عصر آشناییهای جدی ما با مدنیت و فرهنگ غربی، هم کلمات و تعبیرات تازهای بر ذخیرهٔ واژگان زبان فارسی میافزود و هم کلمات و ترکیبات کهن را دستخوش تحول و دگرگونی میکرد. «وطن»، «دولت»، «ملت»، «ملی»، «آزادی و حریت»، «مساوات»، «عدالت»، «مجلس»، «قانون»، «حقوق»، «وکیل» و دهها کلمهٔ دیگر کم کم از معانی و مفاهیمی […]
عصر آشناییهای جدی ما با مدنیت و فرهنگ غربی، هم کلمات و تعبیرات تازهای بر ذخیرهٔ واژگان زبان فارسی میافزود و هم کلمات و ترکیبات کهن را دستخوش تحول و دگرگونی میکرد. «وطن»، «دولت»، «ملت»، «ملی»، «آزادی و حریت»، «مساوات»، «عدالت»، «مجلس»، «قانون»، «حقوق»، «وکیل» و دهها کلمهٔ دیگر کم کم از معانی و مفاهیمی که در گذشته داشتند فاصله میگرفتند و به مفاهیم و معانی تازهای به کار میرفتند که آن معانی و مفاهیم در گذشتهٔ فرهنگ و زبان ما سابقه نداشت.
مفاهیم تازهای که از فرهنگ غرب به فرهنگ ما راه مییافت، در اصل مفاهیمی بود که در بستر تاریخ و فرهنگ دیگری بالیده بود، شکل گرفته بود و با توجه به تاریخ و فرهنگ جوامع غربی، بیانگر تجربیاتی بود که در تاریخ آن کشورها و در زبانهای اروپایی، با تفاوتهایی، معنای کم و بیش واضح و مشخص داشت. اما این مفاهیم در فرهنگ ما، پیشینهای نداشتند. نه در زبان ما و نه در تاریخ ما.
روشنتر بگویم، از آنجایی که ما تجربهٔ چنین مفاهیمی را نداشتیم، یعنی وقتی «حکومت ملی» یا «مجلس ملی» یا «حکومت قانونی و مشروطه »نداشتیم، نمیتوانستیم چنان مفاهیمی هم در زبان داشته باشیم. اما مشکل تنها مشکل زبان نبود، مشکل زبان به یک معنی مشکل تاریخ و ذهنیت انسان ایرانی هم بود. آن مفاهیم غربی و تجربیات مربوط به آن نه در زبان ما وجود داشت و نه در واقعیت تاریخ ما. پس ذهن انسانی که در زبان و تاریخ ایران بالیده و اندیشیده بود، با آن مفاهیم بیگانه و ناآشنا بود. انسان ایرانی با چنین ذهن و زبان و تاریخی، آنگاه که با مفاهیم جدید آشنا میشد چون تجربهٔ زبانی و تاریخی آن مفاهیم را (که دو روی یک سکه بودند) نداشت، آنها را با درک و شناخت و برداشت تاریخی خود و با تجربهٔ زبانی خود، تفسیر، تعبیر و بازسازی میکرد و سعی میکرد از غرابت و بیگانگی آن مفاهیم جدید با تقلیل دادن آنها به مفاهیم آشنا یا با تطبیق دادن آنها با دانستههای خود بکاهد و صورتی مانوس و آشنا از آنها ارائه دهد. در همین جریان آشناسازیها بود که «آزادی قلم و بیان» در زبان و بیان روشنفکرانی چون یوسف خان مستشار الدوله و ملکم خان و بسیاری از روحانیون و مشروطه خواهان به سادگی به «امر به معروف و نهی از منکر» معنی شد و از آن مهمتر، اساس مشروطیت و حتی دموکراسی به «امرهم شوری بینهم» تعبیر میگردید.
وقتی کار این نوع تقلیل دادنها و آشناسازیها، در واقعیت رویدادهای تاریخ، نتایج خود را منعکس میکرد و به بحرانهای اجتماعی مهمی منجر میشد، جنگ تازهای آغاز میگردید، چنانکه بسیاری از مردم مشروطه خواه و انجمنهای آن دوره از «قشون ملی» معادل گارد ناسیونال، چنین میفهمیدند که حتما ملت باید در مقابل دولت و برای مقابله با آن ارتشی از آن خود داشته باشد تا در مواقع ضروری از خود دفاع کند. این برداشت از «قشون ملی»، کاملا مطابق بود با مفهوم و ساختار «ملت» و «دولت» در پیشینهٔ فرهنگ ایران اسلامی. در پیشینهٔ آن فرهنگ، ملت به معنی شریعت و پیروان شریعت بر اساس تلقی شیعه در اساس در تقابل با دولت یعنی سلطنت بود. به همین جهت هر چند مجد الاسلام کرمانی در روزنامهٔ خود فریاد میزد که دولت و ملت از هم جدا نیست و قشون دولتی همان قشون ملتی است که در مواقع خطر از وطن حراست میکند و نظم شهرها را به دست میگیرد به گوش انجمنهای مشروطه خواه و مردم فرو نمیرفت. مردمی که گردانندهٔ آن انجمنها بودند با ذهنیت تاریخی خود و مهمتر از آن با تجربهٔ زبانی خود آن مفاهیم را آنگونه میفهمیدند که با ساختار ذهن و زبان و با فرهنگشان هماهنگی داشت. مجد الاسلامها هم استثنا بودند و صدایشان در هیاهوی تاریخ گم شد. این نوع دولت ستیزی و نفرت از کارهای دولتی که از سویی ریشه در استبداد دولت و از سویی دیگر عمیقا ریشه در تلقی شیعه از دولت داشت در فرهنگ ما آن اندازه قوام و دوام یافته بود که به قول علامه قزوینی حتی روشنفکران عرف گرای قانون خواهی چون تقیزاده هم در دورهای از زندگیشان دانسته یا نادانسته «از دولت ایران مثل… یک لولو ترسیده و کناره میگرفتند» و تن به کارهای دولتی نمیدادند و چون یک متدین وسواسی که هفت مرتبه دست را آب میکشد در پذیرفتن کارهای دولتی وسواس نشان میدادند.
یکی از سر مقالههای روزنامهٔ صور اسرافیل وقتی نوشته شد که بر سر پارهای اصلاحات، تعبیرها و مطالبی در یکی از شمارههای پیشین آن منتشر شده بود، جماعتی به اعتراض برخاستند و روزنامه و گردانندگانش را تکفیر کردند. در پاسخ به این تکفیرها، روزنامهٔ صور اسرافیل در همان سرمقاله به اعتراض نوشت: «به واگن چی، ساربان نمیتوان گفت و تلگراف را پروانه و برید نمیتوان نامید. و گرنه از فهماندن معنی و مقصود عاجز میشویم و همینطور که تا حالا گنگ و گیج بودهایم الی الابد خواهیم ماند» …