فروغ خراشادی جشنواره ی هفتادو یکم ” کَن” در میان همه ی خبرهای ناگوار، با “همه می دانند” آخرین ساخته ی اصغر فرهادی، کلید خورد. به همین بهانه، در آستانه ی دهمین سال ساخت نخستین فیلم بین المللی همین کارگردان، بار دیگر به تماشای “درباره ی الی” می نشینیم و به تقابل دو کاراکتر اصلی، […]

فروغ خراشادی

جشنواره ی هفتادو یکم ” کَن” در میان همه ی خبرهای ناگوار، با “همه می دانند” آخرین ساخته ی اصغر فرهادی، کلید خورد.
به همین بهانه، در آستانه ی دهمین سال ساخت نخستین فیلم بین المللی همین کارگردان، بار دیگر به تماشای “درباره ی الی” می نشینیم و به تقابل دو کاراکتر اصلی، سپیده و الی، نظر می کنیم.
در باب” درباره الی…” بازیگر بزرگ هالیوود، رابرت دنیرو، گفته است: این از آن فیلم هایی ست که درک ما از دنیای مشترک را عمق می بخشد.
اما ماجرای فیلم، یک سفر دسته جمعی خانوادگی ست که سپیده مقدمات آن را چیده تا “احمد” و “الی” با هم آشنا شوند و سرو سامان بگیرند.
سپیده مادری بی قید است؛ از فرزندش می خواهد در سفر، خاله الی را مثل مهد، اذیت نکند. او می داند که بچه ها، در مهد الی را اذیت می کنند اما به جای حل مساله، ترجیح می دهد شاهد این آزار و اذیت نباشد و همین برایش کافیست.
او نسبت به همسرش هم بی توجه است و فقط گهگاه، با بر هم زدن بساط دورهمی یا بازی مردان، خودی نشان می دهد و حرص شوهرش را در می آورد.
اگر چه این سوء رفتار، دو جانبه است و امیر هم به شیوه ی خودش، هر جا لازم باشد، ضرب شصتی به همسرش نشان می دهد.
سپیده چند خانواده را با کودکانشان, بدون برنامه ریزی، فقط راهی سفر می کند تا تنها به یک هدف جامه ی عمل بپوشاند؛ او می خواهد خیالش از بابت زندگی احمد، محبوب سابقش، راحت شود.
در جای جای فیلم، سپیده با چنین چالش های وجدانی مواجه می شود و هر بار فقط با دم دستی ترین روش، سعی در حل و فصل ماجرا دارد. الی را در شرایط اجبار و بدون اطلاع نامزدش به سفر آورده، جایی در گذشته ها احمد را جا گذاشته، نسبت به شرایط فرزندش توجه کافی ندارد، خودش به نسبت نامرتب و آشفته می نماید اما یک جایی آن اواخر فیلم، ما را غافلگیر می کند و مجبورمان می کند در قضاوتمان تجدید نظر کنیم؛ سپیده با همه ی معایبش، یک فرق بزرگ با همه ی همسفرانش دارد؛ او تنها کسی ست که واگویه ی وجدان، رهایش نمی کند.
اما “الی” در بیشتر صحنه ها آرام، منزوی، باهوش و نمادی از زنی دلخواه اما دور از دسترس است. از زندگی الی به تدریج چیزهایی دستگیرمان می شود؛ از جمله این که شش ماه است در تقلای رهایی ست. رهایی از سلطه ی مردی که هنوز همسر قانونی اش نشده، او را دربند خود کرده است. الی از او نگریخته، سپیده یکی دیگر را به دامانش آویخته است. الی در این کشاکش، فشاری دو چندان متحمل می شود اما آن گونه که از تیپ شخصیتی اش بر می آید، تنش های درونی را بروز نمی دهد و در پی چاره ای اساسی ست.
او در این شرایط به‌ظاهر معمولی، با تجربه ای نامعمول مواجه می شود؛ از “یک سلطه گر گریخته” و اینک با “جمعی سلطه گر” مواجه شده است.
در سکانس داخل ماشین، بین احمد و الی دیالوگی برقرار می شود که پایان بندی فیلم را رقم می زند: یک پایان تلخ، بهتر از تلخی بی پایان است.
اما فرهادی این جمله ی نخ نما شده را به شیوه ای زیرپوستی به خورد مخاطب می دهد؛ نکته این است که احمد و الی هر دو بر سر این مفهوم، اتفاق نظر دارند اما شیوه ی تعامل و یافتن اشتراکات بیشتر را نمی دانند؛ (تصویر آشنایی از جامعه!) در جاهایی از فیلم، هر یک گویا منتظر است تا دیگری با قدمی یا نگاهی، سرنوشت محتوم را تغییر دهد اما این اتفاق نمی افتد.
فیلم با ریتمی معمولی، دیالوگ های به ظاهر معمولی و اتفاقات باز هم معمولی بیننده را همراه می کند تا با تکانه ای به ناگهان، او را به درون واقعیت پرتاب کند.
الی که همه جوره از همه جداست(حتی از خانواده خودش) خوشبختی را به جای خاک، در آب جستجو می کند و آن تلخی بی پایان را با یک پایان تلخ تعویض می کند؛ به یاد بیاوریم صدقه ای که الی در آغاز سفر درون صندوق می اندازد تا هفتاد بلا را از خود دور کنداما اینجا یک بلا را به جان می خرد تا از آن هفتاد تای دیگر رها شود.
سپیده حالا دیگر با یک اتفاق ساده مواجه نیست؛ او نمی تواند مانند همیشه، با ماست مالی کردن، قضیه را تمام کند و وجدانش را آسوده! حالا او با مردانی رو به روست که همه از او می خواهند دروغ بگوید؛ یکی از او انتظار دارد عشقی که در میان نبوده را احیا کند، دیگران مجبورش می کنند الی را در قامت آدمی که نبوده، معرفی کند, اما همه شان تنها به یک چیز فکر می کنند؛ نجات خودشان! سپیده زیر سلطه گری مردان و آوار وجدان، در حال خرد شدن است و در نهایت می شکند.
فرهادی در این اثر، از داستان سفر دانشجویان سابق “حقوق ” کمک می گیرد تا مخاطب را بر مسند قضا بنشاند؛ اما تماشاگر در پایان نه با الی همراه است، نه با سپیده, نه هیچ یک از مردان و زنان دیگر؛ او درهر یک، تکه ای از خود را می بیند، با همه همراه است و با کسی هم رای نیست اما شاید پرسشی او را رها نکند: من اگر به جای “آن ها” بودم چه می کردم؟!