عطر خوش  شعر (با نگاهی به الهی نامه عطار)
عطر خوش  شعر (با نگاهی به الهی نامه عطار)

دکتر مهری امینی ثانی به نام آن که ملکش بی زوال است به وصفش نطق صاحب عقل لال است(الهی نامه) بخش اول نگاهی گذرا به زندگی عطار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در نیمه دوم قرن ششم در نا امن ترین دورة حیات تاریخی خراسان می زیست به سبب ” فتنة غزان و آشوب و کشتار […]

دکتر مهری امینی ثانی

به نام آن که ملکش بی زوال است

به وصفش نطق صاحب عقل لال است(الهی نامه)

بخش اول

نگاهی گذرا به زندگی عطار

شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در نیمه دوم قرن ششم در نا امن ترین دورة حیات تاریخی خراسان می زیست به سبب ” فتنة غزان و آشوب و کشتار های چند بارة نیشابور و خراسان ، جنگ های محمود بن خاقان سمرقند و «مؤید آی آبه» با آنان، تاخت و تاز خوارزمشاهیان و جنگ های سلاطین غور و زلزلة عظیم نیشابور ، آتش سوزی بازار عطّاران و قحطی های مکرر (نک. پورنامداریان،1390: 4و5) و افزون برآن نزاع های فرقه ای بی پایان و این مسائل در شعر شاعری که در متن اجتماع خود زندگی می کند به خوبی آشکار است.

عطار در کدکن که از توابع آن زمان نیشابور بود به دنیا آمد. نه تنها میراث دار شغل پدر بود بلکه در محضر وی با اندیشه های عرفانی آشنا شد. در بارة تحولات روحی  وی و وقایع زندگی و مرگش مانند هر بزرگ مرد دیگر افسانه هایی ساخته شده و در کتب تذکره  آمده است.

عطار از لقب و نام خود و تخلصش در اشعارش یاد می کند.

من محمّد نامم  و این شیوه نیز

ختم کردم چون محمد ای عزیز (مصیبت نامه)

ما چو فریدیم نه نیک ایم و نه بد

کز دو جهان فرد تو را مانده ایم(دیوان)

از طمع خام در این واقعه

سوخته تر از دل عطار نیست(دیوان)

عطار جزو معدود شاعرانی است که هنر خود را در خدمت هیچ ناسزاواری نیاورده است:

شکر ایزد را که درباری نیم

بستة هر ناسزاواری نیم

من ز کس بر دل کجا بندی نهم

ام هر دون را خداوندی نهم

نه طعام هیچ ظالم خورده ام

نه کتابی را تخلص کرده ام (منطق الطیر)

عطار برای دریافت شعرش خوانش مکرر را توصیه می کند و ابراز می دارد که فهم اشعارش در لابه لای

آن ها نهفته است:

کسی را کارزوی این ضعیف است          نمودار منش شعر لطیف است

ز شعر خود نمودارش نمودم                 ز هر در دُر و اسرارش نمودم(اسرارنامه)

و براین امر هم تأکید دارد که بیشتر خواندن ثمرات بیشتر خواهد داشت:

نظم من خاصیتی دارد عجیب          زان که هردم بیشتر بخشد نصیب

گر بسی خواندن میسر آیدت            بی شکی هربار خوش تر آیدت

زین عروس خانگی در خِدر ناز           جز بتدریجی نیفتد پرده باز(منطق الطیر)

و این بزرگ ترین ادعای عطار است و درست ترین چرا که خود به تجربه دریافته ام.

عطار دینداری مقید است اما از تعصب بیزار و در جای جای اشعارش بیزاری خود را از تعصب ها ی دینی ابراز می دارد:

ای گرفتار تعصب مانده                    دایماً در بغض و در حب مانده

گر تو لاف از عقل و از لب می زنی       پس چرا دم از تعصب می زنی(منطق الطیر)

و اگرچه گاه شعر را بت خود می داند اما در نهایت هم بیان می دارد که هرکس در این دنیا خویشکاری  خاص خود را دارد و خویشکاری و وظیفة او در این دنیا شعر است:

کار آمد حصة مردان مرد                   حصة ما گفت آمد اینت درد

گر چو مردان درد دین بودی تو را        آن چه می گویم یقین بودی تو را (منطق الطیر)

عطار در شعر خود از رواج انواع شعر در دوره های قبل و از شاعران گذشته و شاعران زمانة خود یاد

می کندو ارادت خود  به فردوسی  و تأثیر پذیری از وی را شعرش نشان می دهد.

عطار با توجه به شناخت زمانة خود می داند که زمان مدح گذشته است و اینک وقت بیان حکمت است :

شعر چون در عهد ما بدنام ماند          پختگان رفتند و باقی خام ماند

لاجرم اکنون سخن بی قیمت است       مدح منسوخ است و وقت حکمت است

دل زمنسوخ و ز ممدوحم گرفت          ظلمت ممدوح در روحم گرفت

تا ابد ممدوح من حکمت بس است       در سر جان من این همت بس است( مصیبت نامه)

 

از دید وی شعری که در خدمت توحید الهی باشد نجات و رستگاری می آورد و در تأیید این امر داستان مرگ فردوسی و اجازة دفن ندادن وی را  به دستور شیخ زمانه در گورستان مسلمانان و خوابی را که آن شیخ می بیند که فردوسی در بهشت عدن است می آورد:

در آن شب شیخ او را دید در خواب       که پیش شیخ آمد دیده پر آب

زمرد تاجی سبز بر سر                        لباسی سبزتر از سبزه در بر

به پیش شیخ بنشست و چنین گفت      که ای جان تو با نور یقین جفت

نکردی ان نماز از بی نیازی                 که می ننگ آمدت زین نانمازی

خدای تو جهانی پر فرشته                  همه از فیض روحانی سرشته

فرستاد اینت کارسازی                       که تا کردند بر خاکم نمازی

خطم دادند بر فردوس اعلی                 که فردوسی به فردوس است اولی

خطاب آمد که ای فردوسی پیر             اگر راندت  ز پیش آن طوسی پیر

پذیرفتم منت تا خوش بخفتی              بدان یک بیت توحیدم که گفتی (مصیبت نامه)

عطار در شعر خود قدم به کوچه و بازار می گردد و زندگی مردم عادی را در خدمت اهداف شعرش قرار

می دهد. طرح مسائل اخلاقی در شعرهایش در واقع نوعی مبارزه است که با اربابان زر وزور. تیغ زبانش را بر ریا و عبادات ریایی از زبان قهرمانان متنوع خود بخصوص  عقلای مجانین در داستان هایش بیان

می دارد.( خلاصه ای بسیار کوتاه برگرفته از رسالة دکتری این جانب با عنوان جلوه های اساطیری چهار مثنوی عطار با روی کرد به شاهنامه فردوسی)

بخش دوم

عطر شعر خوش بوی(نگاهی به الهی نامه)

عطار از شاعرانی است که در طول تاریخ  شاعران بسیاری آثار خود را به نام او منسوب کردند و یا هم نامی با وی نوعی خلط آثار را ایجاد کرد. او نیز چون شاعر هم شهری اش خیام که صدها نفر چکیده ذهنشان را به نام او گسترش دادند از این امر مصون نماند به گونه ای که در برخی کتب تا حداقل صد اثر را به وی نسبت داده اند.

اما خود شاعر از آثار مسلم خود یاد می کند و در ضمن آشنایان به سبک شعری و سبک فکری وی به راحتی می توانند بسیاری از این آثار را به راحتی رد کنند.

دکتر شفیعی کدکنی در تحقیقات عالمانه خود بر تصحیح آثار عطار به این امر پرداخته اند

چهار مثنوی اسرارنامه، الهی نامه، منطق الطیر و مصیبت نامه ، دیوان اشعار و مختار نامه مجموعه رباعیات و تذکره الاولیا به عنوان تنها اثر منثور عطار از آثار مسلم این شاعر بزرگ قرن ششم و اوایل قرن هفتم است.

آثاری که با خواندن آن ها مجموعه ای از تفکرات انسانی والا را در هدایت انسان به عنوان مسافر ازلی با سیر نزولی و آماد سازی وی برای سیر صعودی اش می بینیم.

هرکدام از ما  می تواند انسان مورد نظر عطار باشد که سیر خود را آغاز می کند.

بررسی هریک از آثار عطار سال ها وقت نیاز دارد و در این جا نیز هدف فقط یک معرفی اجمالی از یکی از آثار عطار است به مناسبت روز ملی این شاعر برجستة جهانی و ایجاد این انگیزه که دوستان علاقه مند شوند تا قدری از زمان خود را در این دریای معرفت به غور بنشینند.

به نام آن که ملکش بی زوال است        به وصفش عقل صاحب نطق لال است

مفرح نامة جان هاست نامش              سر فهرست دیوان هاست نامش

زنامش پر شکر شد کام جان ها           زیادش پر گهر تیغ زبان ها

…خدایا رحمتت دریای عامم است       از آن جا قطره ای ما را تمام است(111)

ابتدا اشاره ای می کنم به عنوانی که برای موضوع خود انتخاب کرده ام “عطر شعر خوش بوی ” که برگرفته از ابیات پایانی الهی نامه است:

خدایا بس که این عطار خوش گوی           به عطر شعر، نامت کرد خوش گوی

چه گر عطار از آن خوش گوی بوده است   که نامت جاودان خوش بوی بوده است(412)

شاعر در این ابیات هویت منبع اتصالی خود را بیان می دارد:

عطار خوش گوی نام خدا را با بیانش خوش بوی کرده است و به این دلیل خوش گوی است که خداوند جاودانه خوش بوی است پس خوش گویی عطار نیز جاودانه است.

مهم است که هرکدام از ما منبع و چشمة اتصالمان کجاست ؟ چرا که این اتصالات است که عمق و وجهة حضوری ما را در هستی نشان می دهد.

الهی نامه 6685 بیت است و نام اصلی آن خسرونامه بوده که از قرن هشتم به الهی نامه شهرت می گیرد. (الهی نامه به خاطر  کتاب گل و هرمز که بعدها به خسرونامه معروف می شود  و از شاعری ناشناس است و دخل و تصرف هایی در کتاب عطار نیز برده است نام اصلی خود را که خسرونامه است از دست می دهد. جریان این گل و هرمز و چگونگی ارتباطش به عطار را در مقدمة عالمانة دکتر شفیعی کدکنی بر الهی نامه بخوانید.)

کتاب با تحمیدیه ، نعت پیامبر و معراج ایشان و منقبت هایی در مورد چهار خلیفه آغاز می شود و سپس آغاز کتاب.

و متن اصلی که 22 مقاله است و یک خاتمه که تعداد حکایت های هر مقاله ضمن معرفی اصل داستان یادآوری می شود.

یکی از ویژگی های عطار این است که در آغاز مثنوی های خود چکیدة اصلی کتاب را بدون تمثیل و نماد بیان می دارد و این حکم براعت استهلالی است برآغاز آثارش.

شیوة این کتاب داستان در داستان است که همة داستان ها حول  داستان اصلی می چرخند و برای تکمیل و اثبات مفاهیم آن پی رنگ اصلی است. دو حکایت از سه حکایت طولانی مثنوی های عطار در الهی نامه آمده است با عنوان “زن صالحه و به سفر رفتن شوی او” و داستان “رابعه بنت کعب و بکتاش”.(داستان رابعه برای دوستان ادبیاتی از آن رو قابل بررسی و اهمیت است که شرحی بر عشق پاک رابعه بنت کعب نخستین زن شاعر فارسی گوی است که آثاری از وی باقی مانده است.)

براعت استهلال اولیه الهی نامه که نمادها را کاملاً باز کرده و خلیفه در اصل انسان است و شش پسر ابزارباطنی وی:

آغاز کتاب

الا ای مشک جان بگشای نافه            که هستی نایب دارالخلافه

که روح امر ربانی تو داری                 سریر ملک روحانی تو داری

…تویی شاه و خلیفه جاودانه               پسر داری شش و هریک یگانه

یکی نفس است در محصوص جایش      یکی شیطانست در موهوم رایش

یکی عقل است معقولات گویان           یکی علم است معلومات جویان

یکی فقر است و معدومات خواهد        یکی توحید کل یک ذات خواهد

چو این هر شش به فرمان راه یابد       حضور جاودان آن گاه یابد

چو دایم تا ابد هستی خلیفه              ز لطفت گشت عالم پر لطیفه

 

خلاصة داستان

خلیفه ای شش پسر دارد و روزی آن ها را به نزد خود می خواند تا هریک اصلی ترین آرزوی زندگی خود را برای او بگویند تا او بتواند کمک آن ها باشد.  هریک از پسران نزد پدر می آیند و از آرزوهای خود می گویند .پسر اول خواهان ازدواج با دختر شاه پریان است، پسر دوم رؤیای جادوگری در سر می پرورد . پسر سوم طالب جام جم است و پسر چهارم در جستجوی آب حیات. پسر پنجم آرزومند انگشتری سلیمان است و پسر ششم کیمیا سازی را در خیال می پرورد.

پدر با شنیدن هر آرزو که خواسته و رؤیای اصلی فرزندان است دلگیر می شود چرا که این خواسته ها جز تقویت دنیای آن ها چیز دیگری ندارد و با بیان حکایاتی در رد این خواسته ها می کوشد و در نهایت که هر پسر رمز و مفهوم اصلی این خواسته ها را می پرسد پدر پرده از راز آن برمی دارد و دو سوی خیر و شر این خواسته ها را برای فرزندان باز می کند تا بدانند که هر چه هست در درون آن هاست و هر خواستة آن ها دو سوی خیر و شر دارد و انتخاب آن هاست که می تواند آن ها را به سوی خودشناسی که اصل و چکیدة خداشناسی است برساند یا به کام دنیا بکشاند و از راه درست باز دارد.

از دید عطار انسان چکیدة آفرینش است و چون بزرگ آفریده شده و همه چیز برای اوست و دراختیار او پس باید به معرفت وجودی خود دست پیدا کند .

الهی نامه برپایة زهد است اما نه زهد ترک دنیا و گوشه گیری کردن بلکه از تعلق رها شدن. بر این مبنا حکایتی زیبا دارد از امام جعفر صادق در مقالة دوم:

مگر پرسید آن درویش حالی                     به صدق از جعفر صادق سؤالی

که از چیست این همه زهدت شب و روز       جوابش داد آن شمع دل افروز

که چون کارم یکی دیگر نمی کرد               کسی روزی غم چون من نمی خورد

چو کار من مرا بایست کردن                      فکندم کاهلی کردن زگردن

چو رزق من مر افتاد آغاز                           مرا نه حرص باقی ماند و نه آز

چو مرگ من مرا افتاده ناکام                       برای مرگ خود برداشتم گام

چو در مردم وفایی می ندیدم                      به جان و دل وفای حق گزیدم

جزین چیزی که که می پنداشتم من             چو می پنداشتم بگذاشتم من(186)

در این ابیات امام جعفر صادق معیارهای اصلی زهد واقعی را بر می شمارد:

کار و رهایی از سستی، زندگی بی حرص و آز ،تفکر در مورد مرگ و اتکا به وفاداری حق و هرچه جز این پندارها را رها می کند.

اصل و چکیدة هستی توحید است و آن ممکن نمی شود جز با اخلاص در عبادات و رویاروی با خلق و انجام عبادات. دراین مورد هم حکایات بسیارنابی را ذکر می کند.

داستان پسر اول در 4مقاله به ترتیب زیر می آید:

مقالة اول  با یک حکایت ( یکی از حکایت طولانی مثنوی های عطار)  مقالة دوم         6 حکایت

مقالة سوم                       10 حکایت                              مقالة چهارم              5 حکایت

دختر شاه پریان نفس است که تضاد درونی آن در وجود انسان :

نفس اماره : زشت تر از خوک و سگ

نفس مطمئنه: چون دختر شاه پریان زیبارویی آرمانی:

جوابش داد آن ماه دل افروز               که با تو بوده ام من ز اولین روز

منم نفس تو تو جوینده خود را           چرا بینا نگردانی خرد را

حکیمش گفت هست از نفس معلوم     که مار است و سگ است و خوک آن شوم

تو زیبای زمین و آسمانی                  بدین خوبی به نفس کس نمانی

پری گفتش اگر اماره باشم               بتر از خوک و سگ صد باره باشم

ولی وقتی که گردم مطمئنه             مبادا هیچ کی را این مظنه(گمان)(168)

پسر دوم و جادویی از مقالات 5تا 8 را شامل شده :

مقالة  5              10 حکایت                  مقالة 6                  9 حکایت

مقالة 7                 17حکایت               مقالة 8                   13 حکایت

جادویی نمادی از شیطان است که می تواند در دو گونه خود را نشان دهد:

جادوگری منفی هاروت و ماروت که در بابل در چاهی اویزان هستند.

در خدمت خیر و برگشت از شیطان که جادوگران فرعون بود که جادوی او را باطل کردند.

تو را در سینه شیطانی ست پیوست              که گردد ز آرزوی جادویی مست

اگر شیطان تو گردد مسلمان                      شود سحر تو فقه و کفر تو ایمان(220)

از نکات اساسی در این بخش اخلاص است در مورد ریا می گوید:

خدا را گر پرستی تو به اخلاص                  بکن جهدی که گردی از ریا خاص

ماجراهای پسر سوم و جام جم از مقالات 9تا 12

مقالة 9             23 حکایت                     مقالة 10                 24 حکایت

مقالة 11          13 حکایت                     مقالة 14                  12حکایت

جام جم در دونماد خود را نشان می دهد جاه و عقل .

در این مقالات از داستان دو پادشاه اساطیری ایران جمشید و کیخسرو یاد می کند که اگر بعد منفی جاه را در نظر بگیری سرانجام با اره به دونیم می شوی چون جمشید .

و در بعد مثبت آن این عقل است که برجاه و مکنت پیشی می گیرد و چون کیخسرو همه چیز دنیا را رها می کند و خود را در میانه نمی بیند تا جزو جاودانان قرار می گیرد.

دو عالم چیست ؟ بحری نام آن دل             تو در بحری بمانده پای در گِل

به بحر سینة خود شو زمانی                     که تا در خویش گم بینی جهانی

چو باشد صد جهان در دل نهانت              کجا در چشم آید این جهانت(227)

ماجراهای پسر چهارم و آب حیات دومقاله را شامل می شود

مقالة 13                      19 حکایت                مقالة 14                   24 حکایت

خضر در پیوند با دو داستان است یکی موسی و خضر و دیگری ماجرای آب حیات و خضر و اسکندر.در نماد شناسی آب حیات علم کشف اسرار است و اسکندر از بیم مرگ در جستجوی آب زندگانی بود و در جوانی مرد.

و در این داستان عطار بر نکته ای بسیار زیبا از عمر اشاره دارد که همین را که در اختیار داری قدر نمی دانی پس عمر طولانی به چه کارت آید:

دریغا عمر خود برباد دادی                  نه نیکو عمر خود را داد دادی

دگر از حق چه خواهی زندگانی            که قد راین قدر هم می ندانی

مده بر باد عمرت را رایگانی               که بر باد است عمر ای زندگانی(272)

پسر پنجم و انگشتری سلیمان در مقالات 15 تا 18 آمده است:

مقالة 15                  12 حکایت          مقالة 16               11 حکایت

مقالة 17                 11 حکایت          مقالة 18               11 حکایت

در این داستان بر پادشاهی های زیر یک چرم پاره و درفش کاویانی اشاره می کند که همه از بین رفته اند و در رمز گشایی انگشتر سلیمان از آن به قناعت یاد می کند.

در بعد منفی انگشتری سلیمان است و قدرتی که در دستان صخر جنی است و 40 روز حاکمیت ظالمانه و پرفساد

ودر بعد مثبت انگشتری در دست سلیمان است که با همة اقتدارش از بازوی خود نان می خورد و زنبیل بافی می کرد.

قناعت کن که آن ملکی است جاوید                که زیر ساه دارد قرص خورشید

سلیمان با چنان ملکی که او داشت                 به نیروی قناعت می فرو داشت(337)

پسر ششم و کیمیا از مقالات 19 تا 22:

مقالة 19                    14 حکایت                             مقالة 20                         12 حکایت

مقالة 21                1 حکایت(دومین داستان طولانی)   مقلة 22                            11 حکایت

کیمیا اکسیری که مس را تبدیل به طلا می کند

درنماد شناسی منفی خود آز را تجلی می کند که هرگز سیری ندارد.

و درنماد شناسی مثبت فقر که انسان را سرانجام به سکوت می رساند و به درون خود می کشاند تا به شناخت کامل دست یابد.

کیمیا سازی الهی ممکن نیست مگر این که انسان دایم در سه حالت اشک و آتش وخون باشد و در درد:

اگر از پای تا سر درد گردی             حریم وصل را درخورد گردی

و کیمیا گری نهایی از دید عطار در راز خلقت انسان نهفته است که تجلی جمال الهی است :

جمال خویش را برقع انداخت                زآدم خویش را آیینه ای ساخت

…اگر صد قرن در خلوت نشینی            که تا روی خود بینی  نبینی

چو روی تو نه باقی است و نه فانی       چگونه روی خود دیدن توانی

…تو داری آنچه می جویی در آفاق        تو گم شو تا بیابی جای عشاق