فروغ خراشادی خشکسالی و دروغ عنوان نمایشی است که از 8 تا 18 مردادماه 98  در نیشابور به روی صحنه رفت. رضا مقصودی کارگردان اثر ،  به کمک بازیگران نیشابوری حاصل چند ماه تلاش و بازی گردانی خود را با نمایشنامه ای از محمد یعقوبی ارائه کرده اند . حامد صادقی، آتنا مهاجر، سحر کاهانی […]

فروغ خراشادی

خشکسالی و دروغ عنوان نمایشی است که از 8 تا 18 مردادماه 98  در نیشابور به روی صحنه رفت. رضا مقصودی کارگردان اثر ،  به کمک بازیگران نیشابوری حاصل چند ماه تلاش و بازی گردانی خود را با نمایشنامه ای از محمد یعقوبی ارائه کرده اند .

حامد صادقی، آتنا مهاجر، سحر کاهانی و عارف ساجد با بازی روان و قابل قبول،  طرحی از زندگی و روابط انسانی را در قالب گپ و گفت های زناشویی، خاطرات عاشقانه و رابطه ای میان خواهر و برادر در طرحی منسجم اما یک سو نگر، به روی صحنه بردند.

نام خشکسالی و دروغ که بارها در ضمن اجرای نمایش به آن ارجاع می شود، از نقل قولی منسوب به داریوش اول برگرفته شده و دیدی کل نگر یا سیاسی ندارد؛ بلکه جزئی ترین روابط انسانی و عاطفی را از نظر می گذراند؛ نظری گذرا که بر بستری از دروغ پردازی یا دروغ پنداری خفته و آبستن خشکسالی عاطفی می شود. در این نمایش دو ساعته که صحنه هایی از زندگی روز مره  قشری به ظاهر تحصیل کرده و فرهیخته را شاهدیم، گفتگوها و افکاری سطحی را می شنویم. گویی نویسنده از ظاهر آراسته این قشر نقبی به لایه های ذهنی آنان زده و هر کدام را در تارعنکبوت های ذهنی خودشان گیر می اندازد و ضمنی به مخاطب هم یادآور می شود که تو هم در اندرونی خودت، چنین فراخوان هایی داری و آن چه شاهدش هستی، فرافکنی است از همان چیزی که پنهان کرده ای.

شاید بتوان در میان حرف های زیاد و دیالوگ های پینگ پنگی و سراسر طنزآلود این نمایش، فراداستان را به نارضایتی همیشگی انسان اختصاص داد.

به رغم آن که آدمی هیچ گاه از وضعیت موجود رضایت ندارد و هماره در جستجوی وضعیتی مطلوب و فانتزی است، نویسنده با تِم طلاق و فراق، به سراغ بیان این واقعیت رفته است.

اما از تئاتر و جذابیت های بصری آن که بگذریم، و اگر آن را ندیده اید، شاید بهتر باشد در بازنمایش این اثر که احتمالا در شهریور ماه صورت می گیرد، خودتان شاهدش باشید، دو نکته را می توانم به عنوان نقد شیوه اجرا بیان کنم.

نخست آن که یک اثر هنری، چه موسیقی باشد و چه نمایش، در جاهایی بروز می یابد و به اوج می رسد که سکوت کند! بگذارید مساله را این گونه پیش ببرم؛اگر سکوت را از موسیقی بگیریم، موسیقی را از موسیقی گرفته ایم و چه بسا بارها بزرگان گفته اند که حرف های ناگفته را از میان گفته های آدمی باید شنید. در فواصل اپیزودهای این نمایش که شاید شمارشان به 12 برسد، به جای لحظاتی سکوت، پرسش هایی از زبان بازیگران در تاریکی صحنه و برای پر کردن خلا ظاهری بلک باکس پخش می شُد. پرسش هایی که بیش از آن که روان کاوانه و علمی باشد، واگویه های زنان و مردان درباره طرف مقابلشان بود.

واگویه هایی مانند: چرا زنان این قدر حرف می زنند؟ چرا مردان زنان را درک نمی کنند؟

چرا زنان اسرارشان را همه جا می گویند؟ چرا مردها خیانت می کنند؟ و ….

این پرسش ها در فاصله هایی کوتاه که نیاز است مخاطب به تحلیل آن چه دیده بپردازد، پخش می شد؛ حال پرسش این است: در مدت زمان طولانی نمایش پخش واگویه هایی این چنین، چه کمکی می تواند به روند روایت داستانی بکند؟ آیا نفس نمایش، به تنهایی  نمی تواند گویای اندیشه و دغدغه نویسنده و کارگردان باشد؟ اگر به انتقال معنا از سوی بازیگر و صحنه اعتماد داریم، بهتر نیست مخاطب برداشت خودش را داشته باشد و با بیان این واگویه ها، سمت و سوگیری ذهنی در او ایجاد نکنیم؟

نکته دیگر سخنان کارگردان در پایان اجرا بود؛ تاکید بر آمار طلاق، نکته سنجی درباره ارتباط دختر و پسر پیش از ازدواج و به نوعی نسخه پیچی در این خصوص اگر چه از سوی کارشناسان امر ضروری به نظر می رسد، اما حرف هنرمند را باید و فقط باید از درون اثر خواند و فهمید. هنرمند حرفش را فقط با خلق اثر می زند و به عنوان مثال یک فیلمساز، یک موزیسین یا یک نقاش با اثرش سفر نمی کند تا آن را تاویل کند و توضیح دهد.

نمایش خشکسالی و دروغ را دیدم و لذت بردم اما دو نکته ای که بیان شد، در تمام مدت و در پایان کار، آزارم داد.