مهتاب به نور دامن شب بشکافت . می نوش . دمی بهتر از این نتوان یافت . خوش باش ومیاندیش که مهتاب بسی ، اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت . برف باریده بود ومثل این بود که زمین خودش را در حریر سفید پیچیده باشد ، شهر ساکت تر از هرروز و […]
مهتاب به نور دامن شب بشکافت . می نوش . دمی بهتر از این نتوان یافت .
خوش باش ومیاندیش که مهتاب بسی ، اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت .
برف باریده بود ومثل این بود که زمین خودش را در حریر سفید پیچیده باشد ، شهر ساکت تر از هرروز و سرد تر. مهتاب هم چهره ی سفیداب شده ی شهر را سیماب کاری می کرد. آن سوترک سنگ های قبر خوابگاه مهتاب وکشتگاه آفتاب بود. سنگ ها آینه ی زمان بود. کسی در آینه نگاه نمی کرد . یک آن تصویری درآینه نقش بست .حضورما در روی خاک و زیر خاک تصویری و دمی بود؛ مانند انگاره ای در آینه .
در آینه ی مات زمان ، یکی ناکام دست بر پیشانی و زانو در بغل داشت و خورشید همچنان زر افشان می کرد وماه در کار سیماب کاری بود . برخی آیه های بی سرانجامی و تشویش را به آهنگی اندوه زا می خواندند. گاهی یکی از میانه برمی خاست . خردمندانه دستی می افشاند و پایی می کوبید. انبوه خلایق سر گردان را به لبخندی و حیرتی مهمان می کرد و دمی از پوستین کهنه ی تشویش بیرون می کشید .
باز مردی از بزرگان دانش ودین نفس تازه می کرد و بلند فریاد می زد : آنان که جهان را بی آغاز و بی انجام می خوانند به راستی که مرتد شده اند و در شمار کافرانند و فلاسفه را به کتاب تهافه گوشمال می داد .کمی بعد بزرگی دیگر بر سخن آن بزرگ ردیه ای می نوشت واز اندلس تا نشابور را با طنز و تعریض های تهافت التهافتش هیجانی می کرد . دو جریان فکری ، هواداران و مخالفانی می یافت و هیمه ی تازه ای برای جنگ های داخلی و فرقه ای فراهم می شد. بر فراز کرسی ها ودر حلقه ی علمای مردم ، در محضر حاکمان و حکیمان، مجادله های بی امان ومبارزه های بی سرانجام ادامه می یافت. وهرکس را عقیده براین بود که من درست فهمیده ام و مخالف من بر خطا می رود . بر همین شیوه تاریخ مردم ساخته می شد و عمرها به تشویشی بی سر انجام تلخ می گذشت.
در دیگر سو ” خیام براین صحنه ی پر غوغا ، خردمندانه لبخند می زند و همه ی این نعره های گوش خراش را در مقابل حقیقت تلخ و دهشتناک نیستی ، کودکانه و شایسته ی تمسخر می بیند.” وی به جای طرح عقاید خشم آلود و خشونت زا و به جای تجویز نفرت واندوه و طمع، برد باری و خردمندی را پیش نهاد می کند . هر آنچه شادی و آسودگی رافراهم می آورد، از کتاب و قول و غزل و حکمت چون “می “ای شادی بخش می یابد و آن “می” را جای گزین ضجه های مرگ آفرین یا نعره های خشم آلود می سازد . می گوید اندیشه در سر نوشتی که دگر گونی در آن ممکن نیست و در حد اضطرابی نا به هنگام و خام می ماند؛ باشد برای عالمان و حکیمان درد مند که مفتش اندیشه های بشرند . بی شک این شب های قیرگون یا سیم اندود و روزهای زر افشان، بی من و تو تکرار می شوند. این دم را در یاب که می توانی در دامن سیمین ماهتاب یا درسایه ی زرین آفتاب بنشینی. و دوستان را دریاب؛ دایره ی گسترده ی مرگ را به حلقه ی بسته و محدود فرصت بودن ، مکشان .
” این نگرش خیام باز گو کننده ی عجز بشر هست اما رواج دهنده ی اندوه و افسردگی نیست، و به روایت ” ریپکا ” ایران شناس مشهور عامل استقبال بشر معاصر غربی از رباعیات خیام هم همین است که: ” اروپاییان در ژرفای رباعیات او باز تاب ناتوانی های خود را می دیدند.” و بعد از مدت ها خاور نیز ژرفای سروده های حکیم عمر خیام را درک می کند.
این یادداشت با استفاده از خیام نامه .قنبری ، محمد رضا و دمی با خیام . دشتی ، علی. فراهم آمده است .