مهدی کاکولیسلام. الان که من دارم کتابنامه را مینویسم هنوز آقای رضا مهرداد آزاد نشده و ماجرای آن جملهی جنجالی کماکان ادامه دارد. امیدوارم تا زمان چاپ این نوشتار، قضیه ختم به خیر شده باشد. اما دوستی در همین روزهای بحرانی سری به فرهنگ سخن زده و ذیل واژهی «تحمیق» را درآورده که خواندنش جالب […]
مهدی کاکولی
سلام. الان که من دارم کتابنامه را مینویسم هنوز آقای رضا مهرداد آزاد نشده و ماجرای آن جملهی جنجالی کماکان ادامه دارد. امیدوارم تا زمان چاپ این نوشتار، قضیه ختم به خیر شده باشد. اما دوستی در همین روزهای بحرانی سری به فرهنگ سخن زده و ذیل واژهی «تحمیق» را درآورده که خواندنش جالب است:
«تحمیق: احمق دانستن کسی یا نسبت حماقت دادن به او یا سعی کردن در بیاطلاع و احمق نگاه داشتن او: روضه و تعزیه بزرگان و رجال، وسیلهای بود جهت تحمیق و بهرهگیری ازعوام. (شهری)
تحمیق کردن: قرار دنیا این است: کسی که دعوی عقل و کفایت میکند، یک وقتی مرتکب کاری میشود که تمام عقلای دنیا او را تحمیق و تکذیب کنند. (نظامالسلطنه) به خنده گفت که: حافظ غلام طبع توام/ ببین که تا به چه حدم همیکند تحمیق! (حافظ)»
همانطور که میبینید این ماجرا ریشهی طولانی داشته و وقتی شاهدمثال هم بازمیگردد به جملهای مشابه، نباید به سادگی، یک تفسیر و تعبیر دلخواه را درنظر گرفت و سیل اتهامزنی و حرمتشکنی را نثار گوینده کرد. طبیعتا اگر مراد از چنین واژهای توهین مذهبی تلقی میشد چنین فرهنگی که نخستین و کاملترین نمونه پس از انقلاب است گرفتار سانسور میشد و اجازه درج چنین مثالی را نمییافت. این نکته را اضافه کنم که فرهنگ سخن، با سرپرستی دکتر حسن انوری منتشر شده و دکتر شفیعی کدکنی نیز از مشاوران تدوین این کتاب بوده است.
یک نیشابوری در میان نامزدهای جایزه شعر قیصر امینپور
نامزدهای جایزه شعر قیصر امینپور معرفی شدند. در میان اسامی شانزده نامزد این دوره، نام «بهنام کیانی» از نیشابور با کتاب «نام من فراموشیست» دیده میشود. این کتاب را نشر مایا منتشر کرده است. به گزارش دبيرخانه كتاب سال دفتر شعر جوان (جایزۀ دکتر قیصر امینپور)، مرحلۀ نخست داوری آثار از میان ۷۸ عنوان کتابِ رسیده به دبیرخانۀ این جایزه، انجام شد و در نهایت ۱۶ کتاب به دور پایانی این جایزه راه یافتند. داوران مرحلۀ نهایی، سه کتاب را از میان این آثار به عنوان برگزیدگان دورۀ دوم از سری جدید جایزه انتخاب خواهند کرد. برگزیدگان این جایزه، در هفتۀ نخست آبان ماه در آستانۀ سالگرد درگذشت دکتر قیصر امینپور در مراسمی معرفی خواهند شد.
مهماننوازی نابهنگام!
جلد دوم خاطرات «احمد زیدآبادی» با عنوان «بهار زندگی در زمستان تهران» همین هفته قبل به دستمان رسید. قبلتر گفته شد که پشت جلد این کتاب، بخشی از خاطرات ایشان از سفر به نیشابور است که چند سطرش را در شمارههای پیشین همین نشریه خواندید. این هفته بخش دیگری از این کتاب را با هم میخوانیم. آقای زیدآبادی پس از دیدارِ عطار راهی آرامگاه خیام میشود…
«با همین حس، قصد آرامگاه حکیم عمرخیام را کردم. خیابانی مشجّر با درختانِ کاج بلند در دو سوی آن، دو مقبره را به هم وصل میکرد. با خود اندیشیدم که در هر گامی که پیاده به سوی مزار خیام بردارم دروازۀ کیهان به رویم گشودهتر خواهد شد. از بخت بد اما، مرد مزاحمی از راه رسید و با مهماننوازی نابهنگامش مرا با سماجتی که پسزدنش به بیرحمی نیاز داشت سوار بر ماشینش کرد و به آرامگاه خیام رساند.
احساس کیهانیام را از دست رفته میدیدم اما دیدار آرامگاه خیام آن را دوباره زنده کرد. بهخصوص وقتی سنگ نبشتهای در کنار آرامگاه یافتم که قطعهای بود از روایتِ نظامی عروضی از ملاقاتش با «حجهالحق عمر خیام نیشابوری» در بازار بردهفروشان بلخ و سپس شرحِ دیدارِ وی از قبر استادِ خود در کوچهباغی در حومۀ شهر نیشابور که «هر بهاری شمال بر آن گلافشان میکند.»
گویی بهار بر روح من گلافشان میکرد. حسی از تلاقیِ تاریخی سرشار از شکوه معنوی با جغرافیای سرزمینی در قلب زمین، مرا به ریشههایم در این آب و خاک پیوند میزد. گویی فهمی از خودآگاهی ملی، تعلقی عاشقانه به ایران، در جان و دلم میشکفت و ذهنم را روشنایی میبخشید.
این تجربهای بود که سمت و سوی نگاه مرا به زیستجهانم تغییر داد و بهویژه به من آموخت که انتخاب نوع زندگی ما ثمرۀ اندیشهورزی محض نیست و گاه خارج از فهم و ادراک و ارادهمان تندبادی میوزد و ما را در تلاطم خود به راهی میبرد که به گفتۀ عینالقضات «آن سرش به دید نبوَد.»
با این همه، من خارج از تاملات و روحیات فردی، در زندگیِ حرفهای و سیاسی، دودستی به عقل چسبیدم چراکه راهزن عقل در هیئت موج پستمدرن از گرد راه رسیده بود و هیچ روایت کلانی از هستی را زنده نمیگذاشت. از این رو جدال تازهای برایم آغاز شده بود.»
و برای حسن ختام غزلی از حافظ بخوانیم:
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق
بیا که توبه ز لعل نگار و خنده جام
حکایتیست که عقلش نمیکند تصدیق
اگر چه موی میانت به چون منی نرسد
خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق
حلاوتی که تو را در چَه زنخدان است
به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق
اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب
که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدم همیکند تحمیق