میز سه گوش روی میز سه گوشه ی بزرگی نطع شطرنج را پهن کرده و مهره ها را چیده بودند. زروان با یک دست گردونه ی سنگین کهنه ای را می چرخاند وبا دست دیگرش مهره ها را جابه جا می کرد. کندری وزیر، به دسیسه ای مات شده بود و در حالی که صحنه […]

میز سه گوش

روی میز سه گوشه ی بزرگی نطع شطرنج را پهن کرده و مهره ها را چیده بودند. زروان با یک دست گردونه ی سنگین کهنه ای را می چرخاند وبا دست دیگرش مهره ها را جابه جا می کرد. کندری وزیر، به دسیسه ای مات شده بود و در حالی که صحنه را ترک می کرد به نظام الملک گفت: رسم زشتی گذاشتی. آرزومندم خود و خاندانت هم از آیین خود ساخته ی وزیر کشی بی بهره نمانید.

نظام الملک لبخندی کم رنگ زد و کندری را به سفارت مرگ گسیل کرد وخود با تمام توان به اداره ی قلمرو گسترده ی سلجوقی سر گرم شد. جدال علما و حکما و تنش و کشاکش های فرقه ای مسلمانان پاک اعتقاد یا متعصبان تند، همگی هیمه ی گلخن قدرت بود و از آن آبی گرم می شد. خیام بزم را خودمانی دید. هراس این که سخنش به حق یا به ناحق مایه ی تکفیر شود یا خونی به طرف داری ازاین و آن ریخته شود نبود. سرش را بلند کرد و سینه اش را صاف ، با صدایی آرام خواند:

هریک چندی یکی بر آید که منم                  

با نعمت و با سیم و زر آید که منم

چون کارک او نظام گیرد روزی                

 ناگه اجل از میان بر آید که منم

و به مهره ای اشاره کرد که خارج از نطع روی میز افتاده بود. واژه های «کارک، نظام، روزی، و اجل» بر«من ام» خواجه نظام الملک فشار می آورد و نظام اندیشه اش را برای لحظه ای پریشان می کرد، اما مبانی اقتدار نظام الملک و بنیاد های اندیشه ی خیام هردو استوار بودند و از یک دیگر هراسی نداشتند. خواجه نظام الملک نگاهی کرد. در چشمانش حیرت و قدرت به هم آمیخته بود. خیام ادامه داد وخواند:

از جمله ی رفتگان این راه دراز                  

 باز آمده کیست تا به ما گوید راز

هان بر سر این دو راهه ی آز ونیاز             

  چیزی نگذاری که نمی آیی باز

نظام الملک گفت: ما تااعماق اندیشه ی مردم و تا اقصای بلاد اسلامی نفوذ کرده ایم و در گفت وگوی مردم با قدرت به یک پارچگی ملل و نحل می اندیشیم و تا حدودی به آن دست یافته ایم. خیام گفت ما نمی خواهیم اعتقاد مردم را به جوش آوریم تا مبادا با تحریک اعتقادات پاک مردم یا تعصب کور نامردم، خونی به ناحق جاری شود. اما معاد را سرمایه ی معاش و دست مایه ی بازی قدرت نتوان کردن خواجه! زیر لب خواند: باز آمده کیست تا به ما گوید راز.

پیری فرید، دردباور و عاشق و قلندر رسید و در مجالی که به دست آورد؛ گفت:

هرگاه که در پرده ی راز آیم من           

 در گرد دو کون پرده ساز آیم من

گویند کز آن جهان کسی نامده باز          

 هرروز به چند بار باز آیم من

پیر اهل درد، نکته ی حکیم را در یافته بود وسکوت را روا نمی دید. حکمت ، قدرت و معرفت گردا گرد میز سه گوشه نشسته بودند. حکیم می دید که چگونه اقتدار سلجوقیان و تدبیر نظلم الملک از آبشخور اعتقادات مردم سیرآب می شود. شکی را با پرسشی همراه کرد تا مردم زمانش دین و دنیای خود را در شطرنج قدرت نظام الملک مات نبینند و سرود:

گویند کسان بهشت با حور خوش است             

 من می گویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار               

 کاواز دهل شنیدن از دور خوش است

خواجه نظام الملک سخت سرگرم اندیشه در امور مملکت بود؛ اما اشاره ی خیام را به فریب خوردگان دستگاه سیاسی سلجوقی و شخص وزیر دریافت و خیام دید میدان از اهل تکفیر خالی است. گفت:

من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت              

از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی و بتی و بربطی بر لب کشت            

این هرسه مرا نقد و تورا نسیه بهشت

خواجه نظام الملک گفت: برپایه ی اعتقادشان دنیا و آخرتشان را آباد می کنیم حکیم. همه کس را فرصت اندیشه و جسارت بیان نیست. زروان همچنان گردونه ی سنگین زمان را می گرداند، میز سه گوشه زیر بار مهره ها بود، مهره ها به حیرتی یک دیگر را نگاه می کردند گویا هیچ تمایلی به شناسایی هم نداشتند؛ اما پایه های تفکر برخی از مردم و سست شده بود و می لرزید. خراسانیان هیمه ی گلخن سلجوقیان شده بودند؛ اما چیزی در درونشان تکانکی خورده بود. پیر اهل درد نگران برداشت های ناروا بود. این بار باید او سقایت می کرد. لازم می دید که مردم را از دوزخ پریشانی برهاند. شراب همشهری حکیمش را با درد و معرفت آمیخت که:

گرفتم در بهشت نسیه نتوانی رسیدن تو              

 ولی خود را ازاین دوزخ که نقد توست برهانی 

و حکیم به خواجه و شیخ نگاهی کرد و گفت:

چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است.

و میز سه گوش با مهره های شطرنجش کندری را کم داشت. رباعی های حکیمانه ی خیام از افلاک فرو نمی آمد، در میان مردم می رویید.     

با نگاهی به خیام نامه. بخش اول و تعلیقات. قنبری.محمدرضا