از جان گذشتگي براي عدالت
از جان گذشتگي براي عدالت

خاطره استاد کاتوزيان از نيشابور از جان گذشتگي براي عدالت احسان اسحاقي/ خاطرات برگ هايي از تاريخ شفاهي و روشن کننده بخشي از حقايق زندگي مردم يک سرزمين در گذشته اند. به ويژه هنگامي که به قلم بزرگان يک سرزمين به نگارش درآمده باشند. دکتر ناصر کاتوزيان، که هفته اي پيش از اين درگذشت و […]

خاطره استاد کاتوزيان از نيشابور

از جان گذشتگي براي عدالت

احسان اسحاقي/ خاطرات برگ هايي از تاريخ شفاهي و روشن کننده بخشي از حقايق زندگي مردم يک سرزمين در گذشته اند. به ويژه هنگامي که به قلم بزرگان يک سرزمين به نگارش درآمده باشند. دکتر ناصر کاتوزيان، که هفته اي پيش از اين درگذشت و در فقدان او جامعه حقوقي کشور پدر خود را از دست داد، زندگي سراسر ارزشمند خود را در کتابي با عنوان «از کجا آمده ام، آمدن ام بهر چه بود» به تحرير درآورده است. در بخشي از اين کتاب ايشان از خاطره سفر به نيشابور ياد مي کند و حادثه اي که براي شان روي داده است. اين سفر در قالب يک ماموريت کاري براي اصلاح دادگستري خراسان و در زمان کابينه اميني (1340) و وزارت دادگستري الموتي رخ داده است، و با سخت کوشي استاد منشا اصلاحات جدي و موثري در دادگستري استان و رفع مظالم اصحاب متنفذ صاحب قدرت بوده است. در بخشي از اين ماموريت مرحوم کاتوزيان به ماجراي سفر به نيشابور اشاره مي کند که در زير مي آيد:

… پس از چند روز استراحت به سوي شهرهاي نيشابور و سبزوار و شاهرود رهسپار شديم .در نيشابور خاطره ي به ياد ماندني، جز ديدار مزار عمر خيام و کمال الملک، ندارم. در اين شهر ميهمان نوازي يکي از وکلاي خوشنام دادگستري کار به دستمان داد: هنوز جاده ي ميان دوشهر نيشابور و سبزوار (جاده فعلي شهر فيروزه) خاکي و پر دست انداز بود و ما ناچار بوديم که با اتوبوس يا سواري آن را طي کنيم. وکيل مهربان پيشنهاد کرد که با جيپ شخصي او سفر کنيم که در اين گونه جاده هاي خاکي مقاوم تر است. گويا با همان جيپ هم به نيشابور آمديم و جاده نيز چندان بد نبود. برعکس، فاصله نيشابور و سبزوار شاهکار جاده سازي بود. گويي به عمد جاده را پله پله کرده بودند تا خطر آفرين باشد و وزارت فخيمه ي راه حتي فرصت خاکريزي ميان پله ها را نيافته بود. از سوي ديگر مي دانيم که فاصله ي شاسي جيپ تا زمين زياد است و همين بلندي در عين حال که فوايدي دارد، به خطر واژگوني ماشين مي افزايد. دو عامل جاده و طرح ناقص ماشين کار خود را کرد، ناگهان تعادل جيپ برهم خورد و پس از چند حرکت افقي به چپ و راست واژگون شد. من که در صندلي کنار راننده نشسته بودم به شدت به زمين اصابت کردم و ساير مسافران و بارها نيز به روي من ريختند. در يک لحظه خود را فراموش کردم و هنگامي به خود آمدم که ديگران نجات يافته بودند و مي خواستند مرا از زير بارها و از دري که رو به هوا بود بيرون بکشند.صورتم زخمي سطحي برداشته بود… سرانجام به کمک ديگران از پنجره خود را بيرون کشيدم و تازه متوجه شدم که بنزين سطح زمين و زير بدنه ي ماشين را پوشانده است که، اگر آتش مي گرفت، زنده زنده مي سوختم و خاکسترمان به تهران مي رسيد.

اين حادثه دو تعبير مختلف را برسر زبان ها انداخت:دوستان مي گفتند: چون حسن نيت داشتيد و با فساد و ظلم در حال مبارزه بوديد، خدا شما را حفظ کرد و از اين حادثه جان سالم به در برديد. ولي معاندان، حادثه را مکافات سختگيري ها و مردم آزاري هاي بازرسان تعبير مي کردند. من هنوز نفهميده ام که کدام تعبير درست است. همين اندازه مي دانم که، تعليل همه ي حوادث به مکافات بدي ها يا پاداش نيکي ها، زياده روي و خيال پردازي است. شايد عاقلانه ترين راه اعتراف به ناداني باشد: اسرار جهان را نه تو داني و نه من…..

راه اش، که قانون مندتر کردن ايران بود، پاينده باد!