فروغ خراشادی در شماره های پیشین از تاثیر زنان بر انقلاب کشاورزی و سپس نقش آنان در انقلاب صنعتی گفتیم؛ در این خصوص که چگونه انقلاب صنعتی زنان را از کنج و کنارِ خانه ها به گذرگاه های جامعه رساند، حرف زدیم و یادآور شدیم که این پا به پای صنعت پیش رفتن چطور زنان […]

فروغ خراشادی

در شماره های پیشین از تاثیر زنان بر انقلاب کشاورزی و سپس نقش آنان در انقلاب صنعتی گفتیم؛ در این خصوص که چگونه انقلاب صنعتی زنان را از کنج و کنارِ خانه ها به گذرگاه های جامعه رساند، حرف زدیم و یادآور شدیم که این پا به پای صنعت پیش رفتن چطور زنان را به همگرایی و همدلی با یکدیگر رهنمون شد؟ اکنون و در این نوشتار از ادامه ی تاثیر انقلاب صنعتی خواهیم گفت. در واقع شاید بتوان انقلاب صنعتی را نقطه عطفی در زندگی زنان انگاشت؛ هنگامی که جنبش حقوق زنان از بَر آن و همراستا با خواست های کارگری و اعتصاب های سراسری خود را به طور رسمی به جهان معرفی کرد و اگر چه دیر هنگام، اما در نهایت خود را بر ساختار و ساز و کار قوانین جوامع و سازمان ملل تحمیل کرد!

از نخستین اعتراض های کارگری اواخر قرن 19 در نیویورک که زنان نقش عمده ای در آن داشتند، تا اوایل قرن بیستم و به آتش کشیدن نزدیک به 150 کارگر نساجی که بیشترشان زن بودند و خواهان شرایط کار، دستمزد و حقوق انسانی، تا اعتراض هایی که عموما با حمایت گروه های چپ در سراسر اروپا شکل گرفت، این زنان بودند که هم زیر فشارهای غیرانسانی کارفرمایان استخوان می ترکاندند، هم مصمم بودند بار بی عدالتی را از بر و دوششان بر زمین بگذارند. حاصل این اعتراض ها و به تَبَع آن جنبش های سازمان یافته، تصویب روزی در تقویم سازمان ملل متحد به نام زنان به یادبود اعتصاب اتحادیه جهانی زنان کارگر در روز 8 مارچ شد. از سال 1875(اعتراضات کارگری نیویوک) تا 1977 که سازمان ملل متحد روز جهانی زن را در تقویم خود ثبت کرد، جنبش زنان راه دور و درازی پیمود که با بیش از یک سده تلاش مستمر به ویژه با محوریت زنان کارگر دست‌کم توانست موجودیت خود را برای رفع تبعیض ها و محرومیت های «جنس دوم» رسمیت ببخشد.

از سویی دیگر، هنگامی که زنان به استقلال مالی دست یافتند، علاوه بر کار، راهی دانشگاه شدند؛ آن ها دریافتند که تحصیل نه تنها در زندگی فردی خودشان موثر است، بلکه در بهبود شرایط جامعه به طور عام و بهبود موقعیت اجتماعی زنان به صورت ویژه نقش دارد. آنان در خلال آموزش های آکادمیک، کرانه های فکری خویش را وسعت بخشیدند و خواهان رفع تبعیض های جنسیتی شدند و به این ترتیب زنان تحصیل کرده نه تنها در مورد جمعیت زنان، بلکه در خصوص شرایط سیاسی ـ اجتماعی حاکم بر جامعه نیز احساس مسئولیت و نیاز به مبارزه را حس می کردند؛ هنگامی که در 25 نوامبر 1960 سه تن از همین زنان، یعنی خواهران میرابال، در جمهوری دومینیکن ترور شدند، توجه و تاثر هموطنان آن ها چنان شدید بود که بر پایداری در مسیری که  آن سه خواهر تحصیل کرده، پاتریا، ماریا و مینروا، در پیش گرفته بودند تنها کار ممکن می نمود. پویشی که پس از ترور این سه تن ــ که در راه بازگشت از ملاقات همسران زندانی شان رخ دادــ به راه افتاد، این بار پس از 39 سال به بار نشست و در حالی که نام پویش به «جنسیت فرد قربانی خشونت» اشاره دارد، موجب شد تا سازمان ملل از 1999 هر سال 17 اکتبر را به عنوان روز منع(محو) خشونت علیه زنان گرامی بدارد و این مناسبت را در تقویم بین الملل جای دهد.

علاوه بر سیمون دوبوار که با کتاب «جنس دوم» خود به تقویت کننده جنبش موسوم به فمنیسم شهره است، یک تاریخدان و نویسنده دیگر نیز با شرح گام به گام جنبش زنان از سده های اولیه مسیحیت تا تاثیر انقلاب صنعتی و نقش کارگران در بهبود شرایط اجتماعی زنان و جنبش های فمینیستی پرداخته است؛ مارلین لگیت در کتابی به نام «زنان در روزگارشان»(تاریخ فمینیسم در غرب) علاوه بر این که نگاهی اجمالی به تاریخ جنبش زنان افکنده، به سایر جنبش های پیشرو که درهم تنیده با جنبش زنان در غرب بوده نیز اشاره می کند. خواندن این کتاب شاید فرانگرشی برایمان مهیا کند که نسبت به حضور و کنش زنان در جامعه باورپذیری لازم را پیدا کنیم.

در شماره آتی که به مساله «زنان و اسطوره» بر مبنای خوانش «جنس دوم» می پردازیم، با ما همراه باشید.