نیشابوردوره پهلوی اول ،در خاطرات سرهنگ نصراله توکلی نیشابوری
نیشابوردوره پهلوی اول ،در خاطرات سرهنگ نصراله توکلی نیشابوری

پدر بزرگ مادری ام مرحوم میرزا سید احمد خان مجتبایی (عمادالملک)ازمالکان متوسط اراک بود. پدرم محمد رضا توکلی نیشابوری که در هنگام ازدواج از تجار بسیار بزرگ در اصطلاح عمده التجارتهران بود ، پس از ورشکستکی به موطن اصلی خود نیشابور بازگشته بود.خانواده ناچار بود به شرایط سخت وزندگی مشقت باری که پس از دوران […]

پدر بزرگ مادری ام مرحوم میرزا سید احمد خان مجتبایی (عمادالملک)ازمالکان متوسط اراک بود.

پدرم محمد رضا توکلی نیشابوری که در هنگام ازدواج از تجار بسیار بزرگ در اصطلاح عمده التجارتهران بود ، پس از ورشکستکی به موطن اصلی خود نیشابور بازگشته بود.خانواده ناچار بود به شرایط سخت وزندگی مشقت باری که پس از دوران ثروتمندی و به اصطلاح اعیانی ،بسیار محقرانه می نمود ،قناعت کند .به این ترتیب یک زندگی دشوار پر از مشکلات وکمبود ها،ولی ساده ومحترمانه را می گذراندیم.

به طورکلی خانواده مااز قدیم الایام در شهر مورد احترام همه بود. پدرم، که در دوران توانایی وتمکن مای واقتصادی کم نظیر خود همیشه مردانه وجوانمردانه زیسته وبسیاری از اهالی شهر زندگی خود را مدیون محبت ها وکمک های بی دریغ او می دانستند ،نزد اهالی شهر ابهت واحترامی ویژه داشت.

در آن تاریخ در واقع بیشتر اهالی شهر به گونه ای با یکدیگر نسبت فامیلی وخویشاوندی به اصطلاح نسبی یاسببی داشتند.هنوز آب وملکی مختز ودوسه خانه که غالبا فرماندار ویا روسای ادارات شهر آنها را اجاره می کردند برای پدر ومادرم باقی مانده بود وبا آن که پدرم بیش از پنجاه سال سن داشت ،هنوز از هیچ تلاش وکار شاق ودشواری روگردان نبود.

اولین دبستان دخترانه نیشابور

مادرم که در تهران آخرین کلاس های تحصیلات محدود ودبیرستانی آن دوران را که برای بانوان وجود داشت طی کرده بود ، در سال 1313در نیشابور دست به اقدامی بزرگ زد وبا وجود مشکلات بسیار متعدداقتصادی، وهمچنین مخالفت شخصیت های مذهبی، که تحصیل دختران را از نظر شرعی واخلاقی جایز نمی دانستند ،به تاسیس یک دبستان شش کلاسه دخترانه مبادرت وهمت ورزید.

با آن که کودکی بیش نبودم سختی ها ودشواری های این کار بزرگ را درک می کردم وبسیاری از مراحل، مانند تشکیل وسازماندهی واجاره ساختمان وتهیه میز ونیمکت وتخته سیاه واستخدام بانوان آموزگار وفراش وخدمتکار وفراهم کردن لوازم التحریر وکتابهای درسی را که فراهم کردنشان در آن زمان بسیار دشوار بود ناظر وشاهد بودم.قبولاندن ایجاد مدرسه و راضی کردن مردم به این که دختران خود را برای تحصیل به مدرسه بفرستند نیز مشکل اساسی وبزرگ دیگری بود که مستلزم ملاقت ها ومذاکرات متعدد وخواهش و درخواست های مادر وپدرم وچند نفر از مردان با نفوذ وشخصیت های روشنفکر شهر بود ، که با وجود مخالفت ها وسرزنش ها وتهدیدهای مکرر برخی مذهبیون متعصب برای ایجاد دبستان همکاری وتلاش می کردند.

در همان سال 1313، سرانجام با خوشحالی بالا بردن تابلو دبستان دخترانه را،که روی آن نوشته شده بود:«دبستان نسوان ندایی نیشابور» به چشم خودمان دیدیم . ظاهرا نام ندایی هم به علت خدمات برجسته رئیس سابق فرهنگ ومدیر قبلی دبستان شاپور، که اخیرا فوت کرده ومورد احترام اهالی بود ، وهم به علت ارتباطی که می توانست با عقاید مذهبی و ندای حق داشته باشد ، انتخاب شده بود.

استقبال مردم از افتتاح مدرسه دخترانه به گونه ای غیر قابل انتظار بسیار زیاد وعالی بود.چون من هم درهمان سال به مدرسه پسرانه می رفتم به خوبی به خاطر دارم که شاگردان کلاس اول ودوم مدرسه مادرم غالبا دختران 12تا15ساله به بالا بودند.

درآن زمان در نیشابور فقط سه دبستان شش کلاسه پسرانه وجود داشت :دبستان شاپور وخیام که هر دو دولتی بودند ،ودیگری دبستان عطار که غیر دولتی بود ، ولی کمک هزینه هایی هم از اداره فرهنگ دریافت می داشت.

تعداد کسانی که تحصیلات شش کلاسه ابتدایی را تمام کرده باشند ، بسیار معدود بود وشاید در تمامی شهر به صد نفرنمی رسید. بیشتر دانش آموزان پس از طی سه چهار کلاس ابتدایی ترک تحصیل می کردند وبه دنبال کار وکسبی می رفتند وآنها هم که گواهینامه ششم ابتدایی می گرفتند ،در ادارات مختلف دولتی مشغول به کار می شدند .غالبا حتی روسای ادارات دولتی هم که از تهران ویا مشهد مامور ومنصوب می شدند دیپلم متوسطه کامل نداشتند وگاهی رئیس فرهنگ نیشابور هم از این قاعده کلی مستثنا نبود.

خوب به یاد دارم که در تابستان 1318، آقای ابوالقاسم ارباب زاده ، فرزند یکی از ثروتمندان و ملاکان بزرگ شهر ، که با پدرم نیز نسبت خانوادگی داشت ، دوره ی سه ساله دانشکده حقوق را درتهران گذرانده و با اخذ گواهینامه لیسانس برای دیدار خانواده به نیشابور آمده بود.این موضوع به عنوان یک واقعه بزرگ ،نقل گفت وگوی مجالس ومحافل شده بود  ومردم برای دیدن او در خیابان جمع می شدند وبا تعجب وتحسین آن جوان 21 ساله را که عینک پنسی هم می زد نظاره می کردند . هر روز تعدادی از بزرگترهای شهر برای عرض تبریک وخیر مقدم به خانه حاج شیخ ارباب ، پدر ایشان می رفتند واز نام برده دیدار می کردند.گاهی هم یکی از دیگری می پرسید:«آقا، همین عنوان لیسانس یعنی چه؟»

من این وقایع و موضوعات را که امروز بسیار بسیار ناچیز می نماید، به این دلیل بازگو می نمایم که فرزندان امروز وطن توجه کنند کشور تاچه میزان طی کمتر از شصت سال تغییر کرده است وامیدوار باشند وبدانند که به کفته فردوسی بزرگ:

«که گردون نگردد مگر پربهی          به باز گردد کلاه مهی»

مگسی و ریواس نیشابور

وضع آب وهوای نیشابور ، که در کنار رشته کوه های البرز و در دامنه جنوبی کوهستان بینالود قرارگرفته ، در طول تاریخ زبانزد خاص و عام و تمامی تاریخ نویسان داخلی و خارجی بوده است .در دوران کودکی من ،نیشابور نوعی نظام انتقال آب داشت .مردم با حفرکاریزها وکانال های زیرزمینی آب را از دل کوه های سرسخت بینالود و دامنه های سرسبزآن هدایت می کردند وبه داخل کویرمی کشاندند و به همین دلیل نیشابوربسیارسرسبزوازنظرتولیدات دامی و کشاورزی پررونق ترازامروز بود .برخی از میوه های نیشابور، مانند انگور ونوعی طالبی به نام مگسی، هلو و زرد آلو ،حتی در استان پهناور خراسان همتا و نظیر نداشت.محصولات دیگری ،مانند کنگر و ریواس نیشابور که دربلندی های کوهستان بینالود می روید ،ازنظرکیفیت درجهان منحصربه فرد بوده وهست .به همین سبب ، همواره یکی از سوغاتی ها وصادرات نیشابورشربت ریواس بود. عمده ترین محصولات نیشابوربه دلیل داشتن آب فراوان ، گندم وجو وسایر غلات ودانه هابود. محصول پنبه نیشابورهم بسیارزیاد بود و بزرگترین و مدرن ترین کارخانه تصفیه  پنبه ی کشوردراین شهرقرارداشت .

تریاک نیشابور

یکی از بزرگترین محصولات کشاورزی که برای نیشابور،به ویژه ملاکان بزرگ ، سالیانه عایدات فراوان به همراه داشت ، تریاک بود .درفصل تابستان سطح کشتزارهای اطراف شهر ،از گل های تریاک یا کندوهک های تریاک پوشیده می شد و کشاورزان با مهارتی که مخصوص خود آنها بود، در زمان مناسب از نظر رشد وآمادگی بوته های خشخاش ، هنگام عصر درهوای خنک ، با تیغ یا کاردک های چند زبانه ای که در دست داشتند ،اطراف گل ها را به عمقی که خودشان  می دانستند خراش می دادند تا شیره ی آن خارج شود و چند روز بعد با کاردک های مخصوص با دقت و مهارت آنها را جمع و در ظرف های مخصوص انباشته می کردند .

برج وباروی نیشابور

در انتهای بخش شرقی شهر و درادامه همان مکانی که در حال حاضر ساختمان قدیمی ژاندارمری قرار دارد ،یک رشته برج و باروی دفاعی مربوط به دوران های بسیار گذشته (احتمالا باقی مانده ی باروی دفاعی دور تا دور شهرقدیمی نیشابوربرای مقابله باهجوم اقوام مهاجم )که نیمه خرابه شده بود ، وجود داشت که اهالی به لهجه ی محلی به نام« بَره » می گفتند، که درحقیقت تغییرشکل یافته« بارو» و یا

« باره»،به مفهوم دیوارهای بلند ومستحکم قلعه های دفاعی است .

در دهه اول قرن حاضر ،در بخش شرقی شهر ، دروازه ی مشهد و در انتهای غربی آن دروازه ی تهران وجود داشت که احتمالا در دوران حکیم عمر خیام ، که هنوز ازمشهد و تهران نام وعنوانی نبود، دو سمت شرقی و غربی  شهر را «باروی توس» و« باروی ری »می گفتند و در رباعی مشهور خیام منظور از« باره ی توس »همین بارو و یا باره شرقی نیشابور بوده است .

مرغی دیدم نشسته بر باره ی توس                   در پیش نهاده  کله ی کیکاووس

هر دم به زبان حال با او می گفت                    کو بانگ جرس ها و کجا ناله کوس

بلافاصله در بخش خارجی و پایین بَره ها یک خندق بزرگ کنده شده بود که متجاوزازیک کیلومتر ادامه داشت و در هنگام حمله دشمن آن را ازآب پرمی کردند .

کاملا به خاطر دارم در زمان رضا شاه غالبا دو سه گروه باستان شناس آلمانی و گاه نیزانگلیسی به همراه ماموران داخلی برای پیدا کردن اشیای عتیقه و قدیمی و یا کشف محل های تاریخی در خارج از شهر نیشابور مشغول حفاری بودند

بناهای تاریخی و فرهنگی نیشابور

در حاشیه شرقی نیشابور ، درفاصله ی یک کیلومتری به خط مستقیم، تعدادی از اماکن تاریخی بسیارمهم و معروف ملی و مذهبی وجود داشت که مهمترین آنها مقبره خیام ،شیخ فریدالدین عطار ، کمال الملک ، امامزاده محمد محروق ، فضل ابن شاذان بود. در فاصله این ابنیه ی تاریخی و حد انتهایی شهر،سطح زمین پوشیده از مزارع  صیفی کاری ، پنبه ،تریاک ، جو، گندم و گل آفتاب گردان بودکه غالبا مترسک هایی هم در میان آنها دیده می شد ومردم فقیر ولی بلند نظر روستایی، ازرهگذرها با خیاروخربزه پذیرایی می کردند .به یاد دارم من و برادرم وسایربچه های خانواده درتعطیلا ت تابستان گاهی به دنبال گرفتن کبک و هدهد و سایر پرندگان می دویدیم ودراواخرتابستان روی ارابه های داس دار خرمنکوب ، که به وسیله گاوها کشیده می شدند ، سوار می شدیم و به آوازهای پاک با صفای روستاییان خراسانی گوش می دادیم .

شب های ماه رمضان مردان خوش صدا از روی ایمان و صفا بر پشت بام ها مناجات های مذهبی ابوسعید ابوالخیر و خواجه عبدالله انصاری را با صدای بلند می خواندند و شبهای تابستان ،که جمع خانواده روی پشت بام در کنارهم می خوابیدیم ، صدای زنگ کاروان های شتر و آواز ساربان ها که از کنار شهرطی طریق می کردند ، ما رو به دنیای تخیلات شیرین ولی پراز ابهام و پر رمز و راز ناشی از ادراکات پاک و با صفای کودکانه فرو می برد.

مقبره خیام درست در پشت دیوار مقبره و یا حرم امام زاده محمد محروق ، در زمان رضاشاه به طور بسیار ساده و با سنگ مرمرساخته شده بود و در وسط آن یک سنگ مرمر بلند به شکل مناره ای کوچک به اندازه 1متر عرض و طول در3 متر ارتفاع وجود داشت که در چهارطرف آن رباعیات حکیم عمر خیام کنده کاری ونگاشته شده بود. بعدها در دوران محمد رضا شاه بنایی بسیار بلند و شایسته تر برای آرامگاه خیام ساخته و مناره ی مرمری قبلی در وسط میدان خیام شهر نیشابور نصب شد.

مقبره فضل بن شاذان در هفتصد متری شمال مقبره خیام قرار دارد که اخیرا نیز قبرستانی بزرگ در اطراف آن ایجاد شده است.مقبره ی عطار که مزار شادروان محمد غفاری ( کمال الملک ) نقاش برجسته ایرانی نیز در حیاط مربوط به همان مقبره قرار دارد ، درغرب آرامگاه خیام و درفاصله هفتصد متری آن واقع شده است . از نظر تعمیر و یا ایجاد بنایی که درشان وشایسته ی آن دو بزرگوار باشد تا سالیان متمادی توجه زیادی نشد و بسیار محقرانه می نمودند. در دهه ی 1340 ضمن مرمت و تعمیر و تکمیل مقبره عطار بنایی مجلل و شایسته ترهم برای استاد و هنرمند بزرگ کمال الملک ساخته و بر پا شد.

به هر حال کودکی من در چنین محیط و فضای بی آلایش و با صفایی که از ژرفای تاریخ و گذشته مشحون از علم و ادب نیشابور و مردمان سخت کوش و وطن پرست آن نشئت گرفته است سپری شد.

در نیشابور(دوره رضاشاه) یک خیابان اصلی و بزرگ به نام خیابان پهلوی وجود داشت که طول آن حدود یک کیلومتر بود و از دو جهت به دروازه مشهد و دروازه تهران منتهی می شد.

در دو طرف خیابان به فاصله هر یکصد متر ، یک تیر چهار و یا پنج متری نصب شده بود که از اوایل شب چند مامور شهرداری با چوب های بلند خود فانوس های روشن را بالای آن آویزان می کردند. در آن تاریخ ، هنوز برق به خانه ها نرفته بود و فقط مخصوص خیابان اصلی شهر بود، آن هم در چند ساعت اول شب.

در حدود سال های 1313 یا 1314، در همان سال های اولی که به دبستان رفته بودم ، یک کارخانه برق کوچک که با نفت کار می کرد در فضایی حدود 150متر مربع در کنار خیابان پهلوی (کنار کال منوچهری-محل پاساژ شهرداری فعلی)ایجاد شد که اهالی شهر هنگام روشن شدن آن برای کنجکاوی جمع می شدند و چرخیدن توربین مغناطیسی آن را که قطرش دوبرابر چرخ یک کامیون سنگین امروزی بود تماشا می کردند. این کارگاه کوچک هر شب به مدت 3ساعت از آغاز تاریکی تا پاسی از شب رفته به چراغ های کنار خیابان پهلوی برق و یا روشنایی می داد. پس از خاموشی از همان چراغ های فانوسی یاد شده در بالا استفاده می شد.

کبریت تازه آمده بود و کمی گران بود و خانواده ها گاهی برای روشن کردن اجاق ها یا لامپ های یک فتیله و دو فتیله و یا گرد سوزهای نفتی از به هم زدن سنگ چخماق و جرقه های ناشی از آن و روشن کردن نخ های به هم تابیده ی مخصوص که با موم و یا ترکیباتی از موم و پارافین آغشته شده بود استفاده و بعد به وسیله شعله کوچک این نخ اجاق و یا چراغ را روشن می کردند.

هنوز بخاری های نفتی و یا زغال سنگ  سوز به نیشابور نیامده بود و بخاری های چوب سوز هم به ندرت در میان طبقه اعیان پیدا میشد و غالب مردم از کرسی زغالی استفاده می کردند ؛ بنابراین سپری کردن زمستان های بسیار سرد نیشابور دشوار و طاقت فرسا بود.

وضع وسایل حمل و نقل و شرایط جاده ها ابدا برای ارتباطات مورد نیاز مناسب نبود و نقل و انتقالات ضروری با کاروان های شتر و یا به وسیله الاغ و قاطر انجام می گرفت. بنابراین به طور کلی تدارک و یا ارتباط میان شهرهای دور افتاده همیشه مقدور نبود و شهرستان ها و استان ها باید با همان محصولات و تولیدات محلی خودشان زندگی می کردند. مثلا در نیشابور پرتقال و یا سایر مرکبات که معمولا محصول شمال یا جنوب بود وجود نداشت و مردم بی بضاعت و گاهی طبقه مرفه هم از وجود آن بی اطلاع بودند.

به علت سختی شرایط حمل و نقل حتی مسافرت به مشهد هم از شهری چون نیشابور که در نزدیکی آن است کاری دشوار بود. کربلا و حج که جای خود را داشتند . مسافرت حج که برای خراسانی ها و مردمان شرق کشور از راه کویر و با قاطر و اسب و شتر و از طریق بندر کراچی انجام می گرفت غالبا متجاوز از یک سال به طول می انجامید و هنگام بازگشت و ورود آنها به نیشابور در جلو گروه راهیان از حج بازآمده چاووش ها با صدای بلند آواز می خوانددند به مصداق شعر ناصر خسرو علوی : « حاجیان آمدند با تکریم …» به علت همین سختی ها و گرانی سفر حتی در نیشابور هم به کسانی که وضع مالی خوبی داشتند مشهدی و یا حاجی گفته می شد.

تولید گندم و غله محلی برای تامین نیاز های جمعیت منطقه که در آن تاریخ بسیار کمتر از امروز بود تا اندازه ای کفایت می کرد . در بسیاری از خانه ها و از جمله خانه خود ما برای پختن نان تنور وجود داشت. غالبا با استفاده از موقعیت روشن کردن تنور غذاهایی که باید در زیر آتش و حرارت فوق العاده تنور آماده می شد را هم می پختند . معمولا قبل از شروع زمستان در خانواده های متوسط با کشتن تعدادی گوسفند نوعی غذای گوشتی نمک سود که به آن قورمه ی  شور می گفتند پخته و سپس در خمره ها و یا ظرف های بزرگ ذخیره می شد و در زمستان با بیرون آوردن تدریجی آن برای تهیه خورش های مختلف مورد استفاده قرار می گرفت.

از کتابفروشی سخنورتا بمباران ساختمان ایستگاه راه آهن نیشابورتوسط متفقین

… طی مدت کوتاهی ، نیروی برق توسعه پیدا کرد و مرحله به مرحله به بعضی از کوچه ها و معدودی از خانه ها وارد شد .در تمامی این دوران ، به طور غیر محسوس ،ولی مداوم شهر در حال توسعه و پیشرفت بود .

پس از آنکه کلاس هفتم را تمام کردیم ،برای ما کلاس هشتم تشکیل دادند . به همین ترتیب زمانی که کلاس هشتم تمام شد، برای ما هشت نفر کلاس نهم آماده شد .وقتی در سال 1322 کلاس نهم یا دوره اول متوسطه را تمام کردیم ، چون از طرفی تعداد دانش آموزان بسیارکم بود (چند نفر از فارغ التحصیلان دوره ی اول متوسطه نیز پی کسب وکار خودشان رفتند و یا برای گذران زندگی و معاش خود و خانواده هایشان در ادارات دولتی استخدام شدند )و از طرف دیگر تشکیل دوره دوم متوسطه مستلزم ساختمان و تاسیسات آموزشی و دبیران بیشتر با تحصیلات عالیه و بالاتری بود،اداره فرهنگ نیشابور موفق به تشکیل کلاس دهم نشد .بنابراین آنها که قصد ادامه تحصیل داشتند ،یا به مشهد (مرکز استان ) و یا به تهران رفتند بد نیست که در اینجا اشاره کنم که در نیشابور فقط یک کتابفروشی داشت که صاحب آن آقای سخنور ،که به توسعه دانش در نیشابور خدمات فراوان کرد، کتابها را از قرار شبی یک شاهی و گاهی کمتر اجاره می داد .من که عاشق کتاب خواندن بودم ، قبل ازپایان دوره متوسطه متجاوز از صد مجلد کتاب تاریخی ایرانی و یا از نویسندگان بزرگ جهان ، مثل ویکتورهوگو، الکساندر دوما،میشل زواکو ،لامارتین ، اندره ژید ،شکسپیر لردبایرون ،چارلزدیکنز ،مارک تواین ،داستایفسکی ،ماکسیم گورکی و چخوف خوانده بودم و نسبت به سن خودم اطلاعات عمومی بسیار خوبی داشتم .

بنزین پارس

همانطور که گفته شد در سال 1319 در نیشابور بیش از دو یا سه خودروی سواری دیده نمی شدو تنها گاراژمنحصر به فرد شهر ، گاراژ محمدی ،بیش از یک اتوبوس کهنه ، که یکی دو بار در هفته بین نیشابور و مشهد تردد می کرد ، نداشت .احتمالا یک روز در میان یک اتوبوس هم از بنگاه مسافربری  مشهد به نیشابور می آمد و مسافرهای نیشابور را به مشهد می برد .

در نیشابور ایستگاه و جایگاه نفت و بنزین وجود نداشت و اتوبوس مسافربری مشهد –نیشابور و معدود اتوبوس ها و کامیون ها یی که بین تهران و مشهد تردد می کردند ، گاه در مشهد بنزین می خریدند. نفت و بنزین در پیت های مکعبی شکل حلبی انبار و نگهداری می شد که روی آن تصویر یک درخت نخل وجود داشت و بالای آن نوشته شده بود ” بنزین پارس ” .به انضمام دو حرف لاتین”BP “،که مردم آن دو حرف را به غلط مخفف “بنزین پارس ” تصور می کردند ،در حالی که آنها حروف اول عبارت British  petroleum”  “بودند.

اشغال خراسان به وسیله ارتش شوروی

در شهریور1320 که قوای متفقین به ایران حمله کردند ، نیروهای روسیه شوروی استانهای شمالی کسور را به اشغال خود در آوردند . یکی از محورهای عمده حمله شوروی ،محور عشق آباد –مشهد و دیگری عشق آباد-گرگان با هدف تصرف و اشغال بخش های شمال شرقی ایران بود .

نیروهای شوروی درحال حرکت به سمت هدف های خود در خراسان ، گرگان ومازندران ،بعضی پادگان های نظامی و اماکن غیر نظامی حساس را از راه هوا بمباران کردند .به خاطر دارم که دو بمب قوی بر روی ساختمان نیمه تمام ایستگاه راه آهن نیشابور که به فرمان رضا شاه در دست ساختمان بود انداخته شد که بخشی از آن را منهدم کرد . اکنون ،پس از حدود هفتاد سال ،فکر می کنم درحالی که هنوز راه آهن تهران –مشهد فقط تا شاهرود ادامه داشت ،این ساختمان نیمه تمام ازنظر سوق الجیشی چه نقشی می توانست علیه آنها داشته باشد ؟مگرآن که تصور کنیم برای ارعاب مردم ونوعی جنگ روانی و یا به منظورجلوگیری ازاتصال راه آهن تهران –مشهد به چنین اقدامی دست زده باشند .چون تصرف و جداکردن مناطق شمال شرق و شمال غرب کشورما ظاهرا ازهمان ابتدای امر بخشی از آرزوها و هدف های استراتژیکی روسیه را تشکیل می داده است .

خیام نیشابوری بلند شو و یک بار برای کلاس توضیح بده

در سال 1322برای ادامه تحصیل به تهران رفتم و با معرفی یکی از امرای ارتش که از منسوبین خانواده ی مادری ام بود وارد دبیرستان نظام تهران شدم .کیفیت آموزشی دبیرستان نظام به علت آنکه بعضی از والا حضرت ها درآن تحصیل می کردند درعالیترین سطوح بود. من هوش و حافظه ی بسیار قوی داشتم و میزان و سرعت فراگیری ام بسیارزیاد بود به طوری که غالبا استاد مهران دبیر ریاضیات واستاد هورفردبیرمثلثات بعد ازیک بار درس دادن در کلاس به من می گفتند :”حالا خیام نیشابوری بلند شو و یک بارهم تو برای کلاس توضیح بده …

آخرین سقوط آریاها، خاطرات نصراله توکلی نیشابوری،تهران، ورجاوند،1392