فردوسی بزرگ را از آن رو حکیم گویند که در عاقبت بشریت و سرانجام جهان ژرف می‌اندیشد و در قلمرو تفکر و تعقل بجز نیکی برای انسان نمی‌خواهد و راه و رسم سعادت و بهروزی آدمی را در قالب داستان و اسطوره سازی بسوی مبارزه دائمی علیه شیطان درون و طاغوت برون رهنمون می‌سازد. گرچه […]

فردوسی بزرگ را از آن رو حکیم گویند که در عاقبت بشریت و سرانجام جهان ژرف می‌اندیشد و در قلمرو تفکر و تعقل بجز نیکی برای انسان نمی‌خواهد و راه و رسم سعادت و بهروزی آدمی را در قالب داستان و اسطوره سازی بسوی مبارزه دائمی علیه شیطان درون و طاغوت برون رهنمون می‌سازد.

گرچه ادبیات شاهنامه حماسی است اما زبان فردوسی در این اثر تعلیمی نیز هست، محور قرار دادن انسان و سرنوشت او و رسیدن به کمال اصلی‌ترین نگاه فردوسی است.

شاهنامه هم ادبیاتی حماسی دارد و هم تعلیمی و هم غنایی.

در اندیشه‌ی فردوسی حکیم رهایی انسان از ظلم و استبداد حکام زور گو بدست خود اوست نه قهرمانان.

فردوسی اگر به اسطوره روی می‌آورد اما در نهایت به جنبش مردمی فرا می‌خواند و در هر حرکتی ابتدا به پاکی درون و غلبه بر نفس تاکید دارد.

در داستان فریدون و ضحاک به زیبایی حماسه آفرینی می‌کند، ضحاک نماد اهریمن و فریدون فر و شکوه ایزدی دارد. در زمان ضحاک راستی و درستی، عقل و خرد جای خود را به دروغ و فریب، جهل و خرافه می‌دهد و ضحاک در پهلوی “اژی دهاک” به معنای مار که نماد دیو است، فریب شیطان می‌خورد و از جهل مردم و رواج خرافات استفاده برده، ظلم و ستم بسیار روا می‌دارد و با بوسه شیطان بر دو کتفش و رویش دو مار بر دوکتف از جای بوسه شیطان، اوج خونخواری حاکمان پلید و مستبد و ظالم را به نمایش می‌گذارد.

جالب‌تر آنکه غذای مارهای ضحاکی فقط مغز انسان‌هاست و مغز سر آنها غذای دو مار بر دوش ضحاک شوند که تمثیلی است از آنکه قدرت‌های زورگو، آدمیان را بدون فکر و تعقل و خرد و تنها خرافه پرست و غرق در جهل می‌خواهند.

زیباتر آنکه برخلاف دیگر اساطیر و تعلیمات غلط بعضی، فردوسی زن را نه در خانه داری و شوهرداری و یا بعنوان شیطان و فریب دهنده و از این قبیل نمی‌داند بلکه زن را دور اندیش و حسابگر، نمادی از عشق و دوستی و وفاداری و حاضر در صحنه‌ی کارزار می‌داند. نه تنها در داستان ضحاک که دوراندیشی فرانک مادر فریدون و تعلیمات او به فرزندش رهگشای پیروزی بر ظلم است و یا شهرناز و ارنواز (دختران جمشید) که گروگان ضحاک بودند و از درون کاخ ضحاک، همراه و همدرد مردم بودند و از کشتار آدمیان جلوگیری می‌کردند که در جای جای شاهنامه زنان دارای نقش برجسته‌ایی در مبارزه با ظلم دارند.

در داستان ضحاک آنگاه که فریدون با راهنمایی مادرش در فکر شکست دادن  ضحاک می‌افتد و مردم از این قصد فریدون آگاه می‌شوند، کاوه آهنگر از بارگاه ضحاک با اعتراض و خشم بیرون میزند و چرم آهنگریش را به عنوان پرچم بر نیزه می‌کند و مردم را دور خود جمع تا علیه ظلم ضحاک متحد شوند و به فریدون بپیوندند؛ فریدون پرچم کاوه را درفش کاویانی نام می‌گذارد و می‌شود پرچم جنبش مردمی علیه ظالمین.

فریدون با همراهی کاوه آهنگر و مردم دادخواه بسوی کاخ ضحاک یورش برده و ضحاک را شکست می‌دهند اما به ناگاه سروشی بر فریدون فرود می‌آید و ندا می‌دهد که ضحاک و مارهایش را نکشد بلکه او را در کوه به بند در کشد، در کوه هم وقتی قصد کشتن ضحاک می‌کند سروش جلوگیری می‌کند و از او می‌خواهد تا ضحاک مار دوش را به کوه دماوند برده و در آن جا زندانی کند.

فردوسی در پایان داستان نمی‌خواهد ضحاک به دست فریدون کشته شود بلکه او را در شکافی از کوه دماوند با میخ‌های آهنین بر سنگی ستبر فر می‌بندد.

چنانکه مشاهده می‌شود شیطان نابود نمی‌شود و همچنان زنده است و هر آن ممکن است در کار فریبی دیگر باشد و در جان و روح افراد نفوذ کند و پایه‌ دیکتاتوری دیگری را پی ریزی نماید و در صدد تباهی درون و فساد همیشگی جامعه به مدد استبدادگران است.

این داستان و سایر داستان‌های شاهنامه نوع نگاه ژرف اندیش و حکیمانه‌ی فردوسی را نشان می‌دهد که چگونه از نیروی مردم برای تحول جامعه به خیر و نیکی، آزادی معنوی و آزادی از بردگی مدد می‌جوید