فروغ خراشادی چنان که می دانیم اسطوره از نخستین روز پیدایش بشر در کره خاک، هم‌زاد او بوده است؛ اسطوره در میان تارهای زندگی انسان به شکل پود تنیده شده و گاه در هیئت دین و گاه در صورت آئین ها و مراسم باستانی رخ نموده است؛ از این رو هنگامی که از منظر […]

 

فروغ خراشادی

چنان که می دانیم اسطوره از نخستین روز پیدایش بشر در کره خاک، هم‌زاد او بوده است؛ اسطوره در میان تارهای زندگی انسان به شکل پود تنیده شده و گاه در هیئت دین و گاه در صورت آئین ها و مراسم باستانی رخ نموده است؛ از این رو هنگامی که از منظر اسطوره ای درباره زن حرف می زنیم، از مساله ای سخن می گوییم که شاید ریشه هایی به قدمت خود بشر داشته باشد و هنگامی که از زن امروزی می خواهیم اگر مایل است به مثابه «ضمیر» و نه «نیمه ضمیر» و نه «شیء» در او نگریسته شود، دست از اسطوره ای بودن و اسطوره ای پنداشته شدن برکشد، به این معنا نیست که او می تواند همه آن چه که در طول قرن‌ها در ناخودآگاه جمعی بشریت جمع شده و همه آن چه از راه آئین، فرهنگ و اجتماع به او رسیده، ناگهان همه را به یک سو نهد؛ بلکه زن نیاز دارد در گام اول، اندک اندک از ذهنیت اسطوره ای و اسطوره ساز خود فاصله بگیرد؛ بگذارید با این جمله از کتاب «جنس دوم» که می گوید: «انسان زن زاده نمی شود بلکه به زن تبدیل می شود» به سراغ مثال هایی ملموس برویم: یک دختر خردسال را در نظر بگیرید؛ دختری که الگوی رفتاری، فکری و حتی زندگی آینده اش، مادر، خواهر بزرگتر، خاله و عمه و … به طورکلی اطرافیان او هستند. این دختر خردسال را که در بازی های کودکانه با عروسکی در آغوش تمرین مادر شدن می کند، در نظر آورید؛ به دخترک در حالی که شاهزاده خانمی در قلعه است و منتظر، که یک شوالیه‌ ـ شاهزاده با اسب سفید بیاید و او را ببرد، بنگرید. این دخترک را نگاه کنید که در لحظه لحظه‌ی داستان های کودکی اش، تمرین «سیندرلا» بودن، «سفیدبرفی» بودن و مشق «معشوقه ای در انتظار رهایی به دست شاهزاده پریان» بودن می کند. این ها بخشی از اسطوره های نسل انیمیشن اند! این دختر کمی بزرگتر می شود، آن کارتون‌های دوران کودکی برای ش واقعی تر و نیازش به همذات پنداری با نجات دهنده ای که از کودکی منتظرش بوده، جدی تر می شود؛ در حالی که نجات دهنده را در آینه نمی بیند! او قد می کشد، رشد می کند، به سن کار و تلاش می رسد، در جامعه ای پر از «دختران انتظار» خود را می یابد؛ جامعه ای که دخترانش منتظرند تا یک نفر بیاید و آینده شان را بسازد؛ کسی پیدا شود و به آرزوهاشان جامه‌ی واقعیت بپوشاند! و یک نفر نیست که از این دختر یا دختران بپرسد: خودت برای زندگی چه کرده ای؟!

هالیوود با ساخت فیلم هایی از این سنخ، با نشاندن دختران درکاخ رویا و فانتزی جلوه دادن زندگی و زنانگی، با ساخت اسطوره های نوین برای نسل ها، خواسته یا ناخواسته، اندیشه ای ناصواب را در جامعه و در ذهن و جان دختران و زنان تزریق کرد؛ زنانی را که کنج پستو و مطبخ بودند و با انقلاب صنعتی به انجمن ها و سندیکاها راه یافته بودند، این بار به اتاقی در بالاترین طبقه‌ی قلعه فرستاد و کلید غُل و زنجیرش را به دست یک شاهزاده‌ی سفیدپوش سوار بر اسب سپرد؛ (که اتفاقا همین مساله خود ریشه در اسطوره‌هایی بس کهن تر دارد؛ همان کلیدی که هنوز هم می تواند به عنوان یک نماد اسطوره ای برای مقاصد مختلف سیاسی و اجتماعی مورد استفاده و سوءاستفاده قرار بگیرد!)

تنها چند صباحی است که این رویکرد در کارتون‌هایی از این نوع، رنگ و بوی کُنشی و نه واکنشیِ صِرف به خود گرفته و می بینیم دختری در قامت کسی که زندگی خودرا به دست گرفته، مانند یک انسان و نه به مثابه «نیمه ضمیر» و نه چون «شیء» در تعامل با جامعه اش به تصویر کشیده می شود؛ دختران این فیلم‌ها خود می توانند زندگی شان را تغییر دهند و حتی گاه با کمک جامعه ای که درآن می زیند، سرنوشت نا میمون مردمان دیگر را هم عوض کنند. در شماره های آتی بازهم از چنین رویکردی در «پذیرش زن بودن» خواهیم گفت؛ همراه باشید.