رضا شیر محمدی مردن نيز يک هنر است و همچون هر هنري بايد آن را آموخت پاياني بر يک زندگي انسان همواره در زندگي خود را مي پوشاند، همواره در زير نمودي که به چشم ديگران مي آيد،پنهان است. آدم هميشه يک نقاب به صورت دارد. تنها دو جاست که غالبا نقابي را که در […]

رضا شیر محمدی

مردن نيز يک هنر است و همچون هر هنري بايد آن را آموخت

پاياني بر يک زندگي

انسان همواره در زندگي خود را مي پوشاند، همواره در زير نمودي که به چشم ديگران مي آيد،پنهان است. آدم هميشه يک نقاب به صورت دارد. تنها دو جاست که غالبا نقابي را که در سراسر عمر بر چهره دارد ، پس مي زند : سلول زندان و بستر مرگ. در اين دوجاست که فرصت عزيزي يه دست مي آيد تا چهره ي حقيقي هر کس را خوب ببيني. به ويژه مرگ.آدمي بوي مرگ را که مي شنود صميمي مي شود. وحشت مرگ چنان او را سراسيمه مي سازد که مجال تظاهري نمي يابد. حادثه چنان بزرگ است که ديگران همه در برابرش کوچک مي شوند. روح از نهانگاهي که يک عمر به مصلحت هائي در آن از انظار پنهان شده بود برهنه بيرون مي آيد، نمايشي سخت زيبا و عميق. تماشايي ترين صحنه ي  زندگي است. بسيار کم اند مرداني که زيبا مرده اند. بي شک آنهايي که مي دانند چگونه بايد مرد ،مي دانند چگونه بايد زيست. چه براي کساني که زندگي تنها دم برآوردن نيست،مردن نيز تنها دم بر نياوردن نيست.خود،يک کاراست،کاري بزرگ،همچون يک زندگي. مردن هاي بزرگ همه بر يک گونه نيست. هر کس آن چنان مي ميردکه زندگي کرده است. آنچنان مي ميرد که هست. اما چشمهايي است که زيبائي ها و شکوه هايي را مي بيندکه چندان عميق و ظريف است که چشمان بزرگ بين آن را نمي بيند.

زيباتراز همه فصل هاي زندگي پيامبر، مرگش است. ما هميشه مرگ هاي پر سر و صدا را مي فهميم، جنگ و هياهو دارد. کشمکش دارد. مقدمات دارد. صدا دارد. و به قول هنرمندان، حادثه زياد دارد،ماجرا زياد دارد . اما نمي توانيم يک مرگ آرام را با آن همه عمق،عظمت و زيبايي و آن همه عبرتي،که در آن هست،حس کنيم و بفهميم و براي همين است که تاکنون مرگ پيامبر کشف نشده است و گرنه براي هر کسي که يک ذره احساس داشته باشدواين چيزها را بفهمد ،مسلماً مرگ پيامبر از مرگ حسين غم انگيزتر،عميق تر و واقعاً خونين تر است. احتضار پيامبر يک سال طول مي کشد: از حجة الوداع تا لحظه اي که دهانش بسته مي شود و در حال مردن و آماده شدن براي مرگ است. در اين يک سال تمام رفتارش به گونه اي ديگر است.حرفهايش طور ديگري است. روابطش با اصحاب حساب شده است و هر کدام حساب مشخص و معني مشخص دارد و در ميان آنها،رابطه اش با علي تکيه خاصي پيدا کرده است و نشان مي دهد که هم دلواپس سرنوشت اين مرد است و هم دلواپس سرنوشت خودش و مي خواهد روي اين تکيه کند و مي خواهد تنهايي او را در بين اين «اصحاب کبار» با ستايش زياد خودش و خصوصيت رفتارش با او جبران کند. در تمام يک سال ،اين حکايت تکرار مي شود. مرگ محمد(ص) را برق شمشير،موج خون،شيهه اسبهاي خشمگين و فريادهاي قهرمانانه رجز، تزئين نکرده است و از اين روست که چشمهاي کم سو هرگز زيبايي آن را نديده اند. ديدار محمد با مرگ چگونه مي تواند ساده باشد؟ امسال در نگاه پيامبر، در سخنش، در رفتارش و کوششهاي خستگي ناپذير اجتماعي اش و نيز در زندگي خصوصي اش،پايان حيات و آغاز مرگ نمودار است.رسالت شگفت محمد پايان يافته است.يازدهمين سال هجرت آغاز شده است و زندگي پر ثمرش پايان مييابد. آخرين ماموريت بزرگش انجام گرفته است و اکنون بزرگترين مرد تاريخ،که عظيم ترين رسالت ها را پيروزمندانه در جهان به پايان برده است. شهر خويش را براي هميشه ترک مي کند . تا با روحي آرام و وجداني سرشار از توفيق در ميان ياران وفادار خويش در مدينه بميرد. پيامبر خطر را احساس کرده است،هر چه به مرگ نزديکتر مي شود آينده اين امت جواني که اکنون جامه اعتقادي و برابري بر تن دارد و سيمايش را برق پيروزي هاي پياپي بر افروخته است در نظرش مخوف تر مي نمايد. پدر به زودي بايد جهان را ترک گويد، اما سرنوشت اين کودک ده ساله اي که پس از وي بايد بر روي پاي خويش بايستد و در رهگذر تند بادهاي وحشي حوادث شومي که بي درنگ از همه سو بر خواهد خاست ايستادگي کند،چه خواهد شد؟اين ها مسائل خطير و حياتي است که محمد را در اين لحظات به شدت رنج مي دهد.آتش شب لحظه به لحظه تندتر مي شد. نشاط اندکي که پس از ريختن آب سرد بر اندام تب دارش پديد آمده بود و او را تا مسجد کشانده بود ،ناپديد گشت و بيماري اش را سنگين تر ساخته بود. بسيار خسته مي نمود. شب هر لحظه سوزناکتر مي شد و درد سخت تر.احتضار فرا رسيده بود، مرگ در چند قدمي خانه ي عايشه است. لب هايي که آخرين پيام هاي غيب را به انسان مي آورد بسته شد، لحظات جان دادن است، علي سر محمد را بر روي سينه نهاد. زنان برخاستند و پيش آمدند، در چهره ي محمد خيره شدندو آري! آري!

عايشه سرش را به روي محمد خم کرده بود و انتظار مي کشيد. فاطمه دور از اجتماع زنان برديوار،تنها تکيه کرده بود و به سختي مي کوشيد تا نبيند. پيامبر از دنيا رفت…