سعید رضادوست پژوهشگرِ حقوقِ فرهنگی بدیعالزّمان فروزانفر، پژوهشگر و دانشمندی بود بلند مرتبه، امّا کاش هیچ گاه ردای شعر بر تن نمی کرد و شاملو (الف. بامداد) شاعری بود ارجمند، که ای کاش هیچگاه قلم به تصحیحِ حافظ بر کاغذ نمی گذاشت. در گستره ی ادبیّات، اندک اند افرادی که در هر دو ساحتِ پژوهشگری […]
سعید رضادوست
پژوهشگرِ حقوقِ فرهنگی
بدیعالزّمان فروزانفر، پژوهشگر و دانشمندی بود بلند مرتبه، امّا کاش هیچ گاه ردای شعر بر تن نمی کرد و شاملو (الف. بامداد) شاعری بود ارجمند، که ای کاش هیچگاه قلم به تصحیحِ حافظ بر کاغذ نمی گذاشت.
در گستره ی ادبیّات، اندک اند افرادی که در هر دو ساحتِ پژوهشگری و شاعرانگی، خوش درخشیده باشند. شفیعی کدکنی؛ آن ستاره یِ سهیل است که به هر قرنی همچون او، یک تَن ظهور می کند. او پژوهش گری است درجه یک، شاعری خلّاق و نظریهپردازی که از کویرِ متن، چشمههای بینش را جاری میسازد.
دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی، چنان که خود نیز بارها تأکید کرده، محصولِ مشترکِ سنّتی ترین سیستم آموزشی و در عین حال، مدرن ترین آن است. او ضمن این که تجربه ی از سر گذراندنِ دبستان و دبیرستان را نداشته، و البتّه که این امر موهبتی برای او بوده تا از خواندن بسیاری علومِ بی فایده برکنار بماند، مقطعِ دکتری اش را در مدرن ترین سیستم آموزشی زمانِ خویش و زیر نظر دانشمندترین افراد آن دوران به سر آورده است.
همین تجربه ی ناب، از او پلی ساخته در میانه ی مغاکِ سنّت و تجدّد. باغبانی که ریشه های سنّت را آبیاری میکند تا میوه های تجدّد بر شاخسارِ آن بروید. شفیعی کدکنی، نیک آگاه است که تغییر آینده بدون پیوند با گذشته ممکن نیست و برای لمسِ آسمانِ تجدّد، باید بر شانهیِ کوهِ سنّت ایستاد.
امّا او در عینِ احترام به گذشته، دچار نوستالژیِ احساسی نسبت به سنّت نیست. عنصر «خردِ انتقادی» در نگاهِ او به گذشته، همواره جاری است. شفیعی کدکنی نمیپذیرد که برای تهذیبِ نفس در جامعه ی امروز، باید به بازار رفت و گردو به کودکان داد تا سیلی به گوش بنوازند تا نفسِ امّاره رام شود! دکتر شفیعی کدکنی؛ حکیمِ دورانِ گذار است. گذار از سنّت به تجدّد.
گر درختی از خزان بیبرگ شد
یا کرخت از سورت سرمایِ سخت
هست امّیدی که ابر فروَدین
برگها رویانَدَش از فرّ بخت
بر درختِ زنده، بی برگی چه غم؟
وای بر احوالِ برگِ بی درخت!
این شعر به گمانِ من، چکیدهای است از نظرگاهِ شفیعی کدکنی به شیوهی حضور و چگونگیِ زیست ما در روزگارِ معاصر. اگر درختی در سرمایِ مهیبِ پاییزی، بی برگ و بار شده و به زردی بگراید، همواره این امید وجود دارد که در بهار و بارشِ ابرهای باران خیز، شورِ سبزِ زندگی بر آن جوانه زند. درخت، تا پای در خاک دارد و سر بر آسمان، امکانِ حیات در او جاری است.
در چنین شرایطی همواره احتمالِ نشستنِ پرنده یِ نغمه سرایِ زندگی بر شاخسار او وجود دارد. امّا و صد امّا از هنگامهای که وضعیّت، وارونه گردد. وضعیّتی که ریشه از خاک بریده شده و در ظاهری نمایشوار و برای چند روز، تعدادی برگِ سبز بر شاخهها تکان بخورند. درخت تا پای در خاک دارد، درخت است. پس از آن، تکّه چوبی است بر کناری. دیر نخواهد پایید که آن برگها فرو خواهند ریخت. جدایی از ساقه و ریشه ی حیات، آغاز زوال است و فنا.
شفیعی کدکنی (م. سرشک)، در قابِ این شعر، وضعیّتِ زیست امروزِ جامعه ی در حالِ گذارِ ایران را به تصویر میکشد. جامعهای که ممکن است از ریشههای سنّت خویش منقطع شده و چند روزی نیز، رونقمند از رهاوردهای تجدّد بماند. امّا این وضعیّت چندان پایدار نخواهد ماند و زوال، بروز خواهد کرد.
«م. سرشک» بر این باور است که راهکارِ نجات و گذرِ به سلامت از وضعیّتِ گذار، ممکن نیست مگر با پیوند و آشتی دادنِ متناسب و منطقیِ دو ساحتِ سنّت و تجدّد.
دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی، مانیفستی برایِ نجاتِ جامعه ی در حالِ گذارِ ماست؛ الگویی برایِ صلح.