چرا از تاريخ معاصرمان بي خبريم
چرا از تاريخ معاصرمان بي خبريم

تنظيم : جواد حسيني – دانشجوي دکتراي تاريخ طبق معمول قصد داشتم گوشه اي از تاريخ ايران را براي خوانندگان فرهيخته بنگارم … اما نوشته اي توسط يکي از دوستان برايم ارسال گرديد که حکايت از دردي ريشه دار در اين ديار داشت … و آن درد عدم آشنايي با تاريخ معاصر اين آب و […]

تنظيم : جواد حسيني – دانشجوي دکتراي تاريخ

طبق معمول قصد داشتم گوشه اي از تاريخ ايران را براي خوانندگان فرهيخته بنگارم … اما نوشته اي توسط يکي از دوستان برايم ارسال گرديد که حکايت از دردي ريشه دار در اين ديار داشت … و آن درد عدم آشنايي با تاريخ معاصر اين آب و خاک است که انگار بر اثر عدم آشنايي در حال تکرارست …

بيشتر مردم مي‌دانند که کوروش و داريوش هخامنشي که بوده اند يا  سلجوقيان پس از غزنويان آمدند و خوارزمشاهيان پس از سلجوقيان، اما من دانشجوياني را ديده‌ام که  نمي‌دانستند نهضت ملي نفت در زمان رضا شاه بود يا پسرش …

ايرانيان، قطعه‌هايي از تاريخ را بارها شنيده‌اند و مي‌دانند، اما تمايلي به شنيدن مهم‌ترين بخش‌‌هاي تاريخ معاصرشان ندارند

نام تمام جنگ‌هاي صدر اسلام و مسير کاروان عاشورا و نام بسياري از خلفاي عباسي و اموي را مي‌دانند که البته به جاي خود خوب است ولي اگر از آنان بپرسند که استبداد صغير مربوط به چه دوره‌اي است و چرا آن را «صغير» مي‌نامند، مات و مبهوت به پرسش‌گر نگاه مي‌کنند.

آيا در صد و بيست سال گذشته، يک ايراني را مي‌توانيد پيدا کنيد که يک بار براي ميرزا يوسف‌خان مستشار الدوله اشک ريخته باشد؟ نه! چرا؟ چون ايراني نمي‌داند او کيست؟ او کسي بود که با نوشتن «رسالة يوسفي» و «يک کلمه»، مي‌خواست قانون را جايگزين سلطنت مطلقة ناصري کند و به همين جرم ماه‌ها در سياه چال قجري، کتک خورد. شکنجه‌گر او موظف بود او را با کتابش کتک بزند. آنقدر کتاب «يک کلمه» را بر سر ميرزا يوسف کوبيد که کور شد و در همان حال در گوشة زندان، در نهايت غربت و مظلوميت درگذشت.

اين روضه‌هاي جانسوز در تاريخ ما کم نيست. کسي مي‌داند محمدعلي شاه، روزنامه‌نگاراني همچون صوراسرافيل و ملک المتکلمين را چرا و چگونه کشت؟ آن دو را همراه قاضي ارداقي، آنقدر در باغ شاه و در جلو چشم شاه، شکنجه کردند که وقتي مُردند، شکنجه‌گران خوشحال شدند؛ چون ديگر توان و نيرويي براي ادامة شکنجه نداشتند.

به گمان من عاشوراي تاريخ معاصر ايران، دوم تير است؛ روزي که بهترين فرزندان اين سرزمين زير سخت‌ترين شکنجه‌ها، کلمة مشروطه و عدالت‌خانه و آزادي را فرياد کشيدند. آن روز محمدعلي شاه فرو ريخت؛ چون باورش نمي‌شد که چند جوان فُکلي اين همه بر سر مرام و عقيدة خود پايداري کنند.

ايرانيان از شيخ فضل الله نوري بيش از اين نمي‌دانند که نام يکي از بزرگراه‌هاي تهران است. از جنس اختلافات او با روشنفکران و آخوند خراساني(رهبر معنوي مشروطه) در بي‌خبري محض به سر مي‌برند. ايراني نمي‌تواند دربارة رژيم پهلوي که آن را برانداخت، بر پاية منابع و آگاهي‌هاي مستند، چند دقيقه سخن بگويد؛ اما از حرمسراي يزيد و حيله‌هاي معاويه بي‌خبر نيست.

آيا جماعت ايراني دربارة ستارخان و علت لشکرکشي او از تبريز به تهران، بيشتر مي‌داند يا دربارة قيام مختار؟ چند ايراني را مي‌شناسيد که نام تيمورتاش و علي‌اکبر داور را شنيده باشد؟ و چند ايراني را مي‌شناسيد که نام خواجه نظام الملک طوسي را نشنيده‌ باشد؟

کسي که نداند علي‌اکبر داور کيست، نخواهد دانست که دادرسي در ايران چه مسيري را طي کرده است و ما در کجا توقف کرديم. کسي که زندگي تيمورتاش را نداند، از کجا بداند که رضاشاه چگونه پادشاهي بود و رژيم پهلوي چگونه شکل گرفت و چرا با اين که تيمور تاش 5 دوره ي متوالي نماينده ي نيشابور بود ولي اين شهر در قهقرا به سر مي ُبرد ؟ کسي که دربارة حکمرانان کشورش در دورة معاصر، مهم‌ترين اطلاعات را نداشته باشد، چه درکي از «تحول» و «تغيير» و «آينده» خواهد داشت؟

چند ايراني را مي‌شناسيد كه بداند چرا در مجلس پنجم مشروطه از پيشنهاد رضاخان، مبني بر تغيير سلطنت قاجار به جمهوري، استقبال نشد؟

آيا مردم ايران مي‌دانند چرا رضاشاه را تبعيد كردند؟ آيا كسي مي‌داند چرا ناصر الدين شاه مخالف تدريس جغرافياي بين الملل در دارالفنون بود؟ اين دانستني‌ها براي ما به اندازة باران براي باغ لازم است.

مدرسه به معناي امروزين آن، به همت ميرزا حسن رشديه و کساني همچون ميرزا نصرالله ملک المتکلمين در ايران پا به عرصة وجود گذاشت. پيش از او و همفکرانش، فرزندان ايران در مکتب‌ خانه‌ها «الف دو زَبَر اَن، دو زير اِن، دو پيش اُن» مي‌خواندند. او براي اينکه علوم جديد را جزء مواد درسي مدارس ايران کند، خون دلي خورد که شرح آن بگذار تا وقت دگر. قبر او در يکي از قبرستان ‌هاي قم است.

نوروز امسال براي زيارت قبر او به آنجا رفتم. هر چه گشتم قبرش را نيافتم. هيچ کس هم نام او را نشنيده بود و نشاني قبرش را نمي‌دانست. در همان قبرستان، مردي عامي ولي صاحب کرامات دفن است. مي‌گويند او بدون آنکه سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، آيات قرآن را در هر متني که مي‌ديد، مي‌شناخت. بر مزار او مقبره‌اي ساخته‌اند و مردم نيز گروه‌گروه به زيارتش مي‌روند.

آشنايي با تاريخ دور، سرماية علمي است، آگاهي از تاريخ نزديک، سرماية ملي است. آلزايمر ملي، اين سرماية سرنوشت‌ساز را بر باد داده‌ است. کتاب‌هاي درسي، رسانه‌هاي رسمي و صداوسيما سهم بسياري در گسترش اين بيماري خطرناک داشته‌اند…

واقعا چه کساني از اين بي خبري معاصري سود مي برند ؟