مگر سر آوردي؟ ( ريشه تاريخي ضرب المثل هاي فارسي )
مگر سر آوردي؟ ( ريشه تاريخي ضرب المثل هاي فارسي )

عبارت مثلي بالا هنگامي به کار مي رود که شخصي سرزده وارد شود و مطلب کم اهميتي را بدون تمهيد مقدمه و با شتاب و اضطراب و دستپاچگي عنوان کند و انتظار شگفتي و ناراحتي از شنوندگان را داشته باشد. جواب و عکس العمل مخاطب در مقابل چنين شخص مضطرب و شتاب زده اين است […]

عبارت مثلي بالا هنگامي به کار مي رود که شخصي سرزده وارد شود و مطلب کم اهميتي را بدون تمهيد مقدمه و با شتاب و اضطراب و دستپاچگي عنوان کند و انتظار شگفتي و ناراحتي از شنوندگان را داشته باشد.

جواب و عکس العمل مخاطب در مقابل چنين شخص مضطرب و شتاب زده اين است که:»چرا اين قدر دستپاچه هستي؟ مگر سراشپختر آوردي؟

بايد گفت که ريشه تاريخي اين ضرب المثل به دوره فتحعلي شاه وجنگ هاي ايران وروسيه بر مي گردد.

در زمان فتحعلي شاه قاجار دوبار بين ايران و روسيل تزاري جنگهاي خونيني روي داد که جنگهاي دورة اول در سال 1228 هجري قمري به انعقاد عهدنامة گلستان و جنگهاي دورة دوم در سال 1243 هجري قمري به عهدنامة ترکمانچاي منتهي گرديده است.

چون الکساندر اول به امپراطوري روسيه رسيد گرگين خان والي گرجستان مانند پدر خود هراکليوس حاضر نشد حمايت روسيه را بپذيرد و نسبت به سلطنت ايران وفادار باقي ماند، ولي مع الاسف در همان اوان بدرود زندگي گفت و دولت تزاري روسيه که منتظر چنين فرصتي بود علي رغم خانوادة گرگين و بسياري از امراي گرجستان که به تابعيت حکومت روس تن درنمي دادند به آن منطقه لشکر کشيده آنجا را ضميمة خاک خود نموده اند.

 

فتحعلي شاه قاجار در حمايت از خانواده گرگين خان حاکم گرجستان ، فرزند و وليعهد خود عباس ميرزا را به مقابله با دشمن فرستاد و در جنگهاي عديده که بين دو سپاه روي داد و غالب جنگها سربازان ايراني حقاً جلادت و رشادت به خرج دادند و در مقابل اسلحة سنگين و آتشين و لشکريان منظم دشمن ايستادگي کردند به قسمي که ژنرال سيسيانوف سردار نامدار روسيه در آن سال از عهدة تسخير شهر مستحکم ايروان برنيامد و ناگزير به شهر تفليس بازگشت.

زمستان سال بعد ژنرال مزبور مجدداً به شيروان آمد و از آنجا آهنگ بادکوبه کرد و خواست حسينقلي خان و حکمران آنجا را با مواعيد فريبنده به سوي خود جلب کند. حسينقلي خان قاجار که از تبريز با لشکرياني به ياري حاکم بادکوبه آمده بود واو هم خسته از جنگ وسرما بود با اشپختر قرار گذاشتند در بيرون شهر ملاقات کنند و قراردادي در متارکة جنگ بگذارند.

«حسينقلي خان نقشة خائنانه اي کشيد و چون قرار گذاشته بودند که تنها و با دو سه تن از همراهان خود بروند وي ابراهيم خان عم زادة خود را همراه برداشت و چون از شهر بيرون آمدند و به ژنرال سيسيانوف( اشپختر ) رسيد و بناي گفتگو را گذاشتند ژنرال روسي با اطمينان تمام گرم گفتگو بود و متوجه خطري نبود و همين که حسينقلي خان اشاره کرد ابراهيم خان با تفنگي که در دست داشت تيري از پشت سر به او زد و گلوله از سينه اش بيرون رفت و به روي در افتاد و سر او را فوراً بريدند و با کمال عجله به تهران به دربار فتحعلي شاه فرستادند و با کمال شتاب به تهران آوردند و فتحعلي شاه در موقع ورود آن سر بريده به سلام نشست و شهر تهران را چراغان کردند و چون به منتهاي شتاب آن را به تهران آوردند از آن روز در زبان فارسي مثل شد که مرگ سراشپختر مي آوري؟»