… و این خیابان میان خیام و عطار یک تناقض بزرگ است. یک نوش خند معنادار، مثل رباعیات خیام. گفتم چرا ؟ گفت: یک سویش به شکی و پرسشی تناقض برانگیز ختم می شود و سر دیگرش به دردی عاشقانه. گفتم: شاید این دو یک دیگر را کامل می کنند. اصلا «وجود ما معمایی است […]

 … و این خیابان میان خیام و عطار یک تناقض بزرگ است. یک نوش خند معنادار، مثل رباعیات خیام.

گفتم چرا ؟

گفت: یک سویش به شکی و پرسشی تناقض برانگیز ختم می شود و سر دیگرش به دردی عاشقانه.

گفتم: شاید این دو یک دیگر را کامل می کنند. اصلا «وجود ما معمایی است حافظ      که تعبیرش فسون است و فسانه»

گفت: ماهستیم؟ اصلا ما وجود داریم؟

گفتم: هستیم که ادعای هستی می کنیم. شاید کمی هستیم و بسیار خودنمایی می کنیم.

 گفت: پس چرا پس از مدتی دیگر نیستیم؟

گفتم: آن وقت نیستیم. شاید هم هستیم به شکلی دیگر.

گفت: لطیفه نگو!

گفتم: ما اصلا چیزی نگفتیم، نه فرصت زانو در بغل گرفتن داریم نه زمانی برای جدل و در افتادن با آسمان و زمین. یک پناهگاه می خواهیم برای همین فرصت اندک. و نمی دانیم از کجا آمده ایم یا به کجا می رویم و پایان راه را نمی شناسیم، فقط می دانیم همه چیز پایانی دارد و در حسرت جاودانگی نمی مانیم و هراسی از بیان شک خود نداریم.

گفت: پس شما به هیچ چیز ایمان و یقین و اطمینان نداری!

گفتم: صمیمی ترین ها هم وقتی آن چارمرغ را در هم آمیخته بودند و بر سر بلندی نهاده بودند و آن هارا صدا زدند می خواستند یقینشان افزون شود؛ همین !

گفت: چه کسی می داند ، هستی چیست و ما از کجا به اینجا آمده ایم؟

گفتم: ما را همین جا کاشته اند، فقط آن نیای بزرگ رفته بود بالا؛ آمد پایین. من هم عرضم این است:

     از هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود             کاوردن و بردن من از بهر چه بود؟

گفت: ما  را از کدام راه برویم ؟

گفتم: راه خودت را به گفته ی حضرت عطار . «میان مسجد و میخانه راهی است         بجویید ای عزیزان، کان کدام است»

گفت: و خلقی در میانه  ی مسجد ومیخانه سرگردان و ره گم کرده.

گفتم: شاید در تناقض و سرگردان ولی ره گم کرده، نه! من نمی دانم ولی استادان گفته اند: «هر هنرمندی یک تناقض بزرگ دارد، اگر یک سوی این امور متناقض غالب شود، کار هنرمند تمام است. او مثل بسیاری از مردم ، فناور و صنعتگر می شود. هنرمند به جای نجات مخاطبان از نوسانی ناگزیر که پویایی اندیشه می آورد ، ایشان را به سوی آزادی خواهی می برد، آزاد از همه چیز و همه کس، حتی آزادی از تاریخ و جغرافیا؛ یعنی رها از مرز، زمان و مکان .

به این معنی که بینش هنرمند و پیام او در همه جای جهان و در همه ی زمان ها مورد قبول عده ای هنرشناس است. خیام هم این گونه است و تمام کسانی که می خواهند شعر را یا کفرمحض یا ایمان خالص ببینند، حقیقت وزیبایی رباعی ها را نمی بینند. «میان مسجد و میخانه راهی است». همین رنگ عرفانی یا فلسفی لازمه ی خلاقیت هنری است. اگرشعر مذهبی مطلق یا حزبی خالص باشد شعر نیست. بیانیه یا دستورالعمل است.

اندیشه ورزی و هنرمندی خیام همین است که احساسات باریک بینانه و لطافت شاعرانه را با افکار فلسفی بلند و نظرهای علمی دقیق در آمیخته و شاعر و عالم را در یک مجلس نشانده، و از این تضاد و تناقض آمیزه ای شگرف  ساخته است. « نبوغ بارورش اورا به تفکر در باره ی هستی می خواند. او به خوبی از عظمت آفرینش آگاه است و در نتیجه به خداوند، آفریدگار جهانیان، ایمان دارد؛ ولی در مذاهب گوناگون به دیده ی تردید می نگرد. در نظر او تمام ادیان در جست وجو ی حق بوده اند. اما کسانی که تصور می کردند حقیقت مطلق همان است که آن ها فهمیده اند، «گفتند فسانه ای و در خواب شدند.»

در این نردبان تناقض، خیام پیوسته شادی، خموشی و کم سخنی، گذشت یا همان تسامح، و ظرافت آمیخته با شوخی را در رباعیاتش به کار می برد و عمر گران بهای خود را ارزشمندتر از آن می بیند که خرج صنایع لفظی و زبان آرایی کند، یا خود را دست آویز بدون جیره و مواجب برای ترویج اقتدار شاهان و امیران سازد و پیوسته باری را بر دوش بکشد که از آن او و یارانش نیست، و اصلا نمی داند چیست.

او با نردبان تناقض، تناقض هستی و نیستی، آزادی و تکلیف، و تناقض های مربوط به الهیات و وجود مادی ، اندیشه ی انسان را شکل می بخشد و آیینه ای می شود برای لحظه های دشوار هستی ما. آیینه ای که با انحطاط و ابتذال کدر می شود. و با جبر و تکلف می شکند. رباعیات خیام «پناهگاه وجود ملتهب و ضمیر همیشه درگیر او با چگونگی و چرایی هستی است» و راه درمان این التهاب و این درگیری را التذاذ از حیات و کامرانی می بیند، و شاید گاه گرفتار تعقیب یا دشمنی می شود و به گفته ی برخی او حکیمی است هوشیار و رندی است والا تبار.

با بهره گیری از کتاب “خیام نامه”، نوشته ی محمدرضا قنبری.صفحه ی 253-262