فروغ خراشادی نگاهی به آثار سیمون دوبوار زن پیش از تاریخ به صورت الهه های باروری و زاینده مورد توجه بوده است؛ در عصر کشاورزی او به عنوان زاینده ای که از دل زمین نیز توان رویاندن دارد، نگریسته می شده و به این ترتیب به مقام الوهیت دست یافته است. در اندک مدتی و […]

فروغ خراشادی

نگاهی به آثار سیمون دوبوار

زن پیش از تاریخ به صورت الهه های باروری و زاینده مورد توجه بوده است؛ در عصر کشاورزی او به عنوان زاینده ای که از دل زمین نیز توان رویاندن دارد، نگریسته می شده و به این ترتیب به مقام الوهیت دست یافته است. در اندک مدتی و نرسیده به دوران تاریخی، پس از آن که زائیدن و زایاندن به امری عادی بدل شده و آن شگفتی نخستین را از دست داده، زن آسمانی به زمین می افتد و با دست و پایی شکسته که نه توان انجام کارهای سنگین دارد و نه اجازه ورود به ساحت تصمیم گیری و تصمیم سازی برای قبیله و عشیره را، مگر در قامت جادوگران و ساحره ها، زمینی می شود. دراین زمان زن به مثابه ی شیئ، جادوگر یا ساحره نگریسته می شود. زن هم ریشه‌ی زمین و متعلق به دنیای زیر زمین است! چنان‌که مرد، زمین را با گاوآهن و خیش می خراشد و در آن بذرپاشی می کند، به زن نیز چنین می نگرد! زن، زمین و خشکی در یک سو، مرد و آسمان و بذرپاشی در سوی دیگر ماجراست.

در طول تاریخ و از نخستین روزهای پدرسالاری، مردان، زنان را در حالت وابسته به خود سازگار کرده اند! مرد در برابر خود دو پدیده را می دیده که باید بر آن مسلط شود: نخست طبیعت و دیگری زن! طبیعت به شکلی مهار نشدنی، به صورت یک مخالف انتزاعی در برابر مرد آشکار شده در حالی که به تصرف یا اسارت مرد در نمی‌آمده است؛ مرد تنها کاری که می توانسته با طبیعت بکند، مصرف آن بوده است. اما در خصوص زن: زن در آغاز ابزاری برای تسلط و بعدها، خیلی بعد، ابزاری برای ازدیاد نسل و در خدمت میراث خواری به شمار می رفته است…

می توان تصور کرد که زن ، در فضای اساطیر در مقابل مردی که میل به مهار و اسیرکردن او دارد، برده ای بیش نیست ؛ سیمون دوبوار در کتاب «جنس دوم» می گوید: برده چون خود را اصل می انگارد، بر اثر چرخشی دیالکتیک، ارباب را در مقام غیر اصل جلوه گر می کند؛ او به طور همزمان خود را در جایگاه شی و نفس قرار می دهد و چون زن در نظام طبقه بندی جایی نداشته، پس در قالب برده تقسیم بندی نمی شده است اگر چه باید اذعان کرد درمیان بردگان، زنانی نیز بوده اند؛ چنان که در میان زنان، فرهیختگان و از قید مرد رستگانی نیز دیده می شدند.

بووار با اشاره به «سِفر پیدایش» و دیگر متون مقدس یا غیرمقدسی که به اسطوره آفرینش اشاره می کنند، یادآور می شود که زن اسطوره ای (حوا) از پهلوی مرد (آدم)، و نه از گِل، آفریده شده است؛ مرد در او نگریسته و زن چون تکه ای اضافی و طفیلی از او جدا شده است! بر اساس اسطوره، خدا نیز او را برای پرستش نیافریده، بلکه آفریده تا مرد امیدوار به تملک جسمانی او، خود را به مثابه فردی برخوردار از هستی، کامل کند و از طریق در بند کشاندن یا آزادکردن چنان موجود مطیعی، آزادی خودش را آشکار کند.

با توجه به کتاب جنس دوم، در بررسی اسطوره ای زن، مردان اگر چه دوست ندارند که زن باشند، اما جهان را بدون او هم نمی خواهند چون مرد بودنشان بی معنی می شود! مرد، زن را موجودی خارق العاده می دیده و با تسلط بر چنین «نیمه ضمیری» ضمیر خودش را کامل می کرده است! بنابراین زن اگر بخواهد آزاد شود و به مثابه انسان نگریسته شود، نیاز دارد هر چه بیشتر از خارق العاده و اسطوره ای بودن فاصله بگیرد؛ چه بسا اسطوره هایی چون «مام زمین» او را تنها به «باربردارنده ـ زاینده» و «مدفون کننده» فرو می کاهند و چون این مام زمین پذیرنده‌ی اجساد است، باز مرد او را به مثابه الهه‌ی مرگ درمی یابد؛ مرد در کارکرد اسطوره ای زن را امری ناچار در مسیر شدنِ خویش می یابد؛ کسی که به او جان می دهد اما در محیطی مرطوب، بویناک و ناخوشایند (رَحِم) و باز او را به قعر خویش فرامی خواند تا پایانی باشد بر زندگی این جهانی اش (خاکسپاری)!

زن امروزی به مثابه انسان، نه آن طور که در اسطوره ها برایِ انسان (مرد) مطرح شده، اگر میل به انسان بودن دارد، نیازمند رشد آگاهی و آزادی  ازبندهایی است که خود او هم در تنیدن آن کوشیده است ؛ او باید آن هاله قدسی را از اطراف خویش برگیرد…

در شماره آتی به بایدها و نبایدهای زن امروزی خواهیم پرداخت.