فروغ خراشادی/ جوان تیره پوست  هندی خشکی و دریا را می پیماید تا به دربار بریتانیا برسد؛ پایان یک سبک و آغاز روشی دیگر، کشوری دیگر و دنیایی دیگر! دوره ای ۱۴ ساله آغاز می شود که عبدالکریم را همنشین ملکه می کند؛ ملکه را هم که” خورشید در امپراطوری اش هرگز غروب نمی کند […]

فروغ خراشادی/ جوان تیره پوست  هندی خشکی و دریا را می پیماید تا به دربار بریتانیا برسد؛ پایان یک سبک و آغاز روشی دیگر، کشوری دیگر و دنیایی دیگر!

دوره ای ۱۴ ساله آغاز می شود که عبدالکریم را همنشین ملکه می کند؛ ملکه را هم که” خورشید در امپراطوری اش هرگز غروب نمی کند “، دوستدار یک مسلمان زاده ی یک لاقبا! گویی دنیا از حرکت باز ایستاده و این دو، تنها ساکنان زمین باشند، بی توجه به دیگران، روزگار می گذرانند.  یک قرن پس از این روزگار، بازماندگان “عبدل” ، دفترچه ی خاطراتی را به تاریخ نویس هندی، “شرابانی باسو” می دهند و در ادامه  “لی هال” است که این داستان شگفت را به فیلمنامه تبدیل می کند.

اگر فیلم را دیده باشید درست حدس زده اید و اگر نه پیشنهاد ما این است:  ویکتوریا و عبدل Victoria & Abdul ؛ فیلمی خوش ساخت در ژانر زندگی نامه با درامی منسجم و پر کشش!

نقش ملکه ویکتوریا را ” جودی دنچ” آن قدر خوب بازی می کند که چاره ای جز تحسین برای مخاطب و منتقد باقی نمی گذارد. “دنچ ” که برنده ی ۳ جایزه ی بفتا و یک اسکار است، پیش از این به نقش”M ”  در مجموعه فیلم های ” جیمزباند” اعجاب انگیز ظاهر شده و در فیلم “شکلات” نیز خوش جلوه کرده است .

بعضی، ملکه ی پیر، پرخور و خودکامه، اسیر مهر بی واسطه ی جوانی هندی می شود که به تازگی برای اجرای مراسم ویژه ای در دربار ، از هند فراخوانده شده است. چشمان درشت و گیرای جوان، به چشمان عقابی ملکه دوخته می شود و صیاد در دام صیدش اسیر می شود و دنیای ویکتوریایی به رنگ, نقش و طعم هندوستانی در می آید.

ملکه شیفته ی سبک های هنری و طعم غذاهای هندی می شود و همین امر دستمایه ی دوستی بیشتر وی با منشی محبوبش!

به رغم کلیت داستان که بدون تغییر مانده است، فیلمنامه نویس در جاهایی با تغییری خرد، جذابیت بصری اثر را افزایش داده است؛ به عنوان مثال، صحنه ای در فیلم هست که عبدل گوشه ی کفش ملکه را می بوسد؛ اقدامی که درباریان را وحشت زده می کند اما ملکه را مبهوت و خشنود!

ملکه ویکتوریا که ید طولایی در خصوص ارتباط با مردان جوان زیر دستش داشته، اینک در مظان اتهامی دیگر قرار می گیرد؛ او را که زمانی به دلیل ارتباط با خدمتکارش” بانو براون” می نامیدند، اکنون تهدید به خلا مقام می کنند.

ولی او این بار، راز پنهانی ندارد تا بهراسد؛ محکم و مسلط به پیشینه ی سلطنتش اشاره می کند و دهان بدخواهان را می دوزد؛ کریم را دوست دارد و به بالاترین مقامی که یک هندی تیره پوست، تصورش را هم نمی کرده، می رساند . حتی حمایتش را هنگامی که متوجه “دروغ های مصلحتی عبدالکریم می شود، از او بر نمی دارد.

محبت ملکه به عبدل آن قدر افراطی ست که حسادت همه از جمله پسر, وارث ملکه, را بر می انگیزد اما سوال این جاست؛ دلیل این همه عشق بی قید و شرط به عبدل و خانواده اش چیست؟!

ویکتوریا  بر شرق و غرب عالم حکومت می کند، خدم و حشمی دارد که به سایه ی مژگانش، اطاعت امر می کنند؛ هر گاه هر چه امر کند، بی چون و چرا انجام خواهد شد اما همه اش از سر اطاعت و ترس است؛ اطرافش را کسانی پر کرده اند که به مقام، جایگاه و تاج سلطنتش اهمیت می دهند نه خود او!

و حالا یک نفر، مُهر قواعد را به مِهر و محبت  شکسته است؛ نوعی مهری ورزی که اگر چه پاداش فروان دارد، اما از دید خاص ملکه بدون چشم داشت است…

به نظر می رسد فیلم ادای دینی به ارتباطات صرفا انسانی، فارغ از روابط سودمندی باشد؛ ببینید و چون ما از تماشایش لذت ببرید!