پايان تلخ  قصه هزار و يکمِ«خانه مادر بزرگ»,کيانا ديگر مورد خشونت قرار نمي گيرد.گفت و گو با عموي کيانا
پايان تلخ  قصه هزار و يکمِ«خانه مادر بزرگ»,کيانا ديگر مورد خشونت قرار نمي گيرد.گفت و گو با عموي کيانا

  آزاده مهديار/ کيانا کوچولو، دختر زيبا و دوست داشتني خانواده، مثل همه بچه ها مشتاق پايان تابستان و ديدن دوستانش و بازي هاي سرخوشانه در هواي پر شور و نشاط مدرسه بود. شب را با خيال خوش بازي هاي فردا با بچه هاي فاميل آرام و معصومانه به خواب رفته بود؛ در خانه مادربزرگ؛ […]

 

aopآزاده مهديار/ کيانا کوچولو، دختر زيبا و دوست داشتني خانواده، مثل همه بچه ها مشتاق پايان تابستان و ديدن دوستانش و بازي هاي سرخوشانه در هواي پر شور و نشاط مدرسه بود. شب را با خيال خوش بازي هاي فردا با بچه هاي فاميل آرام و معصومانه به خواب رفته بود؛ در خانه مادربزرگ؛ جايي که براي همه بچه ها «هزارتا قصه دارد»، اما حالا روياي شيرين کيانا، داشت قصه هزار و يکم خانه مادربزرگ را به تلخي رقم مي زد. کودک معصوم و بي دفاع، چشم که باز کرد، خود را اسير دست هاي خشن و بي پروايي هاي تن بي شرمي ديد که پيش از اين به مهر او را نوازش کرده بود. باور نمي کرد که چه دارد بر سرش مي آيد .گيج و مات بود و وحشت زده؛ فريادش در گلو گره خورده بود و اشک هايش تنها نفرت آن «آشنا» را شعله ورتر مي کرد. نفرتي که بي مهابا تن معصوم او را آماج شرارت قرار داد. دست هاي مردي که کيانا تا کنون گمان مي کرد مانند عمو و دايي دوستش دارد، حالا دور گلوي دخترک حلقه شده بود تا آخرين تمناهاي او، و خواهش جرعه اي هوا براي زنده ماندن هم پاسخي نيابد و چشم هايش اندک اندک اسير سياهي مرگ شود.

يک هفته بعد، ظهر روز يک شنبه، بيست و هشتم شهريور، خورشيد پشت ابر پنهان شده است، تابوت سبز کوچک حامل کيانا بر روي دست هاي مردم مشايعت مي شود، جمعيتي قريب به هشتصد نفر آمده اند، هم در منزل و هم آرامگاه روستاي صومعه، به قول يکي از بانيان مجلس خيلي ها آشنا نيستند، خانواده اي آبرومند و متين، يکي از نزديکان با  گريه به زمين مي افتد، بقيه بلندش مي کنند که «بلند شو! جلو مردم خوب نيست.» از جاي جاي مجلس جمله اي تکرار مي شود: «چه طور دلش آمد؟!» آرامگاه روستاي صومعه هواي دلگيري دارد، مادر و پدر هم مي آيند، به سختي راه مي روند ، چند نفري هم آنها را همراهي مي کنند، به نقطه اي خيره مانده اند، آب روي صورت شان مي پاشند و مي گويند: اگر داد نزنيد، گريه نکنيد مي بريم تان، مادر فرياد مي زند، جگر خراش و حزن انگيز. ديگر هيچ آغوشي آرامش نمي کند. احتياجي به ذکر مصيبت نيست، تصوير معصومانه کيانا کنار تلي از خاک، همه مي گريند.

صبح روز چهارشنبه، هفدهم شهريور ماه، خانواده حسيني در تماس با فوريت هاي پليسي 110 از مفقود شدن دختر 7 ساله شان که در خانه مادربزرگش بوده، خبر دادند.

دختر بچه نيمه هاي شب از خانه مادربزرگش ربوده شد، با پي گيري سرنخ هاي به دست آمده ظرف 48 ساعت شوهر عمه کودک بازداشت شد.

متهم «م.ن» 37 ساله داراي دو فرزند پسر، يکي دوازده و يکي شش ساله، داراي سابقه کيفري، در يک مغازه ي تهيه غذا کار مي کند و حدود چهار سال است که در نيشابور زندگي مي کند، وي در اعترافات خود مي گويد: با خانواده همسرم اختلافاتي داشتم، آن شب از طريق پشت بام وارد خانه مادر زنم شدم. کودک خوابيده بود، او را بغل کردم و با موتور سيکلت به خانه ي خودم واقع در خيابان رازي بردم، در آنجا پس از آزار و اذيت، کيانا را خفه کردم. جسدش را به باغ پدرش در روستاي صومعه انتقال دادم و در آنجا داخل گودالي انداخته و زير مصالح ساختماني مدفون کردم.

طبق اظهارات پليس، فرداي آن شب، متهم وا نمود مي کند در حال پيگيري پيدا کردن کيانا است به همراه ساير اعضاي خانواده به بيمارستان ها و نيروي انتظامي مي رود و حتي شماره تلفن خود را در آگهي پيدا شدن کودک درج مي کند.

مراسم در حال برگزاري است، با عموي کيانا گفت و گو مي کنم، از انگيزه شوهر خواهرش مي پرسم، مي گويد: ما زندگي شادي داشتيم، همه چيز خوب بود، بيشترين خدمت را به «اين مرد» کرديم، سر و سامانش داديم، مغازه و خانه برايش گرفتيم، خواهرم خدمتش را کرد، و خيلي زياد براي حفظ زندگي اش تلاش کرد. چه قدر برادرم به او کمک کرد، هيچ اختلافي هم نداشتيم. انگار فقط مي خواست شادي را از خانواده بگيرد.

از شب حادثه مي پرسم؛

برادرم به همراه خانواده اش ساکن تهران هستند، به نيشابور آمده بودند تا پدرم را براي درمان به مشهد ببرند، آن شب هم بچه هاش را در خانه مادرم مي گذارد و به همراه همسرش به بيمارستان مشهد مي روند.

شوهر خواهرم از بالاي پشت بام به خانه مي آيد، برق ها را قطع مي کند، مادرم، خواهرم و بچه هاي خودش و بچه هاي برادرم در خانه و همه خواب بودند که کيانا را بر مي دارد و مي رود.

آيا اعتياد داشت؟ بله اعتياد داشت، همين برادرم، پدر کيانا، چندين بار براي ترک دادنش اقدام کرد. چند بار هم بازداشت شده بود و ما هر بار گفتيم  درست مي شود و به خانواده برمي گردد، اما نشد.

پيگيرم تا با همسر قاتل صحبت کنم، يکي از نزديکان خانواده مي گويد: حال او از همه بدتر است، نمي تواند صحبت کند. او را نشان م مي دهد؛ از ابتداي مراسم چادرش را روي سرش کشيده و از گفت و گو منصرف مي شوم.

بر پيکر کوچک کيانا نماز خوانده مي شود و به سمت آرامگاه ابدي روانه اش مي کنند، مراسم رو به پايان است، خواهر پانزده ساله و برادر ده ساله کيانا سعي مي کنند مرهمي باشند بر دل دردمند پدر و مادر. خورشيد در حال غروب است، زوزه ي باد و بلند شدن خاک ، فضا را حزن انگيز تر مي کند، جمعيت به آرامي متفرق مي شوند.

متهم بازداشت و براي پيگيري مراحل قضايي و صدور حکم روانه زندان مي شود.

قاتل کيانا در مدت چند روزه ي پس از اين جنايت ، به علت سنگيني حادثه و اين که دراين مدت  عذاب وجدان او را رها نمي کند، به گونه اي غير مستقيم در نزد برخي نزديکان پرده از راز اين جنايت هولناک برمي دارد و به دنبال آن پليس اورا بازداشت مي کند.

قاضي رفسنجاني در گفت و گو با ميزان اظهار کرد: اين پرونده داراي دو قسمت است که بخش مربوط به تجاوز در دادگاه کيفري يک به صورت خارج از نوبت در حال رسيدگي است و بخش مربوط به قتل نيز در دادسرا در شرف صدور کيفرخواست است که در نهايت دو قسمت پرونده در دادگاه کيفري يک به صورت فوق العاده رسيدگي و راي صادر خواهد شد.