مرکـز این سـوی خراسـان  (نیشـابور: ایرانشـهر، ابرشـهر)
مرکـز این سـوی خراسـان  (نیشـابور: ایرانشـهر، ابرشـهر)

حسین صومعه   نمایی سه‌بُعدی از  شهر کهن نیشابور در دوران پیش از یورش مغول، که «منصور اسلامي» بر پایه داده‌های تاریخی، ترسیم نموده است. نسخه اصلی این نگاره، در «سازمان اسناد ملي ایران» نگهداري مي‌شود.(1)  ایرانشـهر «ایرانشهر؛ مرکز این سوی رودخانه]یِ مرورود[(2) و قصبه(3) نیشابور ]را گویند؛ همانا[ شهری مهم و مرکزی آبرومند است […]

حسین صومعه

 

نمایی سه‌بُعدی از  شهر کهن نیشابور در دوران پیش از یورش مغول، که «منصور اسلامي» بر پایه داده‌های تاریخی، ترسیم نموده است. نسخه اصلی این نگاره، در «سازمان اسناد ملي ایران» نگهداري مي‌شود.(1)

 ایرانشـهر

«ایرانشهر؛ مرکز این سوی رودخانه]یِ مرورود[(2) و قصبه(3) نیشابور ]را گویند؛ همانا[ شهری مهم و مرکزی آبرومند است که همپایه‌ای در اسلام برای خواصی که در آن، گِرد آمده‌است سراغ ندارم؛ بزرگی زمین و پهناوری آن، گوارش آب، نیرومندی هوا، فزونی دانشمندان و بزرگان و پیشوایان پی‌گیر، میوه ی گوارا و بسیار، گوشت خوب و ارزان، زندگانی مرفه و سودمند، بازارهای گشاد]= گسترده[، خانه‌های بزرگ، آبادی‌های گرانمایه، باغ‌های دلگشا، خاک چسبنده، ذوق‌های حساس، مجلس‌های گرانقدر، آموزشگاه‌های بانظم، ظرافت و شایستگی، رسم و آیین گزیده، هنر و مهارت، بازرگانی و عبادت، همت و مردانگی، بخشش و گذشت، امانت و نگهداری ایشان در همه جهان مشهور و در اسلام نامبردار است. آری! اینجا خزانه مشرقین و تجارتخانه خاور و باختر است …»(۴)

بند بالا، برگردان فارسی نوشتار «محمد مَقدِسی»، جغرافی‌دان سرشناس سده چهارم هجری،در کتاب معروف« احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم » است؛ او «ایرانشهر» را نام دیگر مرکز ناحیه نیشابور خراسان، بازمی‌شناسد(۵) و «ابن فقیه همدانی»، دیگر جغرافی‌دان ایرانی در سده سوم هجری، سرزمینی گسترده‌تر را در چنبره جغرافیای «ایرانشهر» می‌آورد؛ او پس از این‌که به گفته «بلاذری»، خراسان‌زمین را چهار بخش دانسته؛ آن‌ها را به ترتیب، از غربی‌ترین، برشمرده و ایرانشهر را چنین معرفی می‌نماید: «فالربع الأول: إیرانشهر؛ و هی نیسابور، و قهستان، و الطبسین و هراه، و بوشنج، و باذغیس، و طوس.» بخش نخست: ایرانشهر؛ و آن نیشابور است، و قهستان و طبسین و هرات و بوشنج و بادغیس و توس.(۶) همدانی، به گونه‌ای ویژه، درباره نیشابور می‌نویسد: «و لنیسابور؛ قهندز و هی أحد کُوَر خراسان الجلیله، و لها من المدن: زام، و باخرز، و جوین، و بیهق، و لها اثنا عشر رستاقا …»: و نیشابور، داری کهندژ؛ و یکی از بخش‌های گرانمایه خراسان است … ]که[ دوازده رستاق (یا ولایت) دارد(۷): بُشت ]ترشیز[، بیهق، کویان ]جُوِین[، جاجرم، اسفراین، استوا ]خبوشان[، اسفند، جام، باخرز، خواف، زاوه، رخ؛ و از دیگر مناطق (با عناوین: دار، قصر و خزانه)‌ نیشابور: زوزن، بوزجان، توس، نسا و ابیورد هستند.(8)

اما در جای دیگر از کتاب «البلدان»، ایرانشهر را در گستره‌ای فراگیرتر از ناحیه نیشابور یا «خراسان غربی» درمی‌یابیم؛ ابن فقیه، بنیان شهر « الأنبار» (فیروزشاپور یا پیروزشاپور)(9) را به شاپور پور هرمز، نسبت داده و این شهر را در ناحیه ایرانشهر، از قلمرو گسترده فرمانروایی فریدون (از فرمانروایان اساطیری ایران باستان)، یاد می‌کند که او، این قلمرو گسترده را میان سه پسر خود، تقسیم نمود.(10)(11) پس نام ایرانشهر، گستره ایران‌زمین را در چم خود می‌گیرد و باید افزود که پیشینه کاربرد نام «ایرانشهر»، در اطلاق به تمامی سرزمین‌های قلمرو ایران بزرگ، دستِ ‌کم به دوره ساسانی بر می‌گردد.(12) با این پیشینه؛ آیا می‌توان چنین گمان برد که به کارگیری نام «ایرانشهر» در اطلاق به «نیشابور»؛ به قلم جغرافی‌نویسانی برجسته، همچون «مقدسی»، «ابن فقیه» و …؛ شاید ریشه در پنداشت آنان از پایگاه و جایگاه نیشابور، در پهنه فرهنگی ایران آن دوران دارد؟!

 

ابرشـهر

همانا امام حاکم (۳۲۱-۴۰۵هـ.ق)، نگارنده کتاب گرانقدر «تاریخ نیشابور»، چنین فرمود: «در کتب متقدمان حکما ثابت است که زمین نشابور، اَرفع مقام مسکون ]بلندترین جایگاه مسکونی[ است و یک دلیل آن است که در دواوین قدیمه، نام این شهر، اَبْرشهر نوشتندی، یعنی شهری که به اَبْر نزدیک است …»(13) و استاد محمدرضا شفیعی کدکنی در تعلیقاتشان بر کتاب «تاریخ نیشابور»، با نگاه به گفته حاکم، نگاشته‌اند: «آنچه به صورتِ ایرانشهر، در مورد نیشابور، در کتاب‌ها آمده‌است، ظاهراً تصحیف (= دگرگون‌شده نوشتاریِ) این کلمه ]ابرشهر[ است.»(۱۴) احمد بلاذری (درگذشته به ۲۷۹ هـ.ق)، در جایی از کتاب تاریخی معروف «فتوح‌البلدان» که به ورود عبدالله بن عامر به منطقه نیشابور خراسان، در حدود سال ۳۱ هجری(۱۵) پرداخته و از گشوده شدن رستاق‌ها (= شهرستان‌ها)یِ نیشابور (از جمله: جام، باخرز، بیهق، بشت، اسفند، رخ، زاوه، خواف، اسفراین و ارغیان) به دست سپاهیان ابن عامر خبر می‌دهد؛ سرانجام درباره نیشابور می‌نویسد: «ثم أتی أبرشهر و هی مدینه نیسابور، فحصر أهلها أشهرا و کان علی کل ربع منها رجل موکل به …»: سپس به «ابرشهر» آمد و آن، ]نامِ دیگرِ[ شهر نیشابور است؛ پس مردمان شهر را به محاصره گرفته و بر هر ربع (= محله یا منطقه از شهر)، مردی گمارده بود …(۱۶)

ابن حوقل، جغرافیدان سده چهارم هجری، گوید: «و نیسابور، تعرف بابرشهر …» نیشابور را ابرشهر گویند. چنان‌که در این زمینه، ابوتمام حبیب بن اوس الطائی گفته است:

أَیَا سَهـَرِی بِلَیلَهِ أَبْرشَهرٍ

ذَمَمتَ إلی نَوما فی سِوَاهَا(1۷)

اما ابوالطیّب علی بن احمد (درگذشته به ۴۵۸ هجری)، این نام را به گونه «اَبَرشَهر» آورده و سروده‌است:

فَلَکُ الأَفَاضِلِ أَرضُ نَیسَابُور

مَرسَی الأَنَامِ وَ لَیسَ مَرسَی بُور

دُعیت أَبَرشهر البِلَادِ لأنّهَا

قُطبٌ و سَائِرُهَا رُسُومُ السُّورِ

برگردان فارسی: سرزمین نیشابور، مرکز بزرگان علم و ادب است و توقفگاه و جایگاه آدمیان، نه سکونتگاه فاسدان و فاسقان. بدین سبب، ابرشهر سرزمین‌ها نامیده شد که آنجا مرکز بلاد است و دیگر شهرها همانند آثار و دیواهای اطراف آن.(۱۸)

 

خانه بُرزین‌مِهر

افزون بر درونمایه‌های برآمده از متون جغرافیایی کهن؛ دو دیدگاه هماییک درباره نام ابرشهر، مطرح است: نخست اینکه «اَبَر» (بخش نخست این نام)، به معنی «بالا، بالای و بَر» است؛ پس ابرشهر، به معنای «شهر بالا»ست؛ و اپرشهر یا ابرشهر، ریشه‌گرفته از نامی کهن، به مفهوم شهر بالای هخامنشیان یا شهربانی بالای سلوکیان می‌باشد و ابرشهر به عنوان سرزمین علیا (= بالا)، در پیوند با کومش (یا قومس؛ دامغان کنونی) به مثابه سرزمین سفلی (= پایین) تلقی می‌شود. و دیدگاه دیگر: حضور و فعالیت عشایر «اپرنی» از اقوام «داهه»، بنیان‌گذاران حکومت اشکانی، در این ناحیه، باعث شده تا ابرشهر، مأخوذ از نام ایشان و در اصل «اپرنگ‌شهر» دانسته شود.(۱۹)

همانا؛ در دفتر ایرانی «بُندَهِش»، به زبان پارسی میانه (پهلوانیک)، نیز آمده‌است: ابرشهر را چنین گوید که اَبَرنگ‌شهر است.» و همین دفتر، پیوندی کهن را میان ابرشهر و «دستان پور سام» (از فرمانروایان اساطیری ایران باستان، نمایان می‌سازد چنان‌که: «کدخدایی ابرشهر را او ]دستان پسر سام[ شکوه بخشید … سروش و اردیبهشت، آفرین به پیوند ایشان کردند. بدین روی؛ اسب‌داری، زیناوندی ]سلاح‌داری[ و ستبرکمانی، پاکیزگی و پیدایی و رامش و خنیاگری و بلندآوازگی، بر ایشان، بیشتر است.»(20)(21) باز در گفتار همین دفتر است: «دریاچه سوبر (سوور)، به ابرشهر-بوم بر سر کوه توس است»(22) و این دریاچه سوور است که «در نزدیکی آن، آذر سودی‌مهر یعنی برزین‌مهر نشیند ]قرار دارد[»(23) و «سود بهر، نیکخواهی و بهی، برکت و رای، از او بیافریده شده است.»(24) بُندَهِش گوید: «رِیوَند … خانه آذر بُرزین‌مِهر است.»(24)

باری؛ بُرزین‌مِهر یا آذرِ بُرزین‌مِهر، که نیایشگاهِ برزیگران و کشاورزان بود؛ در خراسان، در ابرشهر (= نیشاپورزمین) بر روی کوه رِیوَند، جای داشت. اما چونان که اوستاشناس فقید (ابراهیم پورداود، ۱۲۶۴-۱۳۴۷ هـ.ش) نوشته است: «با این‌همه، پیدا کردن ویرانه آن، امروزه در آن سرزمین، آسان نیست!»(25) شاید سروده‌ زنده‌یاد ملک‌الشعرای بهار، به سال ۱۳۱۰ خورشیدی، شرحی باشد بر این پیدایی و ناپیدایی:    

ای دریغا عرصه‌یِ پاکِ خراسان، کز شرف

هست ایران، چِهر و او خالِ رخِ زیبایِ او …

ای دریغا شهرِ نِیشابور و آن رِیوَندِ پاک

کآذر بُرزین، فروزان گشت از رستایِ او …

چون صدف، دانا خَمُش گردد کجا در شهرِ خویش

کس ندارد پاس، عِرضِ لؤلویِ لالایِ او …(26)

 

یادداشت‌ها و منابع:

۱. این تصویر، بر پوشش جلد کتاب «معماری ایران» تألیف یوسف کیائی نیز چاپ شده‌است. برای آگاهی بیشتر در مورد این تصویر و جزئیات آن، نگاه کنید به: «بازآفرینی تصوری شهر از متون تاریخی: نیشابور غازانخانی»، علیرضا عینی فر و احمد میرزاکوچک خوشنویس، فصلنامه هنرهای زیبا (دانشگاه تهران)، ش ۱۱، تابستان ۱۳۸۱، ص۷۷-۸۸.

۲. مرورود، رود مرو یا رود مرغاب؛ از کوه‌های غرجستان، در شمال غربی افغانستان کنونی، سرچشمه گرفته و با جهت شمال غربی وارد کشور ترکمنستان می‌شود. آبادي‌هاي دو سوی مرورود، از مرز افغانستان تا حاشيه بيابان قراقروم، اســتان ماري كشور تركمنستان امروزی را تشکیل می‌دهد.

۳. قصبه: عاصمه و پایتخت (به نقل از: «حدودالعالم»)،  شهر یا معظم شهرها ( به نقل از: «اقرب الموارد» و «منتهی الارب»)، افضل و بزرگ شهر (به نقل از: منتهی‌الارب و آنندراج). نک: «لغت‌نامه»، علی‌اکبر دهخدا، زیر نظر محمد معین و سیدجعفر شهیدی، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۷۷، ج۱۱، ص۱۷۶۰۶.

۴. «احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم»، تألیف ابوعبدالله محمد بن احمد مقدسی، ترجمه علینقی منزوری، تهران: شرکت مؤلفان و

مترجمان ایران، ۱۳۶۱، ج۲، ص۴۵۹.

۵. «احسن‌التقاسیم فی معرفه الاقالیم»، جمع شمس‌الدین ابی عبدالله محمد المقدسی، لیدن: بریل، ۱۹۰۶م، ص۳۰۰.

۶. «البلدان»، تألیف ابی‌عبدالله احمد بن محمد بن اسحاق الهمذانی، تحقیق یوسف الهادی، بیروت: عالم الکتب، ۱۹۹۶م، ص۶۱۵.

۷. همان، ص ۶۱۱.

۸. «احسن‌التقاسیم فی معرفه الاقالیم»، جمع شمس‌الدین …، همان.

۹. شهر «انبار» در ساحل شرقی رود فرات قرار داشته و امروزه محوطه باستانی انبار در نزدیکی شمال غربی شهر فلوجه و در حدود ۵۵ کیلومتری غرب بغداد واقع شده‌است. 

۱۰. «البلدان»، همان، ص۳۳۳.

۱۱. فریدون، سرزمین پهناور خود را میان سه پسرش، چنین تقسیم نمود: روم و کشورهای غرب را به «سلم» (برادر بزرگتر)؛ چین و ترکستان را به «تور» بخشید؛ و ایران را که برگزیده سرزمین‌های او بود به ایرج، نیای ایرانیان و محبوب‌ترین فرزند خود داد و تاج بر سر ایرج نهاد. نک: «فرهنگ اساطیر ایرانی»، خسرو قلی‌زاده، تهران: کتاب پارسه، ۱۳۹۲، ص۱۱۰.

۱۲. مارکوارت، یوزف، «ایرانشهر»، مجله ایرانشهر، سال اول، مهر ۱۳۰۱، ش۴، ص۷۱-۷۷.

۱۳. «تاریخ نیشابور»، ابوعبدالله حاکم نیشابوری، ترجمه محمد بن حسین خلیفه نیشابوری، مقدمه و تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگه، ۱۳۷۵، ص۱۹۹.

۱۴ . «تاریخ نیشابور»، همان، ص۲۵۷.

۱۵. «تاریخ کامل»، عزالدین بن اثیر، توجمه سیدحسین روحانی، تهران: اساطیر، ۱۳۷۴، ص۱۶۴۷.

۱۶. «فتوح البلدان»، لاحمد بن یحیی بن جابر البغدادی (اشهیر بالبلاذری)، بیروت: دار و دار و مکتبه الهلال، ۱۹۸۸م، ص۳۹۰-۳۹۱.

۱۷. «صوره الارض»، لابن حوقل، بیروت: منشورات دارالمکتبه الحیات، ۱۹۹۲م، ص۳۶۱.

۱۸. «عوامل رشد علمی و سیاسی نیشابور در قرون گذشته»، محمدباقر حسینی، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد،  ش ۱۱۸و ۱۱۹، پاییز و زمستان ۱۳۷۶، ص۴۴۳.

۱۹. «نام‌شناخت؛ ابرشهر، نیشابور»،بهزاد نعمتی، خراسان‌پژوهی، سال اول ش۲، پاییز و زمستان ۱۳۷۷، ص۱۹۲.

۲۰. «بندهش»، فرنبغ دادگی، گزارنده مهرداد بهار، تهران: توس، ۱۳۹۰، ص۱۵۱.

۲۱. «فرهنگ اساطیر ایرانی»، خسرو قلی‌زاده، تهران: کتاب پارسه، ۱۳۹۲، ص۶۰.

۲۲. «بندهش»، همان، ص77.

۲۳. «گزیده‌های زادسپرم»، ترجمه راشد محصل، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1366، ص11.

۲۴. «بندهش»، همان، ص77، ۷۲؛ «فرهنگ اساطیر ایرانی»، همان، ص280، 39.

25. «یسنا؛ بخشی از کتاب اوستا»، تفسیر و تالیف ابراهیم پورداود، تهران: اساطیر، 1380، ج2، ص175، 185.

26. «دیوان اشعار ملک‌ الشعرای بهار»، محمدتقی بهار، تهران: نگاه، 1387، ص432.