاني که هيچ گونه تکيه گاه مدني ندارند ، دير يا زود رنگ مدنيت و انقياد خواهند گرفت . او با شامه ي تيز خويش بوي مشک تاتار را از وراي بوي دود و خون استشمام مي کرد :

جمله صحرا ودشت پر زشکوفه است و کشت

خوف تتاران گذشت مشک تتاران رسيد

گاه که غرق در جذبات روحاني بود، ترس از تاتار را به سخره مي گرفت و آن را ناشي از ضعف ايمان مي شمرد :

تو ز تاتار هراسي که خدا را نشناسي

که دو صد رايت ايمان سوي تاتار برآرم

وشايد از اين طريق مي خواست با جايگزين کردن خوف خداوند در دلها ، ترس مردم از مغولان را تخفيف داده ،شجاعت از دست رفته را دوباره به آنان بازگرداند .   نقل مي کنند که در واقعه ي محاصره ي قونيه توسط سپاهيان مغول به فرماندهي بايجو و در اوج وحشت و نگراني مردم قونيه از پايان کار ، مولانا با شجاعت بر فراز تلي مشرف به خيمه ي بايجو به نماز اشراق مي ايستد و در بازگشت به شهر ضمن دلگرمي دادن به مردم اين غزل را آغاز مي کند :

به دستم يرلغي آمد از آن قان همه قانان

که من باچو و باتو را نمي‌دانم نمي‌دانم

چه رومي چهرگان دارم چه ترکان نهان دارم

چه عيب است ار هلاوو را نمي دانم نمي دانم

او حتي از فاجعه ي مغول نيز راهي به سوي خداوند مي جست و به چشم يک فرصت بدان مي نگريست براي خودسازي :

تتار اگر چه جهان خراب کرد به جنگ

خراب گنج تودارد چرا شود دلتنگ

مولانا از منظر يک عارف ، شادي و غم را امري دروني مي ديد که دنياي خارج بازتابي بود از آن:

آن يکي در چشم تو باشد چو مار

هم وي اندر چشم آن ديگر نگار

مولانا باور داشت که چاره تلخي هاي بيروني در درون انسان نهاده شده است چون که سرکه سرکگي افزون کند    پس شکر را واجب افزوني بود  اوبه عنوان پيام آور عشق پادزهر خشونت هاي زمانه را در عشق ورزي به عالم و آدم منحصر مي ساخت : از محبت خارها گل مي شود …

منابع :

1- مثنوي معنوي  2- ديوان شمس

3- فيه مافيه  4- مغولان و حکومت ايلخاني در ايران :شيرين بياني  5- مولانا جلال الدين : عبدالباقي گولپينارلي