پای صحبت زنان قربانی خشونت همسرم با شنیدن این جمله ناگهان دستش را بلند کرد و سیلی محکم روی صورت م خواباند. هنوز هم از یادآوری آن سیلی صورتم می سوزد اما با زدن آن سیلی گویی از خواب بیدار شدم و تصمیم گرفتم زندگی ام را از نو بسازم. تا تولد دخترم با او […]

پای صحبت زنان قربانی خشونت

همسرم با شنیدن این جمله ناگهان دستش را بلند کرد و سیلی محکم روی صورت م خواباند. هنوز هم از یادآوری آن سیلی صورتم می سوزد اما با زدن آن سیلی گویی از خواب بیدار شدم و تصمیم گرفتم زندگی ام را از نو بسازم. تا تولد دخترم با او زندگی کردم. پس از آن با پذیرش تمام مسیولیت های زندگی جدا شدم.

مریم عارفی پور- «خشونت» عموما به عنوان ابزاری برای «کنترل» استفاده می شود. زنان، کودکان، اقشار ضعیف تر و حتی مردان، همواره می توانند سوژه های قربانی خشونت باشند. در این میان،  25 نوامبر به عنوان «روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان» نام گذاری شده که یادآور تلاش جهانی برای مبارزه با این امر است.

خشونت علیه زنان شکل ها و نمودهای مختلفی دارد و تنها حالت فیزیکی را شامل نمی شود. چه بسا در جامعه کنونی، نمودهای غیرفیزیکی بیشتری را نسبت به گذشته شاهد باشیم. تجاوز جنسی، احساس مالکیت نسبت به زن، نگاه ابزاری، فحاشی، تحقیر، کتک کاری و … از شکل های خشونت علیه زنان است. حتی هر روزه در کوچه خیابان های شهر، موارد بسیاری از خشونت علیه زنان را می توانیم نظاره کنیم. از به کار بردن الفاظ رکیک، مزاحمت های خیابانی، تعرض های جنسی و  نداشتن امنیت، نابرابری و تبعیض جنسیتی به فراوانی قابل مشاهده است.

به بهانه ی روز جهانی «خشونت علیه زنان» پای درددل های چند بانوی قربانی «خشونت خانگی» نشستیم؛ هر یک به نحوی مورد خشونت قرار گرفته اند.

از دست خانواده اش در امان نبودم…

فاطمه زن جوان 31 ساله ای است که در سن 21 سالگی با مردی 26 ساله و هم سطح خانواده ی خود ازدواج کرده است. طوری که از صحبت هایش پیداست، از نظر مالی مشکلی ندارند و خودش شاغل است و همسرش شغل آزاد دارد. فاطمه می گوید: همسرم مرد بدی نیست اما از دست خانواده اش در امان نیستم. او تعریف می کند: همسرم خیلی تحت تاثیر حرف های مادرش قرار دارد و هر بار که او را می بیند رفتارش کاملا تغییر می کند و بسیار پرخاشگر، بدبین و عصبی می شود. آخرین باری که مادرش برای دخالت و بدگویی از من، به خانه مان آمد، پس از اینکه متوجه شد من همه چیز را می دانم و علت اصلی مشکلاتم با همسرم خودش است، با حالت تهاجمی از خانه ی خودم بیرونم کرد و همسرم در کمال ناباوری فقط نگاه م می کرد. در زمان خروج از خانه، موبایل م را که روی حالت ضبط صدا بود در خانه گذاشتم. بعد از گذشت ساعت ها که به خانه برگشتم تا وسایل م را بردارم و به خانه ی پدری ام بروم، با گوشی ام صدای مادر و خواهرهایش را برای ش پخش کردم. همسرم که دهانش از تعجب باز مانده بود، در مقابل تمام تهمت ها، حرف های ناروا و بدگویی های مادر و خواهرهایش چیزی برای گفتن نداشت و تنها دلیل این رفتارها را ناراضی بودن مادرش برای ازدواج با من دانست. پس از آن، ناتوانی همسرم در برابر این دخالت ها تمامی نداشت و نتوانست در مقابل رفتار خانواده اش برخورد منطقی داشته باشد و پس از هر بار دیدن مادرش، دعوای اساسی راه می افتاد و چند بار هم نتوانست جلوی خشم خود را بگیرد و کار به کتک کاری می رسید.

فاطمه می گوید: من زن تحصیل کرده ای هستم و در جامعه فعالیت دارم. برایم تحمل رفتارهای خشونت آمیز آنها خیلی دشوار بود و دیگر توانی برای ادامه برایم نماند. اکنون قریب به یک سال است که با تمام بلاها و آزارهای خانواده اش، از او جدا شده ام اما هنوز حرف ها و خشونت های شان تمام نشده است…

دیگر به خانه برنمی گردم…

لیلا زن دیگری که باب گفتگو را با او باز کردیم، می گوید: 36 سال سن دارم. حاصل 14 سال زندگی مشترک ام با علی یک پسر 9 ساله است. از ابتدای شروع زندگی مشترک مان، با خانواده همسرم و در طبقه بالای منزل شان زندگی می کردم. خوشبختانه خانواده ی همسرم بسیار مهربان هستند و با آنها مشکلی ندارم. مشکل من زمانی شروع شد که رد پای یک زن دیگر را در زندگی ام حس کردم. مدت ها بود همسرم به من نزدیک نمی شد و گاهی در طول روز به غیر از سلام و خداحافظی کلامی از دهانش نمی شنیدم و هر بار که معترض می شدم داد و فریاد به راه می انداخت و چند باری هم شیئی را به سویم پرتاب می کرد و به این که «اگر ساکت نشوم من را خواهد کشت»، تهدید می کرد. این وضعیت چند ماه ادامه یافت تا این که یک روز به خانه آمد و هر چه جلوی دستش بود را پرت می کرد، به سمت اتاق رفت و وسایل ضروری اش را در چمدانی ریخت و فقط با گفتن جمله ی «دیگر به خانه بر نمی گردم» در را محکم و بست و رفت.

لیلا می گوید:  اکنون 2 سال از این ماجرا می گذرد و در این مدت تنها یک بار او را دیدم و آن هم اخیرا و هنگام طلاق بود. اما زنی که با او در ارتباط است تا کنون بارها آرامش م را برهم زده و با وقاحت تمام سر راه م را می گرفت و از من می خواست که از همسرم جدا شوم تا راحت بتواند با او در ارتباط باشد. اکنون درهمان طبقه ی بالای منزل پدری همسر سابقم زندگی می کنم و توانسته ام برای خودم کسب و کار خانگی ای راه بیاندازم تا شرمنده ی پسرم نباشم. در این مدت خانواده ی همسر سابق م برای مان سنگ تمام گذاشتند، مادرشوهرم از داشتن چنین پسری شرمنده است و بارها به زبان آورده و اجازه ی ورودش را به خانه نمی دهند…

دست از کار بکش و در خانه بمان

حنانه درباره ی زندگی اش می گوید: مانند همه دختران با هزار امید و آرزو با مردی ازدواج کردم که به خیال خودم در خانه اش همچون ملکه ها خواهم زیست. از حق نگذرم؛ سال های ابتدایی زندگی مان را ملکه وار پشت سر گذاشتم. من همیشه عاشق سفر بوده و هستم، از متکی بودن به دیگران بیزار بودم و پس از پایان تحصیلات در رشته زبان انگلیسی، مشغول به تدریس شدم. همه چیز عالی پیش می رفت تا اینکه باردار شدم. تا قبل از آن فکر می کردم همسرم به تمام علایق من احترام می گذارد، اما سکه ی زندگی من روی دیگری هم داشت. پس از شنیدم خبر باداری ام، از من خواست دست از کار بکشم و درخانه بنشینم، پذیرش این موضوع برای من بسیار سخت بود چرا که همیشه از کارم لذت می بردم. اما محدودیت ها تمامی نداشت، کم کم حتی برای انجام کارهای عادی روزانه هم اجازه بیرون رفتن به من نمی داد، تفکرش این بود که هر چه می خواهی فراهم می کنم، اما تو در خانه بمان.

حنانه می گوید: گویی دنیا روی سرم آوار شده بود. زن پور شور و با انگیزه ای که سال ها با عشق زندگی کرده اکنون زن افسرده ی در خانه مانده ای بود که گاهی بیش از یک ماه اجازه بیرون رفتن نداشت. اما ماجرا به همین جا ختم نشد… یک روز که از شدت ناراحتی و فشارهای وارده، به تنگ آمده بودم، به همسرم گفتم: من دیگر نمی توانم به این وضعیت ادامه دهم، حق زندگی کردن را از من گرفته ای و فقط خودت را میبینی. همسرم با شنیدن این جمله ناگهان دستش را بلند کرد و سیلی محکم روی صورت م خواباند. هنوز هم از یادآوری آن سیلی صورتم می سوزد اما با زدن آن سیلی گویی از خواب بیدار شدم و تصمیم گرفتم زندگی ام را از نو بسازم. تا تولد دخترم با او زندگی کردم. پس از آن با پذیرش تمام مسیولیت های زندگی جدا شدم. اکنون بیش از 16 سال از جدایی ام می گذرد. دوباره آن زن با نشاطی شده ام که به سفر می رود و بیش از 40 کشور را دیده است. از سختی های زندگی برای یک زن تنها با دختری نوجوان، آن هم در شرایط فعلی جامعه ی ما هر چه بگویم کم است اما اسارت در خانه ی مردی که «به گمان خودش عاشق زن زندگی اش بود» به مراتب دردناک تر از تحمل فشارهای جامعه است…

خشونت به همین چند موردی که ذکر شد، خلاصه نمی شود و در طول روز هزاران زن، مورد خشونت فیزیکی و غیر فیزیکی همسر، برادر، پدر و حتی هم جنسان خود قرار می گیرند. زنانی که گاه حتی فرصت بیان کردن مشکلات خود را نمی یابند. عاقبت این زنان نیز همواره شبیه هم نیست. بسیاری از زنان قربانی خشونت تا پایان عمر دم بر نیاورده و در سکوت خود به زندگی ادامه خواهند داد. برخی که در زندگی مشترک مورد خشونت قرار می گیرند، تن به جدایی می دهند اما پایان زندگی مشترک، پایان خشونت در مورد همه آن ها نیست و ممکن است شکل های دیگری از خشونت را تجربه کنند…

راه حل منطقی و تاثیرگذار این مساله هر چه که باشد، نخستین گام، مطرح کردن این درد در سطح جامعه است. تا دردی شناسایی نشود، کسی دنبال درمان آن نخواهد بود.