از خزان سنتور 6سال گذشت
از خزان سنتور 6سال گذشت

سیمین سلیمانی 6 سال پيش در روزهايي كه ماه شهريور نفس هاي آخر خود را مي كشيد، «سرو آزاد»ي روان شد و ديگر «صبح مشتاقان» و «خزان» را نديد ؛ كسي چه مي داند گاه «قاصدك» ها طاقت «بيداد» زمانه را ندارند و «عارفانه» و سبكبال تنها به نفسي رها مي شوند… سال 1388، سال […]

b9a657bd701880fb1سیمین سلیمانی

6 سال پيش در روزهايي كه ماه شهريور نفس هاي آخر خود را مي كشيد، «سرو آزاد»ي روان شد و ديگر «صبح مشتاقان» و «خزان» را نديد ؛ كسي چه مي داند گاه «قاصدك» ها طاقت «بيداد» زمانه را ندارند و «عارفانه» و سبكبال تنها به نفسي رها مي شوند…

سال 1388، سال بغض سنتورهايي بود كه مضرابشان غم گنانه خلوت گزيدند ؛ خبري ناباورانه سازها را مخالف كوك كرد و دل ها را لرزاند. «پرويز مشكاتيان ديگر چشم هايش را باز نكرد». اگرچه برخي عرض زندگيشان بر طول آن غالب است و استاد مشكاتيان نيز از همان برخي ها بود اما تقدير، 54 سالگي او را لحظه ديدار حك كرده بود و بر ما نيز تكليفي جز مقام صبر نبود…

كسي كه تصنيف «مرا عاشق چنان بايد» (با صداي شهرام ناظري) را خلق كرده و آن چنان كه آشكار بود از موج هيچ بحري نهراسيد و چون شيري با مضراب هايش خروشيد و قيامت هاي پرآتش برپا كرد و چون عاشقان واقعي زيست.

( سرو آزاد – صبح مشتاقانخزانقاصدك – بيداد – لحظه ديدار – مقام صبر و… از آثار اين استاد بنام موسيقي است)

گاه بد نيست مرور كنيم كه در هواي مستانه كوچه باغ هاي نشابور چه كساني نفس كشيدند كه چون بينالود استوار و همچون دشت هاي نشابور متواضع و رويانندگي داشته اند، به بهانه سالياد درگذشت خداوندگار سنتور، نشستي با خانواده استاد داشتم.

با پروين مشكاتيان، خواهر استاد درباره سنتور و مضراب هاي طلايي برادرش و همچنين اولين استاد پرويز كه پدر ايشان يعني حسن مشكاتيان بودند، صحبت مي كنم؛ مي گويد: يكي از علت هاي علاقمندي پرويز به سنتور شايد همان اولين سازي بود كه پدرم به او داد، يك سنتور دست ساز… چه كنسرت هايي كه با آن در كوچه خانه مان برگزار نكرديم؛ بهترين خاطرات من با پرويز مربوط به همان كنسرت هاي كودكانه اي بود كه با حضور بچه هاي محله برگزار مي كرديم؛ هر كدام از ما خواهرها و برادرها بنا به علاقمندي خود سمت سازي رفتيم كه البته ديگر جدي ادامه نداديم. ولي پرويز خيلي علاقمند بود و تا آخر ادامه داد؛ پدرم هيچ وقت ما را اجبار نكرد و هركس علاقه خود را دنبال مي كرد و به هركدام از ما هر سازي كه دوست داشتيم، آموزش مي داد.

پرويز علاقه خيلي زيادي به نيشابور داشت و هروقت كه به نيشابور مي آمد همه را جمع مي كرد تا ديدارها تازه شود و آن قدر براي ما با لهجه نيشابوري كه خيلي دوست داشت، خاطره و لطايف زيبا تعريف مي كرد كه هيچ وقت فراموش نخواهد شد. پرويز بي نهايت مردم دوست بود، ساز او صداي غم ها و شادي هاي مردم بود و در واقع بيان احساسات آنان.

پرويز مي خواست به نيشابور بيايد ولي قرارمان اين نبود…

بغض خواهر استاد در ميان كلامش به خوبي حس مي شود، او ادامه مي دهد: چند وقت قبل از فوتش به من گفت مي خواهم به نيشابور بيايم و همين جا در يك خانه كاهگلي زندگي كنم، اما متاسفانه جسم بي جانش آمد، من همان شش سال پيش هم سر خاكش به او گفتم قرار ما اين نبود كه بي نفس و بي جان بيايي…

صحبت هايم با خواهر استاد به پايان مي رسد، من روحيات استاد پرويز مشكاتيان را گهگاه از كساني كه با او مستقيما حشر و نشر داشتند پرسيده ام به گواه آنان ايشان فردي متواضع و عاشق و حساس بوده كه البته همه اين ها در آثار او كاملا هويداست.

ايرج اشرف زاده دوست و همسر خواهر استاد مشكاتيان است، او مي گويد: استاد عاشق طبيعت بود وقتي به ارتفاعات تهران و… مي رفتيم به خوبي به ياد دارم كه با همه افراد متواضعانه و مهربان، احوالپرسي مي كرد و دوستانش محدود به قشر خاصي نبودند، او از تمام اقشار و سنين مختلف دوست داشت و براي همه احترام خاصي قائل بود.

استاد زندگي عاشقانه و عارفانه اي داشت، او به ادبيات اشراف و احاطه داشت و در كتابخانه شخصي او كتب بسيار زيادي از اديبان و شاعران مختلف بود و با اساتيد و شاعران به نامي دوست بود و علت همنشيني او و دوستي آن ها درك بالاي استاد در ادبيات بود چرا كه ايشان مطالعه بسياري داشت و اين درك متقابل ميان آن ها شكل مي گرفت.

اشرف زاده ادامه داد: پرويز مشكاتيان پيش از شروع تحصيلات آكادميك هر سال با يك ساز در مسابقات مي درخشيد ؛ او هميشه در درون خود يك شوريدگي خاص داشت و هميشه در سر چيزي براي گفتن. هچون ميوه رسيده اي كه از درون مي جوشد، هنرمندي بود كه در زندگيش عارفانه و عاشقانه بود و اين شعر را بسيار تكرار مي كرد كه «عقل گويد شش جهت حدست و بيرون راه نيست/ عشق گويد راه هست و رفته‌ام من بارها «…

نشست من با خانواده استاد به پايان مي رسد، اين بيت حضرت مولانا را بارها تكرار مي كنم، آري هنرمندانه زيستن همين است عقل چه مي گويد و عشق چه كارها كه نمي كند… برگي از درختان پاييزي مي افتد و انسان بايد چقدر عاشق باشد كه با ديدن نشانه هاي پاييز، قطعه فاخر خزان را از يك اتفاق به ظاهر ساده ي «افتادن برگ»، بسازد.

صادقانه به اطراف خود نگاه كنيم ما هنرمندان بزرگ بسياري داريم امافروتني و تواضع كه يكي از بزرگترين خصوصيت هاي يك هنرمند واقعي است، در بساط آن ها نيست ، يك هنرمند چقدر بايد اصيل و واقعي باشد كه خود را جزئي از مردم بداند و در كنار آن ها هم در عمل و هم در اثر مهرباني و زلالي را به مردم هديه كند و اين همه صفت خوب در پرويز مشكاتيان موج مي زد، اين ها گواه كساني است كه با او بودند و در كنارش نفس كشيدند.

كلامي نيز با مسئولين !

كاش به وعده ها عمل مي شد. .. كاش بعد از 6 سال مسئولين و دست اندركاران نيشابور يك يادمان درخور براي خداوندگار سنتور مي ساختند؛ پي گيري اين كار آن چنان هم سخت نيست. به آيين قرآن كه باشيم مي گويد: «أَوْفُوا بِالْعُقُود» چرا به وعده ها عمل نمي كنيم؟

جاي تاسف است كه در شهرهايي همچون تربت جام و شيراز و… مردم پاي برهنه به نشان احترام به حريم بزرگان و هنرمندانشان مي روند و ما حتي براي آرامگاه استاد، تحديد حدودي نكرده ايم كه چارپايان در آنجا تردد مي كنند و برخي كه با اين حيوانات مي روند و در آنجا عكس يادگاري مي گيرند(!) اين چيزي است كه خود شما بزرگواران مي توانيد برويد و ببينيد، چرا كه ما بارها و بارها از اين دست صحنه ها را ديده ايم.

شهرداري و مسئولان در آن زمان قول ها و وعده هايي دادند كه عملي نشد، هربار كه مسئولي عوض مي شود بايد كساني كه پيگير اين كار هستند بروند خروارها توضيح بدهند، بعد اتفاقاتي بسيار كوچكي جرقه بزند و در نهايت دوباره مسئولين جا به جا مي شوند و همان آش و همان كاسه ؛ چه بهتر كه ستادي براي يادمان آرامگاه استاد تشكيل شود كه كارها و پيگيري ها از اين طريق انجام گيرد تا اگر هم مسئولي تغيير كرد، رويكردها تغيير نكند و همه چيز از اول شروع نشود. .. «أَوْفُوا بِالْعُقُود» همين !