حجت حسن ناظر سروده های رویا خادمی کتاب با عاشقانه ،عارفانه سخنی از بایزید بسطامی هویتمندی فرهنگی خود را رایت می افرازد. ( به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده بود، چندان که پای به گلزار فرو شود، به عشق فروشدم.) در آستانه اثر و در درگاه کتاب اشعار و سروده ها […]

حجت حسن ناظر

سروده های رویا خادمی

کتاب با عاشقانه ،عارفانه سخنی از بایزید بسطامی هویتمندی فرهنگی خود را رایت می افرازد. ( به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده بود، چندان که پای به گلزار فرو شود، به عشق فروشدم.)

در آستانه اثر و در درگاه کتاب اشعار و سروده ها به پدر و مادرشاعر که خود کتابی نانوشته اند پیشکش شده است .

شاعر عاشقیست که تنها به اندازه ی یک پیرهن از معشوق دور است، او شانه هایش را برای” تهمینه “خواهد فرستاد تا صبرش دنیا را تاب آورد و انگشتانش را برای” نکیسا ” هنگامه ای که  “شبدیز “های مرده در چهار سمت جهان می تازند.

شاعر این نوسروده ها پیرمردی را میشناسد که جهنم را به دندان میکشد و رستم های کوچکی را سراغ دارد سوار بر رخش های چوبی که جعرافیای کوچه ها را فتح می کنند و در ایرانشهر مردمانی را ناظر بوده که سال هاست  گندم هایشان را نذر کبوتران می کنند. پوتین های خسته ی سربازانی را به خاطر می آرد که گمان می کنند با شلیک اولین گلوله دنیا را عوض خواهند کرد، گاهی هم باورمند می شود که باید تمام رییس جمهور های دنیا را استیضاح کرد وقتی نعره تفنگ گیس زنی را سپید می تماید.

حیات بی درخت را دوست ندارد و آنقدر روحش پروانه سان لطیف گشته که می خواهد روی تمامی مین های دنیا راه برود تا دیگر کودکان خواب پاهای چوبی را نبینند.

رویا گاهی هم می اندیشد بهتر است مرد شوم و تمام شعرهایم را بفروشم به قیمت یک ویلچر برای پسر همسایه و یک پیراهن چین دار برای لیلا یا دوست تر دارد خورشیدی باشد که در نگاه گلدان ها طلوع میکند.

با اندوه باستانی دختران سرزمین خشخاش آشناست و افغانشان را مزمزه نموده هنگامه ای که هر عطری بوی باروت میدهد. چشم به راه مردیست که قرار بود در باران از راه برسد. روزهایی را پندارش یادآور است که کلیدر را نفس میکشد و پا به پای زیور در کنج اتاق گریه می بارد وقتی زنی دلمویه های گل ممدش را بلند بلند ضجه می زند. شاعر” دور از نگاه چترها” زخم کهنه ی تاریخ را درد میکشد و معصومیت دخترکان عصر جهل را وقتی عروسک هاشان کابوس گورهای سرد را میبینند .

خادمی شاعریست نه بی تفاوت به پیرامونیان اش و نه بی خیال زاد و بومش و نه سرد و خنثی بر آنچه در زمانه اش گس و کبود و تلخ میگذرد. شان ، شرافت ، شور و شوق شعر را شاهدانه شهادت می دهد، شاید گاهی سخنی به باوری به اطناب رود و واژگانی که می بایست تراشی الماس گونه خورده باشند و در کوره ی آلام برشته تا تاثیر شگرف، بیداری انگیز و جادویی خود را برگذارند کمتر به ضیافت  سرایش  دعوت شده باشند اما به هر تقدیر شاعر این منظومه راه سنگلاخی ادب آوری را دریافته و آدرس مسیر را فهم نموده و میداند چسان شعر تر انگیزد هرچند با خاطری حزین ، کوتاه نمی آید ، شئخی هم ندارد، شاید برایش شعر یاداور خاطره ای ازلیست و امری قدسی و روایت حضور ، هرچه که هست بالهای اوست ، با ان بر می جهد ، استعلا میگیرد، هویت می بابد ، قدر دانسته میشود ، بها می یابد و وا میپرد و به پرواز با پر باز میخواند و در آرزوی در گشادن است نه در بندی.

 پناهیدنش را در سایه سار ساحت وضع موعود آرزومندیم و واکوچیدنش از حصارک های موجود زمان را خواهان ، خواستار و به انتظار استاده ایم ، امید که در دومین دفتر شورآفرین تر ، شرر بار تر ، شکوه مندترو شراره خیز تر و شعله پوش تر چهره وا گشاده و نقاب از رخ اندیشه برگیردو نگاهبان لاله باشد در رهگذلر باد.