حجت حسن ناظر سرايشگر: سمانه سنگچولي ( دفتر اول) خوانش گزيده اشعارکتاب را مي توان از روي جلد آغازيد ، دو پرنده ي  آغوش گشا و منتظرانه وا گويه گر سرايشگري عشقند و آميزه ي رنگ فيروزه آرميده و غنوده بر بستري کاهگلي اصالتي ايراني به سيماي روي جلد اثربخشيده است . در پشت جلد […]

حجت حسن ناظر

سرايشگر: سمانه سنگچولي ( دفتر اول)

خوانش گزيده اشعارکتاب را مي توان از روي جلد آغازيد ، دو پرنده ي  آغوش گشا و منتظرانه وا گويه گر سرايشگري عشقند و آميزه ي رنگ فيروزه آرميده و غنوده بر بستري کاهگلي اصالتي ايراني به سيماي روي جلد اثربخشيده است . در پشت جلد دو بيت در هاله اي از رمز بغضي عشق آذين را روايتگرند .

(من شاعر پر شور ترين شعر جهانم !  /  شعري که شده لب به لب از عشق نهانم !  /محصول دوبيت لب ما شهره ي جان بود  /  مغلوب رباعي شد و من رقص کنانم !)

ضمن سپاس از صفحه آرا و طراح جلد (امير شاهرخ فريوسفي ) که گرافيک کتاب را با جا نمايي حضور دو پرنده ي عشق ورز کوشيده هنر آميز برتاباند.

کتاب بيشتر درک و دريافت هاي عاطفي شاعر در گذر زمان ، وقوع گويي و سايه هايي از احساسي پالوده ، بکر و تن شسته در چشمه ساران دل اندروايي هاي دل سپارانه ي دلي مشتاق است که نمي خواهد در سايه نشيند و نمي پسندد در کوير بي هويتي به خاموشي گرايد.

شاعر مثنوي سايه ها بين ناظمي و شاعري هنوز گُرده جا به جا مي نمايد و از آميزش واژگان عربي ضمن احترام به بلاغت آن در هماميزي با زبان بشکوه پارسي پرواييش نيست که اين در سير انديشه ورزانه زبان شمايل يکدست و تمثال سخته ي خود را باز مي يابد .

شاعرادب خو و  فرهنگ جوي ما تا نائل آمدن به کهکشان  فرازناي جان کلام افلاکي حکمت خسرواني به عرق ريزي هاي توامان جنونمندانه و پوست اندازي قلندرانه اي بايد دست يازد ، اما عاطفه گستري ، احساس افشاني ، مهر ريزي ، عشق ورزي و دوست داشتني خالصانه و صادقانه بي که دوست بداند در سرتاسر منظومه اش شناور است .مرز هاي فرا جغرافيايي نا شناخته ي ابديت عشق را باور مند است ، گاهي شاعرانگي شاعر در حوالي نگاه پرسه زنانه به شعله اي هستي وا مي گشايد، هفت وادي هاي بي زنهار پير اسرار نيشابور عطار فلک پيما و درد نورد در آستر آراء، اشعار و آثار به رسم ادب يادآور شده ، سمانه ي شاعر در راه نيک ميداند که عطار عطرآويز معرفت خود چه خوش مي سرايد:

( کفر کافر را و دين ديندار را

ذره اي دردت دل عطار را )

هم از اين روست که در مصرعي شاعر مينالد:

(در وجودم درد هست و داد غيرت ميزنم . )

بازوان امن يار درد فهم و نگاه شناس را منزلگهي آرام مي شناسد ، بنياد عاشقي را در هماره رفتن باز کاويده است ، آنجا که مي سرايد:

( رسم عشق و عاشقي در رفتن است

يا که از زنجير دنيا رستن است.)

پرسش هاي روحي بي جواب مانده ي شاعر گاه پرواز هاي روح بي تاب را از تنگناي تن کاهنده تا فراسوي به ابديت پيوستن بال گشوده وا مي غرد.

گاهي شاعر مهرآذين ما به مولاناي ابد سير عنايتي دارد 🙁 من دگر من نيستم ) ، و گاه واژگاني را در سرودن به کار ميگيرد که جانمايه هاي ادبي شان به کمال پختگي تن سپرده است.

لحظاتي از درد عشقي در حصار مانده حافظ وارانه مي نالد : (درد عشقي کشيده ام که مپرس)

به هر تقدير هر چه که هست سر ريزي هاي شاعرانه ي سمانه ي شعر ميرود دامن کشان تا در افق روشن فردا و در سپهر پالودگي ها قامت نجيبانه اي  فراز نمايد تا آن روز استاده ايم به انتظار .