محمدطاهر گاراژيان در روزگار خيام دايره ي کفر و زندقه آنچنان وسيع است که اگر کسي في المثل بخواهد بفهمد خاصيت هليله و سکنجبين و سقمونيا چيست بدون ترديد کافر است  و يا اين که اگر کسي طلوع آفتاب را دليل بر پيدايش روز و يا ظهور ماه را دليل بر پيدايش شب بداند خويشتن […]

محمدطاهر گاراژيان

در روزگار خيام دايره ي کفر و زندقه آنچنان وسيع است که اگر کسي في المثل بخواهد بفهمد خاصيت هليله و سکنجبين و سقمونيا چيست بدون ترديد کافر است  و يا اين که اگر کسي طلوع آفتاب را دليل بر پيدايش روز و يا ظهور ماه را دليل بر پيدايش شب بداند خويشتن را به زندقه افکنده است . ناصر خسرو در کتاب جامع الحکمتين خود که آن را در بيست  و چند سالگي خيام نوشته است ضمن اشاراتي روشن به اين گونه ماجراها در مقام احتجاج مي گويد: (1363 : صص 9، 10، 11)

« … همي بر دين اسلام سلاّري کنند که همي گويند که هرکه گويد من بدانم که سقمونيا طبيعت مردم را نرم کند يا بدانم سکنجبين مر صفرا را بنشاند ، او کافر است … »  (قنبري . خيام نامه . ص، 183 . )

در چنين روزگاري است که خيام با ظرافت و شجاعت تمام گاهي يک رباعي مي سرايد و شايد آنچنان از ظرايف انديشه و زبان ان را پر مي کند که درک مفاهيم کامل آن براي برخي خوانندگان  که سروده را از زبان خود شاعر نشنيده اند ، دشوار مي شود و گاه ناگريز به لايه ي رويي سخن و رويه کاري و به روايت امروز ماست مالي انديشه ها اکتفا مي کنند و سخن حکيم الهي حجت الحق خيام را کفر آميز در مي يابند و طنز و ريشخند نهفته در آن را خيلي جدي نمي گيرند.  اينان سخن را به سوي شک انکار آميز مي کشانند و آنگاه مصدر  شک  را «حتي اگر جالينوس باشد حکيم و فيلسوف نمي دانند» (ذکاوتي قراگزلو 1391)

اين سلطه ي سخت گيرانه گروهي از کلاميون بر فضاي فکري جامعه ي اسلامي باعث مي شود که حتي امام الحرمين جويني که استاد خيام و غزالي بود وبراي نخستين بار  نکات فلسفي را وارد کلام اشعري کرد از مشغوليت به علم کلام اظهار نا خرسندي کند و بگويد «….. مشغول علم کلام مي باشم که اگر دانستمي که مرا به اين جا که رسيده ام مي رساند ، بدان نمي پرداختم » ( ذکاوتي قراگزلو . حکيم خيام نيشابوري صص 114و 115 )

اينک در چنين هنگامه و فضايي کسي چون خيام براي خود و  مردمش دمي آسودگي مي طلبد . آسودگي از جدال هاي مدارس نظام المک و غارت هاي سپاهيان و صاحبان قدرت سلجوقي . طنز اميز اظهار نظر مي کند که  عده اي زيرک يا زيرک نما و متوهم دانايي . گردش جهان را تابعي از گردش مالي و حرص قدرت خود مي خواهند و مردم را به مباحث حادث و قديم بودن جهان يا وعده ي بهشت وعيد دوزخ مي فريبند و عوامل دروني و بيروني آسودگي را از مردم مي گيرند. اگر مردم را از بازيچه شدن در دستگاه زر و زور و تزوير پرهيز مي دهد نه انکار رستاخيز که انکار فريب است . در نتيجه کلامش در خطاب به مردم فريب خورده  معنايي و در گفت و گو با اصحاب قدرت معناي ديگر مي گيرد آنجا که مي سرايد:

اي دل تو به اسرار معما نرسي

در نکته زيرکان دانا نرسي

اينجا به مي لعل بهشتي مي ساز

کانجا به بهشت يا رسي يا نرسي

اين رباعي يک هدف  اعلي دارد و آن روشنگري است نه انکار معاد زيرا در گفت و گو با صاحبان قدرت به تعريض و کنايه مي گويد شما که دم از رستاخيز مي زنيد چرا در رفتار فردي و اجتماعي شما اثري از اين باور نيست و پيوسته به عيش و عشرت و کار دنياي خويش مشغول شده ايد و در گفت و گو با عامه ي ضعيف و فقير نگه داشته شده مي گويد از زيرک بازي هاي صاحبان قدرت و انديشه ي حاکم بپرهيزيد آنان زيرکانه به نکته اي ولو نادرست پاي بندند و آن اين است که با وعده ي رستاخيز و بهشت و دوزخ به خلايق. براي خود در همين جهان شبه  بهشتي    سامان مي دهند و خود از مي معشوق و مطرب کناره نگرفته اند اينان چندي مفاهيمي چون  بي عدالتي روزگار و ستمگري آسمان و تقدير تغيير ناپذير  را ترويج مي کنند  تا کسي به بي عدالتي صاحبان قدرت و ستمگري انسان ها  حاکم بر سرنوشت مردم  در زير سقف آسمان اعتراضي نکند اما خود خيام مي خواهد فلکي بنا کند که در زير طاق آن آزادگان و وارستگان به کام خود برسند . کامي که جز آزادانديشي پرهيز از تکفير ، رد آزمندي و بي اعتقادي و از همه مهمتر رد ريا کاري و ظاهر سازي چيزي نيست  . در زير سقف اين آسمان نه چندان رويايي، ديگر عده اي به اميد رستاخيزو عدل جاودانه معطل  نمي نشينند  و طعمه نمي شوند و اجازه نمي دهند  ديگران غارتشان کنند.وي مخاطبش را از تکيه بيش اندازه  بر رو ساخت  امور و ظاهر  آدميان  هشدار مي دهد و خدا باوري را که دست مايه ي  عده اي سست اعتقاد شده از حالت عامل نفرت و خشم و فريب و ارعاب به مايه  ي روشنگري  و ژرف بيني جامعه تبديل مي کند و هم از اين روست که مي گويد:

آن کس که جهان کرد فراغت دارد

از سبلت چون تويي و ريش چو مني

در حقيقت سراينده ي رباعي در گفت و گو با مردم زمانش و مردم همه ي زمان ها مسايل جامعه ي بشري را به ترتيب اهميت مي چيند و پيوسته معنا و مفهوم هستي و اهتمام به امور مردم را از ارعاب و تکفير و اتهام و ايراد وارد کردن به ظواهر مردم مهم تر و کار ساز تر مي داند.بلکه از لوازم زيست انساني مي شمارد .