تاريخ در لغت به معني تعريف وقت است. تاريخ هر چيزي، وقت و غايت آن است.که همان date انگليسي مي باشد . و درمعناي اصطلاحيً به معني علم تحقيق در وقايع و حوداث گذشته است. اما فلسفه تاريخ به بررسي عوامل اساسي مؤثر در وقايع تاريخي و تحقيق در قوانين عمومي حاکم بر رشد […]
تاريخ در لغت به معني تعريف وقت است. تاريخ هر چيزي، وقت و غايت آن است.که همان date انگليسي مي باشد . و درمعناي اصطلاحيً به معني علم تحقيق در وقايع و حوداث گذشته است. اما فلسفه تاريخ به بررسي عوامل اساسي مؤثر در وقايع تاريخي و تحقيق در قوانين عمومي حاکم بر رشد و توسعه جوامع انساني و دگرگونيهاي آن در طول زمان ميپردازد. در حقيقت علم تاريخ به ثبت رويدادهاي گذشته ميپردازد و ميکوشد تا علل اين رويداد را بجويد. به عنوان نمونه، تاريخ رويداد سقوط حکومت صفويه را به دست افغانها ثبت ميکند و علل اين سقوط را معرفي مينمايد. در وراي اين معاني، پرسشهاي فلسفي ديگري مطرح است، همچون:
ماهيت تاريخ چيست؟
نيروي محرکه تاريخ کدام است؟
آيا تاريخ تکرار ميشود؟
آيا ميتوان از گذشته چيزي درباره آينده آموخت؟
اين گونه پرسشها در فلسفه تاريخ مطرح ميشود و فيلسوف تاريخ ميکوشد تا به اينها پاسخ دهد.
فلسفه تاريخ را به دو معنا ميتوانيم در نظر بگيريم:
الف؛ فلسفه تاريخ به معناي عام کلمه
يعني تصوري که اقوام مختلف در مکانها و زمانهاي متفاوت از سرنوشت و از گذر حوادثي که بر آنها رخ ميداده، داشتهاند، به اين معنا فلسفه تاريخ (صرف نظر از اين مطلب که اصطلاح را ولتر در قرن هيجدهم به کار برده باشد يا نه) هم قدمت دارد و هم عموميت، به هر ترتيب در هر نقطهاي از جهان، هر قومي چه از لحاظ اعتقادات ديني خود و چه به نحو ديگر، تصوري در مورد سرنوشت خود داشتهاند و سرگذشت خود را بر آن اساس ميفهميدهاند.
ب؛ فلسفه تاريخ به معناي خاص کلمه
يعني نظريههايي که بيشتر در عصر جديد احتمالاُ از قرن هفدهم ميلادي به بعد درباره تاريخ مکتوب بيان شده است. به اين معني فلسفه تاريخ نه قدمت دارد نه عموميت و خاص فرهنگهاي عصر جديد است. با اين که در اواخر قرن بيستم و در مرحلهاي که «پسامدرن» گفته ميشود، از اهميت آن به مراتب کاسته شده است. لفظ «فلسفه تاريخ» را اولين بار در قرن هجدهم ولتر به کار برد. مقصود وي از استعمال اين لفظ «نقد تاريخ» يا «مطالعه علمي» تاريخ است. يعني نحوهاي از تفکر تاريخي که در آن، مورخ به جاي توجه به مطالب مکرر در کتب تاريخي بيشتر به ذهن خود رجوع ميکند. در پايان قرن هجدهم هگل و نويسندگان ديگري اين لفظ را استعمال کردند. اما آنها معني تازهاي به اين لفظ دادند و آن را به معني مطالعه تاريخ کلي يا تاريخ جهان به کار بردند. نويسندگان تحصلي (positive) قرن نوزدهم اين تعبير را به معني سومي به کار بردهاند. در نظر اين نويسندگان فلسفه تاريخ عبارت است از کشف قوانين کلي حاکم بر کل حوادثي که مورخان به گزارش آن اشتغال دارند. آنچه امثال ولتر و هگل از فلسفه تاريخ انتظار داشتند فقط توسط خود تاريخ ميتواند تامين شود، يعني مقصود آن حوادث خود تاريخ است، در حالي که منظور نويسندگان تحصلي اين بود که نه فقط «فلسفه» تاريخ را بيان کند، بلکه از تاريخ يک علم تجربي بدست آورند. در هر يک از دو ديدگاه در هر حال اين مفهوم فلسفه بود، که مفهوم فلسفه تاريخ را تعيين ميکرد. در نظر ولتر فلسفه به معني تفکر است و در نظر نويسندگان تحصلي قرن نوزدهم، فلسفه به معني کشف قوانين کلي است. کالينگوود متفکر ديگر معتقد است که فلسفه تاريخ عبارت است از اين که فيلسوف معرفت تاريخ، مورخ را از آن جهت که وي زمان گذشته را مورد تحقيق قرار داده است، نقد و ارزشيابي ميکند.
بحث فلسفه تاريخ به زمانهاي پيشين هم باز ميگردد. کتب قديمي که اين مباحث در آنها آمده است عبارت است از: کتاب شهر خداي قديس اگوستين، مقدمه تاريخ ابن خلدون، کتاب شهريار ماکياولي، کتاب جمهور ژان بودن، خطبه بوسوئه در مورد تاريخ جهان و حکومت شهري تاليف جان لاک. کساني که بعد از ويکو در مورد فلسفه تاريخ بحث کردهاند عبارتند از: مونتسکيو، تورگو، ولتر، گيدو، لسنيگ، هردر و هگل که قوانين تطور انسان را از اصول کلي فلسفه خود استنتاج کرد.
مباحث کلي فلسفه تاريخ
تعبير «فلسفه تاريخ» اصولاً شامل دو بخش است:
اول تحليل فلسفي تاريخ نگاري، يعني بيان ويژگيهاي منطقي ذهني و بحث المعرفتي کار مورخ،
دوم کوشش براي اين که در کل جريان تاريخ يا طبيعت عام و کلي جريان تاريخ، معني و مفهومي را کشف کنند که فوق نظريات مورخان باشد. در ادبيات معاصر معمولا به اين دو شاخه به ترتيب به عنوان فلسفه انتقادي و فلسفه نظري تاريخ اشاره ميشود. اگرچه به اصطلاحات «تحليلي و کل نگرا»يا«صوري و مادي» نيز بر مي خوريم. اين تمايزمشابه تمايزي است که معمولا ميان فلسفه علم و فلسفه طبيعت گذارده ميشود.
- فلسفه انتقادي تاريخ: فلاسفه تاريخ تحليلي يا انتقادي، تاريخ را به معناي مطالعه گذشته مورد بررسي قرار ميدهند و به مسائل متعدد توجه ميکنند، از جمله اين که: مورخان چه چيزي را شواهد، مدارک يا تبيين تلقي ميکنند، آيا نتايج و دستاوردهاي آنان واجد حقيقت عيني است يا خير؟ آيا قضاوتهاي اخلاقي درباره شخصيتهاي تاريخي وظيفه مورخ است يا خير؟ از جمله مهمترين فلاسفه تاريخ انتقادي ميتوان به دليتاي، کالينگوود، پوپر، رانکه، بارتولد نيبور، کارل ريموند و ……اشاره کرد.
مسايل فلسفي انتقادي تاريخ
الف. تفسير تاريخي: يکي از مسائل مورد بحث فلسفه انتقادي تاريخ اين است که فهم و درک مطالعات تاريخي چگونه است؟ مخصوصاً اين سوال مطرح است که جنبه منطقي تفسيرهاي قابل قبول در تاريخ ضرورتاً مستلزم طبقهبندي کردن چيزي است که بايد تحت قوانين تحليل گردد، يعني همان چيزي که در علوم طبيعي عموماً مورد قبول است.
ب. شخصيت تاريخي؛ در اين بخش اين ادعا مطرح است که؛ که حوادث تاريخ را به جاي رجوع به قوانين تجربي، ميتوان با رجوع به ادله عامل (فاعل) حوادث تفسير کرد و بعضي اين نظر را مورد انتقاد قرار داده و گفتهاند حتي اگر افعال خود انسان را بتوان از اين بابت تحليل و تفسير کرد، آن افعالي که متعلق خاص مطالعه مورخ است، نمي تواند به اين نحو مورد تحقيق واقع شود.
ج. عينيت و واقعيت تاريخي: يکي ديگر از پرسشهاي اساسي فلسفه انتقادي تاريخ اين است که آيا نتايجي که نوعاً از مطالعه تاريخ به دست ميآيد، چه بر مبناي جامعهگرايي و چه بر مبناي فرد گرايي، نتايجي است عيني و منطبق با متن واقعيت از همان عينيتي که در علوم طبيعي است، وجود دارد؟.
- فلسفه نظري تاريخ؛ فلسفه نظري تاريخ، تاريخ را عموماً به معناي گذشته مطالعه و بررسي ميکنند، و مشخصاً به شيوهاي بلند پروازانه تر از مورخان معمولي به تعميم درباره آن ميپردازند.
از جمله فيلسوفان مطرح در فلسفه ي نظري تاريخ ميتوان به فيخته، هگل، شلينگ، مارکس، انگلس، کانت، اسپنسر و کنت و اشپنگلر اشاره کرد.
مسائل فلسفه نظري تاريخ
- تعيين يک الگو براي جريان تاريخ؛ يکي از کوششهاي فيلسوفان نظري تاريخ اين است که براي سير تاريخ يک الگو و نمونه کامل به دست آورد. در اين زمينه سه الگوي متمايز از يکديگر ممکن است:
الف: يا اينکه جريان تاريخ يک جريان کور و بي حساب و کتاب است.
ب: يا اينکه طبق ضابطه و قاعدهاي پيش ميرود.
ج: يا اينکه گذشت ادوار تاريخي فقط تکرار ادوار متناوب يا متوالي است.
2- ماهيت تحول تاريخي؛ آنچه در فلسفه نظري تاريخ مورد بحث واقع ميشود فقط همين مطلب نيست که تاريخ مطابق يکي از الگوهاي سه گانه پيش ميرود بلکه بحث اصلي بر سر اين است که چرا و چگونه تاريخ مطابق يکي از الگوهاي مذکور پيش ميرود، و جريان مييابد.
3- ارزش و غايت و معني تاريخ؛ کشف الگوي جريان تاريخ و توضيح آن از طريق رجوع به چگونگي تحولات و تغييرات در واقع به معني توجيح تاريخ و معني دادن به حوادث تاريخي است. اصولاً غرض از فلسفه تاريخ، درک عقلاني تاريخ يا معقوليت بخشيدن به آن است. هدف فيلسوفان نظري اين است که ضمن تحقيقات خود به نحوي به تاريخ و تحولات آن معني بدهند و نشان دهند که سير تحولات تاريخي يک جريان کور و بيهدف نيست بلکه تابع اهداف و اغراض و ارزشهاي معيني است.
ديدگاههاي مختلف در مورد نيروي
محرکه تاريخ
در مورد پاسخ به مهمترين پرسشي که در فلسفه تاريخ مطرح است يعني اين پرسش که نيروي محرکه تاريخ يا به اصطلاح موتور تاريخ چيست؟ ديدگاههايي طرح شده که برخي از آنها بدين شرح است:
الف. اراده خدا: ديدگاه بوسوئه: که به نظربوسوئه مورخ و فيلسوف فرانسوي (1628-1704 م) علت اصلي و بنيادي رويدادهاي تاريخي خواست واراده خداست.
ب. افکار عالي: ديدگاه ميشله برطبق نظر او افکار عالي انساني، همچون فکر آزادي خواهي و انديشه عدالت طلبي، موتور محرکه تاريخ است.
ج. ديدگاه تکامل: که نظريه کنت و اسپنسر است. به نظر اين دو جهان در مسير تکاملي خود سير معيني را دنبال ميکند و به سوي تکامل و کمال ميرود. بنابراين علت رويدادهاي تاريخي، قانون تخلف ناپذير تکامل، قانوني که به سير حوادث جهان حکومت ميکند.
د. اقتصاد: ديدگاه مارکس فيلسوف آلماني (1818- 1883 م) بنيانگذار سوسياليسم، نيروي محرکه را اقتصاد ميداند. سراسر تاريخ چيزي جز ستيز ميان دو طبقه نيست، طبقه ثروتمند(مالک، سرمايهدار) و طبقه بينوا(برده، زارع، کارگر).
فلسفه تاريخ هگل
يکي از مهمترين ويژگيهاي فلسفه هگل ديدگاه خاصي است که درباره ي تاريخ مطرح نموده است او مدعي است که تاريخ به سوي هدف خاصي در حرکت است و تنها، انبوه بيشماري از حوادث بيارتباط نيست. هگل معتقد است که سير جهان و انسان تابع قانون خاصي است و حوادث آن به شکل زنجيرهواري به هم پيوسته است. به نظر هگل تاريخ را به سه صورت ميتوان در نظر گرفت. الف: تاريخ طبيعي؛ اگر حوادث گذشته را به رشته نگارش درآوريم و از منظر خود به وقايعنگاري بپردازيم تاريخ ما طبيعي خواهد بود. هگل تاريخ هرودت را نمونهاي از تاريخ طبيعي ميداند. ب: تاريخ تأملي مطالعه تاريخ براساس تأمل و انديشهاي خاص است. هگل نمونه اين تاريخها را کتاب هايي ميداند که به جنبه اخلاقي و پند آموزي از حوادث گذشته اهميت دادهاند و تلاش نمودهاند از آنها در اندرز به ديگران استفاده نمايند. ج: و در پايان تاريخ فلسفي است که در اين نوع از تاريخ حوادث گذشته براساس قانوني عام و فراگير بررسي ميشود و به عبارت ديگر اعتقاد بر اين است که حوادث تحت حکومت قانوني عقلي رخ ميدهد. او ميگويد تاريخ تابع قانون ديالکتيک است. فرهنگهاي مختلف برطبق اين قاعده از هم متولد ميشوند و مسير تاريخي نميتواند راهي جز آنچه پيموده است بپيمايد. هگل مسير و هدف تاريخ بشريت را رشد و آگاهي انسان از آزادي ميداند.
تفاوتهاي فلسفه تاريخ قديم و فلسفه تاريخ جديد
در فلسفه تاريخ گذشته، مورخ ماقبل مدرن، تاريخ و گذشته را امري مستقل از «وجود» و طرح کلي عالم نميدانست و آن را شأني از شئون و جلوهاي از جلوههاي الهي تلقي ميکرد بدين ترتيب آمد و شد افراد و جوامع و طوايف در فرجام و تقدير آنها ذيل مشيت الهي تحليل و تفسير ميشد، در حالي که فلسفه ي تاريخ جديد امري موجود و بنابراين مستقل از هستي مطلق است. در فلسفه تاريخ جديد، مفهوم تاريخ جهاني مندرج است، يعني تاريخي که همه جا و در همه اقوام و ملل قابل وقوع باشد. با پيدايي تاريخ جهاني، تدوين تاريخ علم و ادبيات و فرهنگ و فلسفه و تعليم و تربيت و هنر و سياست و اخلاق آن رشد، و مراحل تکميل و رشد خود را طي مي کند.
( نويسنده : اميد نيك داد)