نقد رفتار همشهريان در صحنه ي يک اعدام , چون دوستي بد کند چه چاره از باز گفتن
نقد رفتار همشهريان در صحنه ي يک اعدام , چون دوستي بد کند چه چاره از باز گفتن

سعيد ابراهيمي- کارشناس علوم سياسي/   «چه شده است که نگارندگان و حافظان حديث سلسله الذهب نه براي شنيدن نام پروردگار که براي ديدن شوم ترين صحنه ها از يکديگر سبقت مي گيرند» در روزهاي گذشته جنايتي در شهرمان اتفاق افتاد که حتي گفتگو پيرامون آن ذهن و روان انسان را دچار مجموعه اي از […]

سعيد ابراهيمي- کارشناس علوم سياسي/

 

16-2 «چه شده است که نگارندگان و حافظان حديث سلسله الذهب نه براي شنيدن نام پروردگار که براي ديدن شوم ترين صحنه ها از يکديگر سبقت مي گيرند»

در روزهاي گذشته جنايتي در شهرمان اتفاق افتاد که حتي گفتگو پيرامون آن ذهن و روان انسان را دچار مجموعه اي از احساسات خشم، اندوه، خجالت و پريشاني مي کند. نگارنده يادداشت بر آن نيست که به چرايي و آسيب شناسي انجام اين جنايت زشت و ريشه هاي آن بپردازد، چه؛ اين امر را خارج از تخصص خود مي دانم. آن چه از آن روز ذهن مرا به خود مشغول داشته است واکنش مردم نيشابور به عاقبت ماجرا (اعدام قاتل) است.

سال ها پيش از اين مدتي به عنوان دانشجو در شهر ديگري (تهران) زندگي مي کردم و خاطرم هست که هر کجا مي گفتم اهل نيشابورم، پاسخ مي شنيدم که نيشابور شهري فرهنگي و مهد (گهواره) علم و تمدن است. ما نيشابوريان اين سخن را بسيار شنيده ايم و معمولا  انسان به سخني که زياد بشنود کمتر واکنش نشان مي دهد و بنده نيز از آنجايي که بارها اين اوصاف را پيرامون شهر و مردم م شنيده بودم، به آن واکنش چنداني نشان نمي دادم. ولي رفته رفته متوجه شدم که اين اوصاف (خاستگاه علم وتمدن فرهنگ بودن نيشابور) چندان هم کلماتي براي وصف بخشي از استان خراسان بزرگ نيست و در پس اين کلمات، جهاني معنا نهفته است. به عنوان مثال بنده همکلاسي اراکي يا… هم داشتم ولي به خاطر ندارم که بخشي از اوصافي را که همگان پيرامون زادگاه من به کار مي بردند، راجع به اين شهر هم به کار برده باشند. گاهي که با دوستان پيرامون شهرهاي زادگاه شان صحبت مي کرديم، مي ديدم که همگان براي بازديد از نيشابور اشتياق دارند و راجع به آن بسيار شنيده اند.

عمدتا تصويري که از نيشابور در ذهن دوستان من نقش بسته بود  شهري بود آباد، آرام و با مردمي که به شعر و ادب و فرهنگ بيش از ديگر مسائل توجه نشان داده اند.

ولي تصويري که در روز به دار آويختن مسبب آن جنايت از همشهريان میديدم، با تصاوير گذشته بسيار متفاوت بود. مردم دسته دسته و با عجله به سمت مرکز شهر مي رفتند. در پاسخ به سوال بنده که چه اتفاقي افتاده است، عده اي پاسخ دادند که براي تماشاي اعدام قاتل مي روند؛ گويي که «براي تماشاي سيرک يا کارناوال (جشنواره خياباني) مي روند».

چهره ها بسيار بشاش بود و از هم سبقت مي گرفتند. هيچ غم و اندوه و اظهار تاسفي در چهره مردم پديدار نبود  اين مطلب را ياد آور شدم تا به نفس اعدام در ملاء عام اشاره کرده باشم. چون هدف قانونگذار از اعدام يک مجرم در ملاء عام عبرت ديگراني است  که ممکن است زمينه ي انجام آن جرم را داشته باشند.

16بنده البته به سرعت از آن محل دور شدم ولي بعدا از دوستي که به سبب شغل ش مي بايست در محل انجام مراسم اعدام حضور مي داشت شنيدم که «برخي براي ديدن بهتر واقعه از درختان بالا رفته بودند». تقريبا هرکس که تلفن همراه دوربين دار داشته از مراسم فيلم گرفته و از آن روز فضاي مجازي پر است از فيلم مراسم اعدام و شرح ماجرا. دوستم مي گفت که «يکي از مسئولين اجراي مراسم از پشت بلندگو مکرر از مردم درخواست فرستادن صلوات مي کرد و مردم فقط کف مي زدند». در هيچ دين و آييني گفته نشده که براي کشتن ديگران کف بزنيد؛ ما همه مسلمانيم ولي من نديدم که که دست حتي يک نفر قرآن باشد ولااقل براي شادي روح آن کودک بي گناه وآرامش روان خانواده اش قرآن بخوانند. البته از گروهي که صلوات نمي فرستند اين انتظار زيادي است. همشهريان من با آن پشتکار از مراسم اعدام يک همشهري فيلم گرفتندکه چه چيزي را ثابت کنند؟! آيا اين حادثه شوم قرار است درکنار افتخارات ديگر نيشابور قرار گيرد؟! ممکن است که گفته شود شادي مردم به سبب اجراي عدالت و رسيدن قاتل يک فرشته کوچک به سزاي عملش بوده است ولي بايد از خانواده آن گوهر از دست رفته پرسيد که کف و سوت مردم چقدر خاطر پريشان ايشان را آرام ساخت و ذکر دعا و نام پروردگار چقدر مي توانست آرام کند؟!

من در کليت اين مراسم هيچ نشاني از آن نيشابور و مردمش نديدم. به خاطر آوردم که چندي پيش در مقاله اي از قول يک پژوهشگر حقوق  کيفري و جرم شناسي مي خواندم که «سياست اعدام قاچاقچيان مواد مخدر درسال هاي گذشته نتوانسته جلوي رشد اين جرم را بگيرد.» و با خود گفتم اگر بشود نتيجه اين پژوهش را به جرم هاي ديگر نيز تعميم داده، در آن صورت اجراي حکم اين شخص «در ملاء عام» به جز آن که روحيه مردم را خشن کند و چشم آنان را به ديدن بدترين صحنه هايي که نبايد ببينند عادت دهد، طرفي نبسته است.

خاطرم هست که در دوران دبيرستان از زبان استاد درس ادبيات شنيدم که ما همراه با توجه به متن حديث سلسله الذهب بايد به اين نيز بيانديشيم که امام هشتم (ع) چرا بيش از هزار کيلومتر راه را پشت سر گذاشت و در نيشابور اين حديث را گفت؟ آيا در آن روز مردم براي شنيدن سخنان ايشان از درخت بالا مي رفتند؟ آيا درک و ذهنيتي که ايشان از مردم اين شهر داشت موجب بيان اين مطلب دراين شهر گشت؟ شايد ايشان زمينه ذهن مردم شهرهاي ديگر را براي پاشيدن بذر اين حديث مساعد و آماده نمي ديد؛ و فقط اين استعداد را در ضمير مردم شهر من يافت. پس اکنون و پس از گذشت قرن ها چه شده است که نگارندگان و حافظان حديث سلسله الذهب نه براي شنيدن نام پروردگار که براي ديدن شوم ترين صحنه ها از يکديگر سبقت مي گيرند و خرسند و شاد باز مي گردند؟

در اينجا بايد به رفتاردولت  نيز خرده گرفت که چرا آموزده را دوباره و چند بار آزموده است؟ نقش دولت در فرهنگ سازي بسيار سازنده است. مطابق آيين اسلام قصاص حق اولياي دم است؛ ولي زماني که دولت خود معترف است که مجازات اعدام جلوي تکرار جرم را نگرفته، حداقل انجام آن در ملاء عام نتيجه اي جز شکستن قبح آن ندارد. جسته و گريخته شنيدم که برخي بي توجه به عواقب آن، کودکان خود را هم براي تماشاي مراسم برده اند و از همان روز درگير عواقب و پيامدهاي صحنه اعدام براي کودکان خردسال اند!  چرا جلوي حضور کودکان در مراسم گرفته نشده است؟!  به کساني که با عجله و اشتياق براي ديدن اين صحنه ها مي دوند نمي توان خرده گرفت که چرا کودکان خود را آورده اند؟ همان طور که گفته شد فرهنگ سازي از وظايف دولت است، پس اين دولت است که مي بايست شرايط اين گونه اقدامات را خودش فراهم کند.

بنده يک نيشابوري ام وانتقاد بنده به همشهريان، انتقاد به شخص خودم است اما به قول بيهقي «چون دوستي بد کند چه چاره از باز گفتن ؟»

اميدوارم در نوبت بعدي که همشهريان م با عجله به سويي مي دوند براي بازديد از يک واقعه فرهنگي مانند نمايشگاه کتاب باشد.

1- روزنامه ايران سال بيست و دوم شماره 6264 سه شنبه 29/4/1395 مصاحبه با امير يوسف وحداني پژوهشگر حقوق  کيفري و جرم شناسي