فروغ خراشادی زن خوب، زنی است که هم دست پخت بی نظیری داشته باشد، هم وقتی شوهرش به خانه آمد، بوی غذا ندهد و سرخاب سفیدآب کرده، آراسته و پیراسته چشم به راه محبوبش باشد! او بلد است چطوری گوشت راسته را ساطوری کند، سیب زمینی را جوری پوست بگیرد که دور ریزش کم باشد؛ […]

فروغ خراشادی

زن خوب، زنی است که هم دست پخت بی نظیری داشته باشد، هم وقتی شوهرش به خانه آمد، بوی غذا ندهد و سرخاب سفیدآب کرده، آراسته و پیراسته چشم به راه محبوبش باشد! او بلد است چطوری گوشت راسته را ساطوری کند، سیب زمینی را جوری پوست بگیرد که دور ریزش کم باشد؛ جوری خلال کند که همه تکه ها یک اندازه در بیایند و جوری آن ها را سرخ کند که برای قیمه طلایی تر و برای مرغ، برشته تر باشد! زن خوب در گردگیری و رُفت و روب رو دست ندارد؛ حواسش به بچه ها هست و حتی -خدای نکرده اگر کارمند باشد- وقتی از سر کار به خانه برمی گردد، خسته نیست! این ها و بیش از این ها را از نسل های قبلی یا از هم نسلانی که گمان می کنند همه ی زندگی در این خلاصه شده که راهی خانه بخت شوند، زیاد شنیده ایم. روزی که از دهان یک زن دانشجو شنیدم که از پدرش نقل می کرد« دختر که رسید به بیست، بر احوالش باید گریست» دلم می خواست به حال او که دانشجویی 20 ساله بود گریه کنم؛ نه برای آن که در 14 سالگی با مردی بیش از دو برابر سنش ازدواج کرده بود، از آن رو که عمیقا به حرف پدرش ایمان داشت!

از آن روزها، سالیانی چند می گذرد اما نوع تفکر حاکم بر آن روزگار چندان با شیوه نگرش اجتماع امروز فرقی نکرده است؛ حتی این روزها فضای مجازی هم پر است از پیام هایی با مضامین مشابه؛ حالا با ادبیاتی خوش آب و رنگ تر، کمی رمانتیک تر و تا حدودی شطرنجی تر: اگر می خواهی شوهرت همیشه عاشق ت باشد، … اگر می خواهی دیوانه وار دوست ت داشته باشد،… اگر می خواهی شوهرت اسیرت شود، … اگر می خواهی به جز تو به زن دیگری توجه نکند، … و هزاران پیام دیگر که اگر چه با تصاویری مدرن همراه شده اند، نه تنها جان‌مایه و ته‌مایه‌ی همان سفارش ها و نصیحت های پیشین را دارند بلکه بسیار زننده ترند و بازنمودی از تفکر باستانی «زن به مثابه شیء» اند که با رنگ و لعابی جیغ تر توی صورت مخاطب خود را عرضه می کند!  نزدیک به ربع قرن از سده‌ی 21 می گذرد و هنوز در شهرهای بزرگ و به ظاهر برخوردار از مظاهر مدنیت و مدرنیته دغدغه‌ی شمار زیادی از انسان‌ها آن است که زنان را وادارند به راه هایی جز از بروز واقعیت خودشان، نزد همسر یا معشوقشان کسب محبوبیت کنند؛ گویا این افراد نه تنها زن را ابزاری برای خشنودی مرد می دانند که مردان را هم به موجوداتی سطحی فرومی کاهند. (البته در این میان نقش بازار و درآمدهای آنچنانی را هم نباید از نظر دور داشت!)

بگذارید موضعم را با آن چه سیمون دوبوار در کتاب «جنس دوم» در پرسپکتیوی از ازدواج و بچه داری نشان می دهد، روشن کنم تا مشخص شود مساله ام ازدواج یا تجرد نیست بلکه رویکردی است که موجب می شود یک انسان خودش را با انسانی دیگر تعریف کند؛ اگرچه به صورت قطع و یقین نمی شود دیدگاه بووار را درباره ارجحیت تجرد پذیرفت، رد کردن بی چون و چرای آن هم خالی از اشکال نیست. در حالی که سیمون تشکیل خانواده را مانع از رشد شخصی زن می داند و زندگی مجردی را زمینه ای برای گسترش ساحت های وجودی او برمی شمرد و با فکت هایی که ارائه می دهد ما را وسوسه می کند صددرصد با او همدل شویم اما نمی توان از نظر دور داشت که حکمش حتی از سوی برخی از فمنیست ها نیز همراهی نمی شود. اما ارتباط این برداشت بووار از زندگی با آن چه قصد دارم دراین ستون به آن اشاره کنم، نه انتخاب تاهل و تجرد به عنوان امری شخصی و بسته به تشخیص خود انسان بلکه نفس این انتخاب، فراسوی نیک و بدش، است چرا که چگونگی و فرایند آن معمولا بر مبنای هنجارهای اجتماعی شکل می گیرد؛ هنجارهای اجتماعی که با روند رو به رشد تفکر فلسفی ـ علمی و توسعه‌ی تکنولوژی نمی توانند همگام باشند و معمولا بسیار از قافله عقب اند؛ چرا که آئین ها چنان که به آرامی در جان و بطن انسان اجتماعی نشسته اند، با سرعتی بسیار کم تر دستخوش تغییر می شوند و اگر چه ما گمان می کنیم انسان های مدرنی شده ایم، اما در واقع تنها مظاهر مدرنیزاسیون و در اصل کارکرد آن را به خدمت گرفته ایم و همچنان بر همان شیوه سنتی و در همان پارادایم فکری زیست می کنیم که اجدادمان در آن به سر می برده اند! از این رو شاید اگر به گذشته برگردم دیگر از جمله آن زن جوان که از زبان پدرش می گفت اما باور قلبی خودش بود، متعجب نشوم!

برای آن که مساله واضح تر شود پرسشی طرح می کنم و تا هفته بعد شما را با این پرسش تنها می گذارم: ماهیت کدام یک از آئین ها و مراسم ما طی 20، 30، 50 و یا 150 سال گذشته به اندازه مدل مو و پوشش ما و حتی به اندازه یک دهم آن ها تغییر کرده اند؟