در آیینه ی صبح
در آیینه ی صبح

محمدطاهر گاراژيان هرروز صبح ، شهر کوزه ها بيدار مي شود  اما خروس پيوسته از نا هشياري کوزه ها مي گويد .کارگاه گل وخاک ولي هرگزنمي خوابد.کوزه ها پيوسته به کوچه مي ريزند . بامداد آغاز مي شود ، با کوزه هاي خواب آلوده ي خام ، با کوزه هاي پخته وانبوه خاطراتشان ،باکوزه هاي […]

محمدطاهر گاراژيان

هرروز صبح ، شهر کوزه ها بيدار مي شود  اما خروس پيوسته از نا هشياري کوزه ها مي گويد .کارگاه گل وخاک ولي هرگزنمي خوابد.کوزه ها پيوسته به کوچه مي ريزند . بامداد آغاز مي شود ، با کوزه هاي خواب آلوده ي خام ، با کوزه هاي پخته وانبوه خاطراتشان ،باکوزه هاي تن درست و شکسته، و استاد همچنان در کار گل است. مايه ي تن کوزه ها را ورز مي دهد و گاه به لگد کوبي مي نوازد. در صحن وسراي شهر کوزه ها، خروس از دل خروشي بر مي آورد به درد. که بيدار شو. کوزه ها بر مي خيزند و بيدار نمي شوند و اين غفلت غافله ي کوزه ها حکيم را نيز از شگفتي و اندوه آکنده مي کند. در آينه ي پاک صبحگاه شهر پيوسته تصويري است. از شبي پابه زا و صبحي خنده برلب  که مي گذرند وشکستن کوزه ها را تماشا مي کنند. هرروز آينه چهره مي گشايد وخروس فرياد مي زند که: ازعمر شبي گذشت و تو بي خبري. به گذشت عمر بنگر. انديشه کن که اين چالش بزرگ همه ي زمان هاست .پرسشي به پهناي هستي . پرسش گذر زمان آيا در زمان مي گنجد ؟ اين رام کردن توسن زمان درد نوع بشر است و جز بشر اگر … اين حيرت و حسرت  دم به دم همه ي آدم ها است آن گاه که از سر نيازهاي فرودست زندگي بر خاسته باشند يا به آزمندي هاي روزانه به ديده ي خواري بنگرند. اين نماي زندگي است که در آينه صبح نمايان است هر بامداد. خيام با صبح و با خروش خروس همنوا مي شود که مي گويد: يعني که نمودند در آيينه ي صبح         کزعمر شبي گذشت و تو بي خبري

وفريدون مشيري  در حريري از تغزل امروز همين تصوير را مي پيچد و با غريوي که از حکيم عمر خيام نيشابوري وام گرفته است، به خيابان هاي شهر کوزه ها مي آ يد و مي خواند که:

« زمان گويد که هان گر بر نخيزي

غريو مرگ بر خيزد که بر خيز .»

اين دم گرم خيامي و اين همدمي و همنوايي زيباي مشيري :

هنگام سپيده دم خروس سحري

داني زچه رو همي کند نوحه گري ؟

يعني که نمودند در آيينه ي صبح

کز عمر شبي گذشت و تو بي خبري .

و سروده ي فريدون مشيري در همنوايي با خيام .

 

 

 «غريو »

سحر با من در آميزد که بر خيز

نسيمم گل به سر ريزد که بر خيز

زر افشان دختر زيباي خورشيد

سرودي خوش بر انگيزد که بر خيز

سبو چشمک زنان از گوشه ي طاق

به دامانم در آويزد که بر خيز

زمان گويد که هان گر بر نخيزي

غريو مرگ بر خيزد که بر خيز

و در پايان:  رباعي حکيم نيشابور در صداي بيدار کننده ي استاد شجريان و نواي گرم استاد شهرام ناظري هردو ترکيبي جان بخش از شعر و مو سيقي  شده است و سروده ي زنده ياد فريدون مشيري در نواي لطيف علي رضا قرباني همدمي و همنوايي با خيام را دل نشان تر مي کند . واين همه نگاه زيرکانه و هشيار خيام را به زندگي ما وارد مي کند تا به اندازه ي گنجايش ظرف وجودمان از رود بي کران انديشه و هنر بهره اي  و حصه اي بر گيريم .