ترجمه و تلخيص:‌حبيب اله قرباني کارشناس ارشد مطالعات جهان   در شماره ي قبل خيام نامه به نقش جنگ و خشونت در جوامع بشر اشاره گرديد وبيان شد که بيش از 4 ميليارد نفر در جنگ ها به خاک و خون کشيده شده اند و هنوز هم هر روزه شاهد قساوت و بي رحمي نوع […]

ترجمه و تلخيص:‌حبيب اله قرباني

کارشناس ارشد مطالعات جهان

 

در شماره ي قبل خيام نامه به نقش جنگ و خشونت در جوامع بشر اشاره گرديد وبيان شد که بيش از 4 ميليارد نفر در جنگ ها به خاک و خون کشيده شده اند و هنوز هم هر روزه شاهد قساوت و بي رحمي نوع بشر و کشتار بي گناهان در اقصي نقاط دنيا هستيم. جنگ بيرحمانه ترين و تاثير گذار ترين پديده در زندگي اجتماعي است که تا کنون علم جامعه شناسي آن را به دلايل گوناگون از جمله تلقي جنگجوئي به عنوان وضعيتي استثنايي در رفتار انسان ها، کمتر در کانون توجه قرار داده است. حال آنکه جنگ همچون صلح همزاد تشکيل اجتماع انسان ها بوده و بر نگاه اجتماعي به سن، جنسيت، نژاد و …، تاثير مستقيم داشته است. علاوه براين ساختار بوروکراتيک و ديوان سالاري موجود در سازمان ها و نهادهاي اجتماعي در سلسله مراتب نيروهاي نظامي که وظيفه ي جنگ را بر عهده داشته اند ريشه دارد. به عبارت ديگر ساختار ديوان سالاري که متکي بر سلسله مراتب اداري در راستاي اجراي دستورات راس هرم سازماني است به نوعي از سلسله مراتب موجود در نيروهاي نظامي اقتباس گرديده است. بر همين اساس گفته مي شود که پيدايش دولت ملت ها و حتي مدرنيته، وام دار جنگ، خشونت و نيروهاي نظامي موجود در جوامع بوده اند.

لازم به يادآوري است که در شماره ي قبل براي تبيين علل جنگ و خشونت در جوامع انساني، به دو اردوگاه کلاسيک اشاره گرديد وبيان گرديد که  توماس هابز فيلسوف انگليسي و نيکلا ماکياولي به اردوگاه نخست تعلق دارند. طبق ديدگاه ايشان، انسان براي دسترسي بيشتر به مزاياي اجتماعي ثروت، قدرت، احترام و …، ذاتاً مي تواند همچون گرگ رفتار کرده و بي رحم و سنگ دل باشد. در مقابل، اردوگاه دوم به باور امانوئل کانت و ژان ژاک روسو، معتقد بود که انسان ذاتاً دل رحم و نوع دوست است و تحت تاثير محيط اجتماعي است که دست به خشونت و جنگ مي زند.

اما نظريه پردازان جديد جامعه شناسي جنگ، نظير سنيسا مالسيويک جامعه شناس ايرلندي، خشونت را در رفتار بشر، از جمله ي ويژگي هايي مي دانند که تحت تاثير «فرديت» انسان نيست. به اعتقاد ايشان نحوه ي «جامعه پذيري» و آماده شدن فرد براي پذيرش نقش ها در زندگي اجتماعي، بر رفتار ستيزه جويانه و خشن او موثر است. بر اساس تئوري جنگ مالسيويک، گسترش جنگ و خشونت در جوامع مدرن معلول پيوند دو تئوري کوچک تر« فشار و اجبار فزاينده ي نظام هاي ديوان سالاري» از طرفي و از طرف ديگر « نگاه ايدئولوژيک و در عين حال متعصّبانه نسبت به دستورات سازماني بين اعضاي مياني و رده هاي پائين سازمان ها» است.

اصول سازماني که امروزه بيشتر زندگي انسان را در کنترل خويش دارد، عميقا خصوصيت جبري و تهديدي دارند و جاي تعجبي ندارد که در فضاي نظامي ريشه داشته باشند. به اعتقاد ماکس وبر به طور تاريخي «محيط بوروکراسي زندگي»  در نيروي نظامي ريشه دارد، «هسته مرکزي عقلانيت بوروکراسي، انضباط است و انضباط نظامي، به وجود آورنده ي همه انضباط ها است». در جوامع مدل بوروکراسي سازمان عقلاني، به موسساتي از جمله حکومت ها که قادر بودند به طور انحصاري از خشونت استفاده کنند، آميخته است.

فشار و اجبار فزاينده ي ديوان سالاري که از راس هرم سازمان و از طريق صدور دستورالعمل و بخشنامه بر قاعده اعمال مي شود، مسئوليت پذيري فردي افراد را از بين برده و موجب مي شود آنها به اصطلاح خود را «مامور بدانند و معذور». اعمال اجبار در سازمان ها از طريق سلطه ي ديوان سالاري و دستور العمل هايي مانند طبقه بندي سلسله مراتب نيروي کار، شايسته سالاري در تحرک اجتماعي، اجراي محض دستورات، وفا داري به سازمان و مجازات کساني که از دستورات محض تبعيت نمي کنند صورت مي گيرد. بسياري از مجرمان خشونت هاي سازمان يافته که به راحتي آب خوردن با بمب افکن و يا اقدامات تروريستي جان انسان ها را مي گيرند، در محکمه به تبعيت از دستورات اذعان دارند و از پذيرش مسئوليت عواقب رفتار خشن خود شانه خالي مي کنند.

آنچه فشار و اجبار فزاينده ي ديوان سالاري را در دنياي معاصر خطرناک تر مي کند، تبديل دستور العمل هاي سازماني به ايدئولوژي و رفتار متعصّبانه براي آنهايي است که در سطوح مياني و پائين هرم سازماني قرار دارند. البته در اين ميان نبايد از نقش رسانه ها غافل ماند. رسانه ها با ترفندهاي تبليغاتي به خشونت هاي سازمان يافته به طور مطلق مشروعيت بخشيده و آن را تشديد مي کنند. در نتيجه به قول معروف وقتي راس سازمان درخواست کلاه مي کند، کلاه را با سر مي آورند! در حقيقت بدون توجه به مرکز، دستورات تفسير شده و تصميماتي گرفته مي شود که حالت گريز از مرکزي را تداعي مي کند. وقتي دستور خشونت آميزي از راس هرم سازمان صادر مي شود، به تدريج در تمام سازمان گسترش يافته و همچون دومينو بخش وسيعي از جمعيت را فرا مي گيرد. همانگونه که مشاهده مي شود در تئوري نخست اجبار و تهديدات مربوط به عدم اجراي دستورات در نظام ديوان سالاري مشروعيت پيدا مي کند و به عبارت ديگر خشونت در آن تصديق مي شود.  در تئوري دوم خشونت از راس هرم سازمان اجتماعي به سوي نقش هاي پيراموني، به تدريج گسترش يافته و حتي به صورت مبالغه آميز به شکل يک ايدئولوژي به آن نگريسته مي شود. يکي از عناصر داعش، در زندان در پاسخ به سوالي که در مواجه با يک ايراني چه واکنشي خواهد داشت ، خيلي آرام جواب داد: «سر او را خواهد بريد!»، بدون اينکه دليل آن را بداند. گسترش و رواج خشونت در رده هاي پائين سازمان بيانگر اين است که رواج خشونت در جوامع، پديده اي اجتماعي است تا فردي و به تدريج مي تواند بخش وسيعي از جمعيت جامعه را فرا بگيرد.

به هر حال، دولت ملت هاي امروزي محصول تمدن جديد و با ريشه ي ديوان سالاري حاکم در نيروهاي نظامي، در خدمت سرمايه داري و اقتصاد هاي صنعتي در مقياس بزرگ هستند. استيلاي ديوان سالاري به اجبار دولت ملت ها و همچنين سازمان  هاي خشونت طلبي را به وجود آورده است که استفاده از خشونت را در مناطق وسيعي از جغرافياي جهان به انحصار خود درآورده اند. زير ساخت بوروکراتيک به دولت ملت ها اجازه مي دهد تمام جامعه را براي جنگ و خشونت به سرعت بسيج کرده و ظرف چند ماه اگر نگوييم چند روز، ميليون ها انسان را به خاک و خون بکشانند.

جنگ جهاني اول نخستين تجربه اي بود که به وسيله بوروکراسي، بسيج گسترده اي صورت گرفت و اولين جنگ تمام عيار و همه جانبه اتفاق افتاد. جنگ دوم جهاني نيز با کمک ديوان سالاري حاکم بر جوامع غربي به وقوع پيوست و بزرگترين و خشونت آميز ترين تضاد را که تا به حال زندگي اجتماعي بشر داشته است با 55 ميليون کشته، در تاريخ ثبت کرد. جنگي که با اتکاي بر ديوان سالاري و بسيج 50 تا 60 درصد از نيروي کار صنايع آغاز گرديد تا جريان هاي ايدئولوژيک دولتي مبتني بر سوسياليسم ملي، نژاد پرستي علمي و فاشيسم را در برابر ليبراليسم غربي و سوسياليسم دولتي قرار داد.

تاکيد بر ويژگي اجبار در فعاليت هاي سياسي توسط دولت هاي مدرن در انديشه ي ماکس وبر، استفاده از اجبار فيزيکي و به کار بردن خشونت را توسط آن تاييد مي کند. وي به اصطلاح «اجتماعي بودن تا مرگ» انسان اشاره کرده و تصديق مي کند که جنگ سرچشمه ي مهم تغيير در جوامع است. ماکس وبر «خشونت» را به عنوان علت وجودي شکل گيري دولت ها دانسته و انحصار دولت ملت ها را در استفاده از خشونت سازمان يافته به رسميت مي شناسد. به اعتقاد او نظم اجتماعي بر سه رکن استوار است: 1- مشروعيت 2- تجارت 3- اجبار.

امروزه بيشتر دولت ها و همچنين شرکت هاي بزرگ چند مليتي ، با کمک اجبار بوروکراتيک و جنگ و خشونت هاي سازمان يافته، جاي خوب و بد را عوض کرده و با عقلاني جلوه دادن و غير شخصي کردن خشونت، از انسان جنگ افزاري هوشمند مي سازند تا تکنولوژي هاي نوين کشتار جمعي را به خدمت اهداف شوم خود بگيرند. جنگ و استفاده عقلاني و سازماني از سلاح هاي گوناگون و خانمان سوز مي رود تا بشر را به مرز نابودي کشانده و با کشتن احساس، انسانيت را از بين ببرد.