او «مصدق السلطنه» نبود، «مصدق الملّه» بود دکترمحمد مصدق نخست وزیر و«رهبر نهضت ملیشدن نفت ایران » درآغاز دهه 1330 بود، گرچه وی اشرافزاده و از بستگان دربار قاجار بود اما جز در دیسیپلین شخصی، نمودی از اشرافیگری در منش و زندگی او دیده نمیشد. مصدق مردی وطندوست بود که گرچه از سلطنت قاجار دل […]
او «مصدق السلطنه» نبود، «مصدق الملّه» بود
دکترمحمد مصدق نخست وزیر و«رهبر نهضت ملیشدن نفت ایران » درآغاز دهه 1330 بود، گرچه وی اشرافزاده و از بستگان دربار قاجار بود اما جز در دیسیپلین شخصی، نمودی از اشرافیگری در منش و زندگی او دیده نمیشد.
مصدق مردی وطندوست بود که گرچه از سلطنت قاجار دل خوشی نداشت، اما با روی کار آمدن پهلوی اول هم مخالف بود و منتقد جدی حکومت رضاشاه به شمار میآمد؛ به طوری که به خاطر انتقاداتش به زندان رفت و مدتی هم تبعید شد. اما با آغاز به کار پهلوی دوم با تشکیل حزب «جبههی ملی ایران»به عرصهی سیاست بازگشت و ازهمان آغاز طرح ملی شدن نفت را که در تصرف انگلستان بود پیش کشید.
دکتر مصدق، اولین ایرانی بود که توانست در رشتهی حقوق از سوئیس مدرک دکتری بگیرد اما در نهایت پس از یک توطئهی ناموفق قتل توسط محمدرضا پهلوی و کودتا و سقوط دولتش، در یک دادگاه نظامیِ فرمایشی، به سه سال «حبس مجرد» (انفرادی) محکوم شد و با پایان دوران زندان هم آزاد نشد، بلکه این بزرگمرد تاریخ سیاست ایران، در خانهی خود در روستای احمدآباد حصر شد؛ حصری که ۱۰ سال طول کشید.
نصرالله خازنی که در دوران نخست وزیری مصدق رئیس دفترش بود از او با صفت «بذال و بخشنده» یاد میکند و میگوید: «مصدق موقع فوتش فقط یک مقبره داشت و لاغیر. در واقع در طول حیاتش هرچه داشت بخشیده بود. در زمان حیات هم فقط دو دست لباس رسمی داشت و باقی، لباسهای محلی و ایرانی بود و اغلب اوقات برک به تن یا عبا به دوش داشت.»
مرحوم حسین شاهحسینی عضو شورای مرکزی جبههی ملی نیز در مصاحبه با هدی صابر در فیلم مستند «مصدق از نگاهی دیگر» از مردمی بودن و مناعت طبع مصدق میگوید و از این که اگر مثلاً پارچهای به او هدیه میدادند به خیاطش میگفت ازآن برای بچههای یتیم لباس بدوزد. به تعبیر شاهحسینی، او «مصدق السلطنه» نبود، «مصدق الملّه» بود؛ خصلت دکتر مصدق جاذبیت بود نه دافعیت.
دربارهی پاکدستی وقناعت مصدق هم نقلقولهای فراوانی هست که برای مثال درتمام دوران نخستوزیریاش حقوق دریافت نکرد، هزینهی سفرهای کاری را هم از جیب خودش پرداخت میکرد و حتی برای ایاب و ذهاب از خودروی شخصی خود استفاده می کرد نه از خودروی مخصوص نخست وزیری. او تمام هدایا و هبههایی که رجال و تجار و سیاستمداران برایش میفرستادند را رد میکرد.
دکتر مصدق خوب تار میزد، به موسیقی ایرانی علاقه داشت، برای خط و زبان فارسی ارزش بالایی قائل بود، متشرع و مقید به قواعد شرعی بود، در حسابوکتاب بسیار دقیق بود، بسیار قانونمدار بود و هیچ کار خوبی را بیپاداش و هیچ کار بدی را بدون جریمه نمیگذاشت. اینها را اهالی روستای احمدآباد و کارکنان خانه ی «آقا» میگویند.
محمود مصدق، نوهی دکتر مصدق نقل میکند که احترام و علاقهی بسیاری بین مصدق و همسرش که دختر امام جمعهی تهران در زمان ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه بود وجود داشت؛ به طوری که چند ماه بعد از مرگ خانم، دکتر مصدق هم تاب نیاورد.
مصدق ماههای آخر عمرش ناخوش احوال بود و پزشکان پس از معاینهی او، توصیه کردند که برای معالجه به خارج از کشور برود اما با اینکه حتی شاه هم اجازهی خروج داده بود، او بشدت با این ایده مخالفت کرد. دکتر اسماعیل یزدی، پزشک معالج مصدق میگوید استدلال او این بود که «اگر قرار باشد هر کس بیمار شد برای مداوا به خارج برود، پس این مملکت این همه پزشک را برای چه میخواهد؟ مگر مردم عادی که بیمار میشوند به خارج میروند؟ همان کاری که برای مردم میکنید برای من همان کار را بکنید».مصدق معتقد بود مقدرات او از مقدرات دیگران جدا نیست و هرچه خدا بخواهد همان میشود؛ گذشته از این، مراجعه به پزشک خارجی یا فراخواندن پزشک از خارج را توهین به اطبای ایرانی میدانست و معتقد بود پزشکان ایرانی و امکانات بیمارستان نجمیه که متعلق به خودش بود، برای او کافی است.
مصدق از زندگی در تبعید و تنهایی خسته شده بود و مدام آرزوی مرگ میکرد؛ آرزویی که بالاخره در چهاردهم اسفند ۱۳۴۵ برآورده شد. دکتر محمد مصدق در این روز روی تخت بیمارستان نجمیهی تهران درگذشت.
او وصیت کرده بود در گورستان ابن بابویه در جوار کشتهشدگان واقعه ۳۰ تیر دفن شود و اگر شاه مانع این کار شد در اتاق خودش در قلعهی احمدآباد دفن شود که همینطور هم شد. مصدق در دوران تبعید اجازهی خروج از قلعه را نداشت و تمام مدت توسط مأموران زیرنظر بود. پس از مرگش هم کسی اجازه پیدا نکرد بر سر مزارش حاضر شود تا اینکه با سقوط پهلوی دوم، در دوازدهمین سالگرد درگذشتش، روزنامهها از سیل جمعیتی که به سمت احمدآباد حرکت میکرد و حضور میلیونی مردم بر سر مزار دکتر مصدق خبر دادند.
آیتالله طالقانی ۱۴ اسفند ۵۷، در سخنرانی بر سر مزار مصدق، از او به عنوان «شخصیتی مبارز و تاریخی» یاد کرد و گفت: نام دکتر مصدق همان اندازه که برای هوشیاری، بیداری، نهضت، مقاومت و قدرت ملی خاطرهانگیز است، به همان اندازه برای دشمنان ما – دشمنان داخلی و خارجی – وحشتآور و نگرانیآور است. دکتر مصدق در حال تبعید در میان این قلعه و بیابان چشم از جهان فروبست ولی نام او و مزارش برای دشمنان ملت وحشتانگیز بود. چه سالهایی که گذشت و مردم ما برای زیارت قبر او، زندهکردن نام و نهضت او، به سوی مزارش میآمدند و پلیس و مأمورهای دژخیم و طاغوت، از زیارتکردن و فاتحهخواندن بالای قبر او وحشت داشتند و همهی راهها را به روی ما و ملت ما در این گوشهی بیابان میبستند؛ چرا؟ مگر چه بود دکتر مصدق؟ چه وحشتی از او داشتند؟»
(تلخیصی از :مقاله مگر چه بود دکتر مصدق؟ چه وحشتی از او داشتند؟ ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ ،سایت ایسنا – میثم خدمتی)