رضا شیرمحمدی ما جهان را، نه آنچنان که واقعا هست مي بينيم، جهان را ما، آنچنان که ما واقعا هستيم مي بينيم. دکترشريعتي در کتاب تشيع علوي و تشيع صفوي به مقايسه بين شيعه بنيادين و اصيل که در تفکر امامان شيعه بود، با شيعه در بينش و ايدئولوژي صفويان ميپردازد. دکتر ضمن تعريف دو […]
رضا شیرمحمدی
ما جهان را، نه آنچنان که واقعا هست مي بينيم،
جهان را ما، آنچنان که ما واقعا هستيم مي بينيم.
دکترشريعتي در کتاب تشيع علوي و تشيع صفوي به مقايسه بين شيعه بنيادين و اصيل که در تفکر امامان شيعه بود، با شيعه در بينش و ايدئولوژي صفويان ميپردازد. دکتر ضمن تعريف دو نوع طرز فکر شيعه، مباحث مختلف دين اسلام و شيعه را در دو نوع انديشه ارزيابي ميکند:
تشيع مصلحت، تشيع صفوي است و در برابرش تشيع علوي که تشيع حقيقت است. هميشه مصلحت، روپوش دروغين زيبايي بوده است، تا دشمنان حقيقت،حقيقت را دردرونش مدفون کنند.وهميشه مصلحت تيغ شرعي بوده است تا حقيقت را رو به قبله ذبح کنند. که مصلحت هميشه مونتاژ دين و دنيا بوده است: آنچه گفتي حقيقت است، راست ميگويي،خوب تحليل کردي و نظريهات کاملا نظريه اسلام است اما مصلحت نيست. اين منطقِ کيست؟ اين مصلحتانديش و منطقش، دشمن و مخالف علي است، و با همين ابزار و ضربه است که علي خانهنشين ميشود و هنوز هم همين مصلحت نيست ها را چون سدي در برابر همه جنبشها و کوششها ميبينيم. مي گويد:فلان کتاب پر از روايت مجعول است، افکار را خراب ميکند ضررش از هر کتاب رديه اي براي عقايد مردم اين زمان بيشتر است.. مي پرسيم:پس بفرماييد تا مردم بدانند و با خواندنش منحرف نشوند، جوانان نخوانند تا با خواندنش به اسلام بدبين نشوند! مي گويد: بله، ولي خوب، مصلحت نيست! ميگويد: قمهزني و تيغزني و جريدهکشي و نعشبندي و اين حرکات با اسلام سازگار نيست، لخت شدن مردها در انظار، آسيب زدن به بدن، شرعاً جايز نيست، مي گوييم:پس اعلام بفرماييد تا نکنند، مخالفان اسلام و تشيع نبينند، شما خودتان درستش کنيد تا ديگران جور ديگري جمعش نکنند.مىفرمايد: بله، ولي..مصلحت نيست. اعتراف مي کندکه:اين جور وعظ و تبليغ ديگر براي اين زمان مؤثر نيست، در برابر هجوم تبليغات غيرمذهبي وضد مذهبي و مجهز به آخرين وسائل ارتباطي و آموزشي و تبليغي و شيوه هاي هنري و فني و علمي جديد نمي تواند مقاومت کند واز اسلام دفاع اثربخشي کند،بايد فيلم را، تلويزيون را، تأتر را، راديو را در خدمت بيان جديد مذهب آورد،خوشحال ميشوي از اينهمه روشنبيني و هوشياري و احساس زمان و نياز زمان و قدرت نقد تحليل اجتماعي و پيشنهاد ميکني که: اشکالي ندارد ما حاضريم هر کاري از دستمان برآيد در اين راه انجام دهيم.» بلافاصله: «بله، ولي هنوز زود است ، فعلا مصلحت نيست، مصلحت نيست ، مصلحت نيست ، مصلحت نيست.آري، حقيقت نيست اما مصلحت است، حقيقت است اما مصلحت نيست. اين است شعارتشيع مصلحت.تشيع مصلحت، نابود کننده ي تشيع حقيقت است، همچنانکه در تاريخ اسلام، اسلام حقيقت، قرباني اسلام مصلحت شد،که آغاز نبرد ميان مصلحت و حقيقت در سقيفه بود، و مصلحت پيروز شد و از همانجا، همچنان ادامه دارد و همچون دو خطي که از يک نقطه آغاز ميشود و با زاويه يک درجهاي از هم دور ميشوند و هر چه مي گذرد فاصله بيشتر وبيشتر مي شود تاجايي که فاصله حقيقت و مصلحت، ميشود فاصله ظلم و عدل، امامت و استبداد، جمود واجتهاد، ذلت وعزت..، يعني گذشته و حال اين است که براي گريز از تمامي مسئوليتهاي شيعه بودن (مذهب مسئوليت) راه حلهايي ساختهاند و ميسازند، تا خوابشان نياشوبد.
تشيع علوي تشيع پيروي است؛ تشيع صفوي تشيع ستايش.. تشيع علوي تشيع مسووليت است، تشيع صفوي تشيع تعطيل همه مسووليتها.. تشيع علوي تشيع آزادي است، تشيع صفوي تشيع عبوديت.. تشيع علوي تشيع انقلاب کربلا است، تشيع صفوي تشيع فاجعه کربلا..تشيع علوي تشيع اختياراست، تشيع صفوي تشيع جبر.. تشيع علوي ياري حسين است، تشيع صفوي گريه برحسين.. تشيع علوي تشيع انسانيت است، تشيع صفوي تشيع قوميت.
در شوراي ساخت عمر، وقتي از علي بيعت مي خواهند، علي بي لحظهاي ترديدميگويد: نه. و نه اش قيمتي دارد که خودعلي ميداند وعلي بايد بپردازد؛ قيمت اول: نابودي خود علي، قيمت دوم: نابودي تمام فرزندان علي در طول تاريخ، قيمت سوم: محروم شدن جامعه اسلامي زمان علي از حکومت علي، اين همه زيان براي يک نه؟ يک نه اين همه گران! چرا!؟ او، با اين «نه»، ميخواهد به مردم همه عصرها بياموزد که:
هرکه به حق ميانديشد و در راه من گام ميگذارد، هر گاه در برابر باطل (در هر شرايطي و با هر مصلحتي) قرار بگيرد بايد بگويد: نه، به خاطر اين اصل است که فدا شدن خود او و حکومت و فرزندانش، وحتي جامعه زمانش، به ماندگاري اين اصل در همه زمانها ميارزد، تا در ميان همه انديشمندان پا برجا شود، که به خاطر مصلحت،حقيقتي راپايمال نکنندودربرابرباطل به دليل مصلحتي آري نگويند.تشيع مصلحت، تشيع صفوي است و در برابرش تشيع علوي که «تشيع حقيقت» است.
خالد ابن وليد،جنايت کرده است. مالک بن نويره را کشته و همانجا با زنش خوابيده است، پس بايد حد بخورد، اما مصلحت نيست! عبد الرحمن بن عوف، پول پرست و تجملي و اشرافي است و بايد کنارش زد، اما مصلحت نيست!
من که تمام عمر شاهد قرباني شدن و پايمال شدن حقيقتها، بوسيله انسانهاي مصلحت پرست بودهام، در مورد «مصلحت» عقده پيدا کردهام و اعتقاد يافتهام که هيچ چيز غير از حقيقت، مصلحت نيست.