تاريخ فلسفه …
تاريخ فلسفه …

تلخيص: سيدجواد حسيني دانشجوي دکتراي تاريخ   هر علمي موضوعي دارد و اين موضوع عبارت است از چيزي که آن علم درباره آن بحث مي کند. مثلا موضوع علم طب، بدن انسان و موضوع علم رياضيات، عدد است. اساسا تمامي علوم و دانشها، هر يک موجودات را از جنبه خاصي مورد بررسي قرار مي دهند […]

تلخيص: سيدجواد حسيني

دانشجوي دکتراي تاريخ

 

هر علمي موضوعي دارد و اين موضوع عبارت است از چيزي که آن علم درباره آن بحث مي کند.

مثلا موضوع علم طب، بدن انسان و موضوع علم رياضيات، عدد است.

اساسا تمامي علوم و دانشها، هر يک موجودات را از جنبه خاصي مورد بررسي قرار مي دهند که اين جنبه، همان موضوع آن هاست:

بر اين اساس، موضوع علم زيست‌شناسي، حيات موجودات؛ موضوع علم فيزيک حرکت موجودات و موضوع علم شيمي، خواص شيميايي موجودات است و…

فلسفه نيز از اين قاعده مستثني نيست و موضوعي دارد. به همين دليل بايد موجودات را از جنبه اي خاص، همانند علوم ديگر مورد بررسي قراردهد. اما اين جنبه چيست؟

اين جنبه از موجودات، همان وجود موجودات است و فلسفه، موجودات را از آن جنبه که وجود دارند، بررسي مي کند. يعني، فلسفه به موجودات مي پردازد از آن حيث که وجود دارند، نه از آن حيث که حيات دارند يا حرکت دارند يا خواص شيميايي دارند و غيره … .

به عبارت ديگر، موضوع ساير علوم، انواع ماهيات است.(مانند حرکت، خواص مختلف، عدد، اندازه و … .) در حالي که موضوع فلسفه، وجود وهستي است.

ارسطو در تعريف موضوع فلسفه مي گويد:

فلسفه علمي است که از موجودات از آن جنبه که وجود دارند، صحبت مي کند.

بدين ترتيب، موضوع فلسفه عبارت است از: حقيقت وجود و احکام آن

فلسفه، دانشي است که در آن، از ويژگي‌هاي حقيقت وجود بحث مي شود و علمي است که در آن، خواص بودن را بررسي مي کنند نه خواص اين گونه بودن را.

فلاسفه مي‌خواهند آنچه را که در عالم هستي حقيقت دارد، به همان نحوي که تحقق دارد و هست، بفهمند. به همين خاطر نبايد تصور کرد که فلسفه منحصرا از خدا يا موجودات خاصي بحث مي‌کند؛ بلکه موضوع آن، همانطور که گفته شد، اصل وجود است که اعم از وجود خدا و يا وجود موجودات است.

آياعلم مي‌تواند ‌به پرسش‌هاي فلسفي پاسخ دهد؟

طبيعت از ديدگاه اجداد انساني ما دو چهره ي کاملاْ متفاوت داشت. هم حاصلخيزي و باران؛ هم طوفان و طغيان رودخانه ها يا صاعقه و خشکسالي و فوران خاکستر آتشفشان ها. آنها جهان را به عنوان عرصه مناقشات ارواح و خدايان يا واجد يک روح انساني تصور مي کردند که گاهي مهربان و شفيق و گاهي خشمگين و عصباني مي شد.

اجداد انساني ما با اين تخيل مي توانستند رفتار متناقض طبيعت را از ديدگاه خود توجيه کنند. اين تلاش براي تفسير جهان را شايد بتوان جد پدري علم امروزي ناميد. دست کم از اين منظر که به هر حال؛ بشر طبيعت و تحولات جهان را مشاهده مي کرد و سپس در جستجوي يافتن ربط ميان رويدادها برمي آمد. اگر چه که همه ي  کار علم ؛ تفسير نيست و يک نظريه علمي بايد بتواند پيش بيني هم بکند. مثلاْ بايد بتواند مانند فيزيک با دقت قابل ملاحظه اي بگويد اگر يک جسم را از يک ارتفاع بخصوص رها کنيم چقدر طول مي کشد که آن جسم به زمين برسد يا اين که با چه سرعتي به زمين برخورد خواهد کرد. اما الگوي نياکان ما در تفسير جهان ؛ از آنجا که روي اسطوره ها و افسانه ها بنا شده بود قادر به پيش بيني دقيق احوالات بعدي جهان نبود.

آنها براي مهار قهر طبيعت در پي چاره بودند و با به کارگيري عقل و استدلال و منطق و با آزمون و خطا؛ روش ها و ابزارهايي طراحي مي کردند که زندگي روي زمين را ايمن تر و يا کم خطر تر مي کرد. در حقيقت همه ي اين راه حل ها و ابزارها پاسخي به اين پرسش بودند که چگونه مي توان بهتر و آسوده تر زندگي کرد. اما همه پرسش هاي بشر به همين جا ختم نمي شدند. يعني پاسخ بسياري از پرسش ها با آزمون و خطا و تجربه مشخص نمي‌شد. براي مثال پرسش هايي مانند :هدف از زندگي چيست؟ ؛ ما از کجا آمده ايم؟ ؛ پس از مرگ چه خواهد شد؟، جواب هاي صريحي نداشت. امروزه ما به اين دسته از پرسش ها ، پرسش هاي فلسفي مي گوييم. يعني پرسش هايي که پاسخ آنها هر چه باشد در آزمايشگاه يا به کمک آزمون هاي تجربي مشخص نمي شود.

در آزمايشگاه مي توان آزمود که آيا مس رساناي جريان الکتريسيته هست يا خير و اگر هست به چه ميزان. اما نمي توان با همين روش به سئوالي درباره هدف از زندگي پاسخ داد. اما همه‌ي داستان اين نيست. بسياري از مسائل علمي ؛ تبعات و پيامدهاي فلسفي به دنبال خود دارند. در مقابل؛ بخش هايي از مسائل فلسفي هم در کشاکش اکتشافات و يافته هاي علمي جديد بشر ؛ روشن‌تر مي شوند. مثلاٌ  نظريه تکامل داروين اگرچه که روي استخوان هاي علم و تجربه و شواهد علمي بنا شده ؛ به فلسفه هم باز مي شود. از ديگر سو پژوهش هايي که در مرکز تحقيقات فيزيک انجام مي شود اگرچه صرفاْ آزمون هايي تجربي هستند و در چارچوب روش علمي شناخته شده در فيزيک انجام مي شوند؛ اما در حاشيه خود به بحث ها و مناقشات فلسفي ديرينه اي دامن ميزند.

در آنجا فيزيکدانان در پي کشف ذرات بنيادي تشکيل دهنده جهان هستند اما به صورت ضمني به درک اين مساله فلسفي که :آغاز جهان هستي چه بود؟  ياري مي رسانند. همچنين ٬آيا ذهن همان مغز است؟٬ يک پرسش فلسفي است اما علم و پژوهش هايي که در زمينه نوروساينس انجام مي شود روز به روز ابعاد بيشتري از اين پرسش اساساْ فلسفي را واکاوي و روشن مي کند. شايد بهتر باشد در عنوان اين مطلب بازنگري کنيم. جواب “آيا علم مي تواند به پرسش هاي فلسفي پاسخ دهد؟” نه آري است و نه خير. شايد روزي علم؛ ساز و کار دقيق فهم و انديشه ‌ورزي و ساختار ذهن انسان را مشخص کند و بفهميم که ماهيت منطق؛ استدلال؛زبان يا افکار و انديشه هاي فلسفي انسان چيست. اما در اين صورت يک مشکل فلسفي همچنان سر جاي خود باقي مي ماند. مغز ما يک سيستم خود-ارجاع(Self-reference)  است. به عبارتي ما با مغز درباره مغز مي انديشيم و به همين جهت اين پرسش که ٬ماهيت فهميدن چيست؟٬ همچنان بي پاسخ باقي خواهد ماند.

عرفان کسرايي،پژوهشگر مطالعات علم دانشگاه کاسل آلمان