مجید نصرآبادی  انسان معاصر در دوره ای به سر می برد که به طور کامل از تبعیت اندیشه‌های پیشامدرن دست نکشیده است و یکسره خود را نیز در دایره مدرنیته محاط نکرده است. این وضعیت تعلیق میان پیشامدرن، مدرن و پسامدرنِ انسان معاصر فی نفسه زمینه ساز «وضعیت بحران» است. رویکرد آگاهی انتقادی انسان معاصر، […]

مجید نصرآبادی

 انسان معاصر در دوره ای به سر می برد که به طور کامل از تبعیت اندیشه‌های پیشامدرن دست نکشیده است و یکسره خود را نیز در دایره مدرنیته محاط نکرده است. این وضعیت تعلیق میان پیشامدرن، مدرن و پسامدرنِ انسان معاصر فی نفسه زمینه ساز «وضعیت بحران» است. رویکرد آگاهی انتقادی انسان معاصر، فعال کننده ی «وضعیت بحران» است.

اندیشیدن یعنی خطر کردن؛ آن کس که می اندیشد پا به وادی خطر می گذارد چرا که میل به فهمیدن دارد. آدمی برای فهم صحیح داده‌های اطرافش، ناگزیر به اندیشیدن است و اندیشیدن سرآغازی برای ورود به «وضعیت بحران»  است.

بحران به طور عام و در اصطلاح به معنای «زمانه ی آزماییدن» یا «رخداد اضطراری» است. «وضعیت بحرانی» شامل یک وضعیت خطرناک، ناپایدار، حساس و پیچیده می باشد. «وضعیت بحرانی» شامل زمینه های گوناگون شخصی، اجتماعی، طبیعی، سیاسی، فرهنگی و… می باشد. آنچه که در مجموعه‌ی تمام بحران‌ها به عنوان یک مولفه‌ی ثابت نقش مهمی دارد، وجود انسان است.

مولفین کتاب «ارتباطات، سازماندهی و بحران» برای هر بحرانی سه ویژگی برشمرده‌اند؛ هر بحرانی یک رخداد است که اولاً غیر منتظره یا شگفت انگیز است، ثانیاً آفریننده ی موقعیتی غیر قطعی و غیر مطمئن است؛ ثالثاً تهدیدی برای اهداف مهم از پیش تعیین شده می‌باشد. «ونت» در کتاب «خطرات ارتباط در سازمان هایی با قابلیت اطمینان بالا» نیز مولفه‌ای دیگر برای وضعیت بحران ذکر می‌کند و معتقد است که  «بحران فرآیندی از تغییراتی است که در سیستم‌های قدیمی رخ می‌دهد که بیش از این نمی توانند باقی بمانند.» بدین ترتیب می توان مشخصه چهارم هر بحرانی را «میل به تغییر» دانست. اگر نیاز به تغییری وجود نداشته باشد، یقیناً رخداد (بحران) با شکست مواجه می گردد.

آنچه که درباره ویژگی «غیر منتظره» بودن بحران ها ذکر گردید در واقع باید خاستگاه آن را در وجود انسان جست. بینش ها و کنش های شخصی، اجتماعی، سیاسی و زیست محیطی انسان است که زمینه ساز رخدادی غیرمنتظره می گردد. این رخداد غیرمنتظره که در حال نضج می باشد، می تواند که تهدیدی برای اهداف از پیش تعیین شده باشد و در عین حال از این پتانسیل برخوردار است که تهدیدات را به نفع اهداف از پیش تعیین شده برگرداند؛ به همین دلیل رخدادی غیرقطعی و غیرمطمئن است. این سه مولفه ی غیرمنتظره بودن، غیرقطعی بودن و تهدیدی برای اهداف از پیش تعیین شده، زمانی که در یک رخداد انسانی و طبیعی شکل بگیرد، دالی بر «میل به تغییر» همان رخداد است. بحران ممکن است که رخدادی معقول یا غیرمعقول باشد اما یقیناً پی آمد منطقی وضعیت های پیشین می باشد. وضعیت پیشین بحران از پتانسیلی در جهت «میل به تغییر» برخوردار است که پی‌آمد منطقی آن «وضعیت بحران» است.

انسان معاصر در دوره ای به سر می برد که به طور کامل از تبعیت اندیشه‌های پیشامدرن دست نکشیده است و یکسره خود را نیز در دایره مدرنیته محاط نکرده است. این وضعیت تعلیق میان پیشامدرن، مدرن و پسامدرنِ انسان معاصر فی نفسه زمینه ساز «وضعیت بحران» است. رویکرد آگاهی انتقادی انسان معاصر، فعال کننده ی «وضعیت بحران» است. بحران (Crisis) و نقد (Critic) هر دو در زبان لاتین از یک ریشه می باشند. کنش انتقادیِ منتقد، لاجرم زمینه ساز بحران است. در هر زمانه‌ای که منتقدین رشد و نموی داشته باشند، کنش و بینش آنها خالق «وضعیت بحران» است. «وضعیت بحران» صرفاً یک رخداد مخرب و تهدید کننده نیست، بلکه می تواند فرصتی برای ترمیم، بهبود و شفا باشد.

«میل به تغییر» دیگر برای انسان معاصر، تنها یک خطر و تهدید نیست بلکه حفظ وضع موجود دیگر به هیچ وجه بهترین راهی نیست که پیش پای انسان معاصر قرار دارد. انسان معاصر در پی «فعال‌سازی سنت ته‌نشین شده» است.

سایمون کریچلی در کتاب «فلسفه ی قاره‌ای»، رابطه‌ی میان اندیشمندان و فیلسوفان را با رویکرد انتقادی و بهبود بخشی رخدادها این گونه تبیین می کند:

«فلسفه به مثابه ی انعکاسی بحرانی و حاد درباره تاریخ، فرهنگ و جامعه است که منجر به جوش و خروشی از آگاهی انتقادی می‌گردد که همچنین هوسرل آن را دوباره فعال‌سازی سنت ته‌نشین شده  می‌نامید. اگر بر این مسئله کمی بیشتر تمرکز کنیم به این نکته می‌رسیم که رسالت فیلسوف –مرام فکری هوسرل از او با عنوان «خدمتگزار بشریت» یاد می کند– عمل آوری بحران است؛ فلسفه برهم‌زدنِ آهستگیِ انباشت رسوب‌شدگیِ سنّت است، که می توان از آن به نام سنجشگری تاریخی یاد کرد، که دورنمای آن زیست جهانی رهایی یافته است. نقد، به عبارتی دیگر، نقدِ پراکسیس موجود است، زیرا این گونه احساس می شود که پراکسیس حاضر، غیرمنصفانه، دربند، غیرواقعی و هرآنچه از این دست می‌باشد.»

در تفکر فلسفی، آن چه كه مسلّم انگاشته می‌شود، در برابر پتك «چرا» دود می‌شود و به هوا می‌رود، و نگرش و كنش خودكار شده مورد انتقاد واقع می‌گردد. «شيوه های انديشه و كنش كه با سمت گيری يا آرايشی خاص از نمادها شكل گرفته‌اند يك باره با ناهنجاری‌های تجربه يا مسائلی روبرو می‌شوند كه نمادها و شكل‌های موجود شناخت نمی‌توانند آن‌ها را توضيح دهند؛ سرمشق ها يا فرضيات رايج درباره واقعيت كه بر فعاليت ما فرمان می‌رانند، به ارزيابی دوباره نياز پيدا می‌كنند.» این سنجشگری دوباره ارزش‌ها، آغازی برای شکل‌گیری «وضعیت بحران» است.

اين فرصت شكل دادن به ارزيابي دوباره ارزش ها بشارتی بود كه نيچه پيشگويی كرده بود: «والاترين ارزش‌ها از ارزش خويش مي كاهند» و پرسنده«چرا؟» پاسخی نمی‌يابد.

از این رو سرآغاز تفکر فلسفی، بحرانی است که آدمی را وادار به تغییر در سبک زندگی می کند. تفکر فلسفی ما را در وضعیتی شگفت انگیز قرار می دهد و خالق موقعیتی غیرقطعی و غیرمطمئن است که تهدیدی برای اهداف مهم از پیش تعیین شده است. این گونه است که بسیاری از انسان ها ترجیح می دهند تا آرامش خیال خود را با دانایی که همراه با عدم قطعیت و شک است، معاوضه ننمایند.

[1] – جهت مطالعه بیشتر ر.ک به، «آگاهی انتقادی انسان معاصر”، مجید نصرآبادی، روزنامه شرق، هشت اردیبهشت 1389.