چنگ در پرده، نغمه در پستو  به بهانه ي همدردي و دلجويي از هنر  و براي آرشه هاي کيهان نورد کيهان کلهر مردم      
چنگ در پرده، نغمه در پستو  به بهانه ي همدردي و دلجويي از هنر  و براي آرشه هاي کيهان نورد کيهان کلهر مردم      

تورق و تاملي حجت حسن ناظر               گر موج خيز حادثه سر بر فلک زند عارف به آب تر نکند رخت بخت خويش هماره فرهنگ و هنر، شرافت و اعتبار آدمي بوده و دريغ که ندانستيم فرهنگ مادر است و اگر به اعتلايش کمر نبنديم حذف اخلاق در جامعه را خواهان شده ايم. بزرگ ترين خدمت […]

تورق و تاملي

حجت حسن ناظر              

گر موج خيز حادثه سر بر فلک زند

عارف به آب تر نکند رخت بخت خويش

14هماره فرهنگ و هنر، شرافت و اعتبار آدمي بوده و دريغ که ندانستيم فرهنگ مادر است و اگر به اعتلايش کمر نبنديم حذف اخلاق در جامعه را خواهان شده ايم. بزرگ ترين خدمت هنر روان درمانگري است در شرايطي که روان جامعه پريش و حال مردمان قال است. اگرچه هنرمندان غريب وار سر به زير پر دارند اما نغمه سرايي شان در گوش جان و گوش هوش تاريخ خواهد ماند. آنان که خود را از صداي هنرمند محروم خواهند از صداي سخن عشق مغفول مانده اند و هنر در تاريخ ايران همواره به معناي کار نيک و عمل نيکو بوده است و گذشت زمان به ما گفت که در جهان هيچ مقامي مقيم نيست الا مقام دلنوازي، دلداري و دلجويي و ترميم قلب هاي شکسته و خدا کند انگورها به موقع برسند تا جهان بياموزد چگونه مست شود مست ايمان، مست جانان، مست جان.

گشودن دروازه هاي هنر به مثابه ي واگشايي زيبايي، خير، صلح، معنا و انسان دوستي است، با گشايش در هر هنرکده در يک زندان را مي توان بست. هنرمند مي سوزد اما نمي سوزاند، دشمن را به دوست مبدل مي سازد، نگارنده ي اين يادداشت و زندگان هم روزگارش همگي عنقريب مي ميريم اما هنر همچنان به راه خود ادامه مي دهد، از ما عبور مي کند، ما را پشت سر مي نهد، غفلت نمي ورزد، درنگ نمي کند، عجله نيز هم ندارد، مي داند ميوه ها کي مي رسند، بهاروار از سيم هاي خاردار گذر مي کند براي ثبت در تاريخ شتاب نمي وزرد، دراز مي زييد آن چنانکه پس از هزاره ها زيست، آن سان که حکيم توس بيش از ده قرن زيست، پهلوانان انديشه و خردمندانش را خود بر مي گزيند.

هنر عليرغم زجري که ساليان سال ديده و نديده شدن هايي که تجربه کرده و زهر هجرهايي که چشيده اما هرگز و هرگز از کنار کومه هاي محرومان فاصله نگرفته و دستان هنرمند و هنر بريده باد اگر به مردمش پشت کرده، با شاعر خشتمالش چاي نوشيده، شاطرهايش را به خنکاي آبي مهمان نموده، پنجه هاي رنگين کاتبان اش را بوسه زده، عرق پيشاني پيکرتراشان اش را پاک نموده، در تالار هاي تاريخ موسيقي با تاّلمات روحي نوازشگران سازهاي سوزآذين مويه کرده و اشک ريخته است.

کاش همه درمي يافتند و دٌر مي يافتند که پنجه هاي رنگين هنر ريز چه سان بي کينه مان مي سازد، دالان هاي تار درون را با نواي تار روشن مي گرداند، خلايق دوستمان مي خواهد، و خوانشي مردم خواه و مردم نواز از انسان نو در جهان کهنه ارائه مي دهد.

«چراغ بشر فروز هنر را روشن خواهيد، عزيزش داريد، دوستش شماريد، به کارش گيريد، احترامش گذاريد، مباد که فرو افتد و همه ي ما را بسوزاند، آري آري همه ي مارا».

هر کاو نکاشت مهر و ز خوبي گلي نچيد

در رهگذار باد نگهبان لاله بود