فیلم این هفته، زندگی یک زن معمولی ست در پایان یک دوره ی تلخ و آغاز دوره ای تلخ تر! اثری قابل تامل و تاثیر گذار از سینمای روز ایران است؛ تحسین شده ی جشنواره ی سی و پنجم فجر، نوزدهمین جشن خانه ی سینما و یازدهمین جشن منتقدان و نویسندگان ایران! این اثر، سیمرغ […]

فیلم این هفته، زندگی یک زن معمولی ست در پایان یک دوره ی تلخ و آغاز دوره ای تلخ تر!

اثری قابل تامل و تاثیر گذار از سینمای روز ایران است؛ تحسین شده ی جشنواره ی سی و پنجم فجر، نوزدهمین جشن خانه ی سینما و یازدهمین جشن منتقدان و نویسندگان ایران! این اثر، سیمرغ بلورین بازیگری را برای لیلا حاتمی به همراه داشته است و برای مخاطب، شناخت و ارتباط عمیق تر با زنی معمولی در یک زندگی اندکی غیر معمول! در نگاه اول شاید فضای استعاری فیلم، بیننده را از واقعیت های زندگی” مینا” غافل کند؛ یک زندگی که ” می تواند برای هر کسی اتفاق بیفتد” ؛ زنی طلاق گرفته، تنها و بدون عشق؛ یک مرغ مینای مهاجر که به صورت موقت، سرپناهی، آب و دانه و محبتی یافته است! فصل بهار زندگی مینا پر از رنگ ها، آواها و دلباختگی هاست. فیلمنامه نویس که خود یک زن است، با یک نگاه، طره ی مو، حرکت دست و نوع راه رفتن، یک جهان معنا را تصویر می کند از حضور عشق و امید، زندگی زنی مثل هزاران زن دیگر را به رشته ی تحریر در آورده است تا حمید نعمت الله، از”  لیلای سینمای ایران” یک بازی خارق العاده بگیرد؛ اگر چه حاتمی، در بیشتر نقش های از این دست، به نوعی تکرار” لیلا” ست، اما در عین حال در هر کاراکترش، با خلق شخصیتی مستقل، ” لیلای دیگرگونه ای” نشانمان می دهد.

مینا از غمی رسته، در سرازیری اندوهی بزرگتر قرار دارد؛ اما عشق، اینجا هم مانع پذیرش حقیقتی ست که شاید، در درون، از آن با خبر است. او آرام آرام،  رخدادهای اطرافش را جورچین می کند اما از درک آن ها می گریزد؛ به آن سکانسی توجه کنید که مینا، در انتظار دیدار مادر کامران است؛ کامران با “مهمان ویژه ” از راه می رسد، مینا در بهت و شوک، برای آن که ساده دلی اش لو نرود، با خنده و استهزای کامران همراه می شود اما نیت پشت ماجرا را نمی خواهد بخواند!

مخاطب صدای مینا را می شنود که در طول فیلم، ماجراهایی برای پدرش تعریف می کند؛ درد و دل می کند، حرف های روزمره، گاه احساسی، گاه از سر خستگی… ارتباطی دور اما تنگاتنگ با کسی که حامی ست، پدر است؛ در شرایطی  که از مردان آسیب خورده و می خورد، با مردی دیگر، پدر، حرف می زند؛ مثل هر زن دیگری، بدون حضور فیزیکی، حضور معنوی پدر برایش اطمینان بخش است؛ در صحنه ای از فیلم، نگران و دلتنگ پدر، می خواهد به سراغش برود اما کامران با یک پیامک، هوش و حواس او را می رباید او راه رفته را باز می گردد؛ گویا این اتفاق، استعاره ای ست از یک حقیقت بزرگ: همزمان دو مرد در دل یک زن نمی زیند! مینا باز می گردد تا مسیر قهقهرایی اش را با سرعت بیشتری طی کند…

اما فصل دوم، زمستان! از این جا به بعد از راه می رسد؛ کم کم، همه آن چیزهایی که در این مدت ساخته، از دست می رود؛ ضربه ی کاری را طوفان می زند؛ کسی که خاکستر نشین بوده، زیر پوششی از خاک و غبار، از یاد خودش هم می رود.

در این فضای خاکستری مبهم، یکی از نکته های دلگرم کننده، همدلی همیشگی زنان با یکدیگر است! زنی، دیگری را متهم نمی کند؛ اگر چه ممکن است او را بیازارد، آزاری جانفرسا! چه در سکانسی که مینا شاهد خیانت معشوق است، چه در سکانسی که مشت کامران برای همگان باز می شود، زنان حامی هم اند؛ آنان از مرز قضاوت همدیگر گذشته اند؛ مثل این که هر یک، روزگاری مینا بوده باشد، تو را زندگی کرده باشد، درکش می کنند، همراهی اش می کنند، در آغوشش می گیرند و برایش اشک می ریزند…

رگ خواب که محصول سال ۹۴ است، به لحاظ بهره بردن از موسیقی هم، غنی ست؛ در میانه ی فیلم و تیتراژ پایانی، از همراهی همایون شجریان و پورناظری ها، که این سالها، همیشه چیزی در چنته دارند تا غافلگیرمان کنند، لذت ببرید.