محمد علی فروغی، میرزا علی اکبر خان داور، تیمور تاش، نصرت الدوله، سعید نفیسی، عباس اقبال آشتیانی، و … نقش مهمی در بوجود آمدن ” ایران مدرن ” داشتند. تا زمانی که رضا شاه از مشاوره و راهنمایی های این بزرگان استفاده می نمود اوضاع مناسب بود و تدبیر امور انجام می شد … اما […]
محمد علی فروغی، میرزا علی اکبر خان داور، تیمور تاش، نصرت الدوله، سعید نفیسی، عباس اقبال آشتیانی، و … نقش مهمی در بوجود آمدن ” ایران مدرن ” داشتند. تا زمانی که رضا شاه از مشاوره و راهنمایی های این بزرگان استفاده می نمود اوضاع مناسب بود و تدبیر امور انجام می شد …
اما قصه روزگار برای هر کدام از شخصیت های نامبرده سرنوشتی نوشت که عبرت ها دارد …
… مأموران شهربانی برای کشتنش آمدهاند. هیچگاه فکر نمیکرد به چنین روز بیفتند. او که زمانی بعید نبود شاه ایران شود، امروز در حبس خانگی، در سمنان، در انتظار مرگ بود. از آخرین نامه به همسرش پیداست بو برده بود به زودی کشته خواهد شد؛ نوشته بود: «من دور از تو میمیرم و از مردن بیم ندارم و از برای خودم متأثر نیستم… اما برای تنها ماندن تو، برای بیپدر ماندن لیلی و ایرج و شاهرخ در موقعی که هنوز احتیاج به پدر دارند آتش میگیریم و باز میسوزم که بیگناه… مرا از بین میبرند.» این انتظار سرانجام به پایان رسید، وقتی یکی از مأموران بر سینهاش نشست، گلویش را چندان فشرد تا نفس در سینهاش خاموش شود. مردی که مُرد، نصرتالدوله فیروز، بود؛ دولتمردی که بارها وزیر عدلیه و مالیه و خارجه شده بود…
از طرف مادر و پدر به شاهان میرسید. مادرش دختر مظفرالدین شاه بود. پدر پدربزرگش عباس میرزا بود، ولیعهد و سردار بزرگ ایران. پدرش، عبدالحسین فرمانفرماییان، نیز از رجال پرنفوذ دوران قاجار بود. هم خانوادۀ بزرگی داشت و هم خود بلندپرواز و کوشا بود. فقط ۲۰ سال داشت که به خواست مادرش، مظفرالدین شاه او را به حضور پذیرفت و از نزدیکانش خواست از او به فرانسه سئوال بپرسند. جوابهای روان فیروز بهبه و چهچه درباریان را درآورد (البته همین فرانسهدانیاش سی سال بعد بلای جانش شد). همان روز که خدمت قبلۀ عالم شرفیاب شد، لقب «نصرتالدوله» و حکم خدمت به عنوان نیابت ایالت کرمان را گرفت. این شروع زندگی حرفهای او بود.
اما فیروز میخواست درس بخواند، به سوربون رفت و آنجا حقوق خواند. وقتی در ۲۶ سالگی به ایران بازگشت همۀ درها به روی این جوان باسواد و مستعد باز بود. خیلی چیزها عوض شده بود. مظفرالدین شاه مرده بود، انقلاب مشروطه به بار نشسته بود. محمدعلیشاه با مشروطهخواهان گلاویز شده و برکنار شده بود و شاه صغیر بر تخت بود. نصرتالدوله تا مقام وزارت کوتاهترین راه ممکن را پیمود. تنها چند تغییر کابینه کافی بود تا در ۱۲۹۵ وزیر عدلیه شود.
او ۱۳ سال پرکار و پرنفوذ را در پیش داشت تا این که در ۱۳۰۸ ناگهان مغضوب رضاشاه شد و از حیات سیاسی حذف شد (ابتدا فقط از حیات سیاسی). کارنامۀ فیروز در این سالها بسیار مفصل است و در این نوشتار نمیگنجد با نکات تیره و روشن؛ بارها وزیر عدلیه، مالیه و خارجه شد و حرف دربارۀ اقدامات او بسیار است. اما در این تردیدی نیست که او از نزدیکان و معتمدان مدرس بود و در رسیدن رضاخان به تخت طاووس نقش بسیار مؤثری داشت (در کنار علی اکبر داور و تیمورتاش). در سالهای نخست سلطنت رضاشاه در وزارت مالیه میکوشید نظر شاه را جلب کند و امیدوار بود چهبسا رئیسالوزرا شود، اما ناگهان ستارهاش افول کرد. در مقام وزارت بود که بازداشت شد و به اتهام رشوهگیری محاکمه شد. فیروز به چهار ماه حبس و محرومیت از خدمات اجتماعی محکوم شد. مدت کوتاهی زندان بود و از آن پس به زندگی شخصی بازگشت. خطر فیروز دفع شد. اکنون فارغ از هیاهوی سیاست، روزگار خوشی داشت. در باغ و عمارت خود در فرمانیه (شمال تهران) چونان نجیبزادهای تمامعیار زندگی میکرد و در وردآورد (کرج) کشاورزی داشت و وقتش صرف املاک فراوانش میشد. کتاب میخواند و با همپایگان خود نشست و برخاست داشت.
چند سال بعد، وقتی تیمورتاش گوشۀ زندان قصر کشته شد یا علیاکبر داور خودکشی کرد، احتمالاً فیروز از این عزلتنشینی خرسند بود. اما مهر ۱۳۱۵ فیروز هم بازداشت شد و به زندان سمنان منتقل شد. ماجرا از این قرار بود که روزنامههای فرانسه گزارشهای منفی و توهینآمیزی دربارۀ رضاشاه با عنوان «مستبد ایران» درج کرده بودند. کار به جایی رسید که شاه وزیر مختار ایران را از پاریس فراخواند و روابط ایران و فرانسه قطع شد. حالا پلیس سیاسی شاه دنبال کسی میگشت که این گزارشهای منفی را به فرانسویها داده بود.
فیروز در باغ فرمانیه عمارتی را در اختیار کلاراک، مستشار سفارت فرانسه، گذاشته بود. در این میان، رابطۀ خانوادگی عمیقی هم میان آنها ایجاد شده بود، با هم به شکار میرفتند و همدل و هم صحبت بودند. گویا فیروز از تندیهای رضاشاه با مخالفانش چیزهایی به کلاراک میگفت و حدس زده میشد این اخبار از مجرای کلاراک به مطبوعات فرانسه درز کرده بود. فیروز بازداشت شد و زین پس «طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد…»
در گواهی مرگ فیروز علت مرگ سکتۀ قلبی آمده بود. کسروی هم معتقد بود او طبیعی مرده بود. اما گاهی پیش از سکتۀ قلبی لازم است مأموری قلچماق گردن آدمی را کمی بفشارد …
کتاب «نصرتالدولۀ فیروز؛ از رویای پادشاهی تا زندان رضاشاهی» اثر دکتر باقر عاقلی .