به قونيه بکشانيم پاي تهران را
به قونيه بکشانيم پاي تهران را

در مواجه نخستين با کتاب نام (استاد دکتر محمد علي موحد) پژوهنده، مورخ، نويسنده حقوق دان و مولوي شناس نادر ايران مخاطب را با اثري جدي و با شاعرانگي سنجيده رو در رو مي نمايد و هم نيز گرافيک جلد اثر( ساعد مشکي) گرافيست نامور کشور بر اهميت اين مجموعه بيشتر مي فزايد شاعر در […]

در مواجه نخستين با کتاب نام (استاد دکتر محمد علي موحد) پژوهنده، مورخ، نويسنده حقوق دان و مولوي شناس نادر ايران مخاطب را با اثري جدي و با شاعرانگي سنجيده رو در رو مي نمايد و هم نيز گرافيک جلد اثر( ساعد مشکي) گرافيست نامور کشور بر اهميت اين مجموعه بيشتر مي فزايد

شاعر در عنوان بندي کتاب ارادت ورزي خود را بر آستان محمد بلخي، مولاناي ابد سير، ابراز مي دارد و از آنجا که بيش از يک دهه است عاشقانه سر در گريبان مثنوي اين اقيانوس مکتوب همه ي زمان ها نهاده است اشعارش طعم عارفانه اي يافته اند. ذهن و زبان خراساني اش بر اهميت اشعار بيشتر افزوده است. شاعر قونيه پرداز با (آميزش افق ها) و درک جامعه و هم مزمزه نمودن جهان عرفاني شاعر افلاکي، پير انسان پرداز و خداوندگار سخن مولوي کبير به مرزهاي ناشکافته و ناشناخته اي در سرايش ادبي دست يازيده که کمتر نصيب شاعري مي شود، بياني کوبنده، يقين يافته، مطمئن، محکم و رسا دارد، شجاع نويس مي نمايد و دقيقه شناس، فرم پرست نيست و از همقطارانش سر و گردني بر فرازتر ديده مي شود و از آنجا که نيک دريافته است که ادبيات قلمرو بيان نيّات انسان گراست نه بند بازي با واژگان، ضمن شناخت شخصيت واژه به عنوان يک موجود زنده به تاثير رواني و تغيير دهنده آن شديدا آگاه است، شعر برايش نردبان شهرت نيست که با صداي بلند فکر کردن است و مرقوم نمودن انديشه اي که به بند آمده و پس از خلاصي و تن شستن در چشمه سار معنا به جانان متصل مي شود، مي کوشد در( اقليم حضور) بزيد و( افسون زدگي جديد) را در نوردد و (چشيدن طعم وقت) را در يابد، از (باغ سبز) گذر کند و (نوشته بر دريا) را ادراک نمايد و (مقالات شمس) را بنوشد و چون با موسيقي مقامي آشنا و پنجه اي شرابي و شيرين در چگور نوازي دارد موسيقي شعر را شيرين تر نهادينه کرده است و توفيق مصاحبت و خوشه چيني از استاد حکيم علامه دکتر محمد رضا شفيعي کدکني «م، سرشک» بزرگ اديب بلا منازع معاصر پنجره اي برايش واگشوده که (دفتر روشنايي ها) را بيشتر تورّق نمايد و راه بزرگ مردان فرهنگ بشري را ره پو شود شايد و باشد معبري واگشايد تا فرو نشستگان امروز و فردا به اعجاز جاوداني کلمه و کلام و به تعبير و فرموده مانيفست رهايي انسان(کلام مجيد) تنوير افکار آموزند و به اين دليل که شاعر عرفان جو، حقوق دان و نويسنده (اجتماعي نويس) است شعرش به مردم نگاهي مشفقانه، دلسوزانه، مهرورزانه و دلجويانه دارد.

و اي کاش اشعار يک دست عارفانه ها در مجموعه مستقل و عاشقانه ها در گزينه شعري ديگر طرح مي شد.

او همنگاه با مولانا معتقد است( بدون شمس تبريزي زمين بيهوده مي چرخد). اداي احترامش در گشايش کتاب به پدر روشن انديش و مادر نيک پندارش پيشکش شده است، ترديد نيست که شاعري دست افشان و شراب آذين به شميم شمس است. گاهي از زمين شعر جوش نيشابور نقبي مي زند به کهکشان و آسمان کبوتر ريز تبريز و اميد که از شمس به کلام وحي آسا و صاعقه وار خورشيد تبريز خيمه زند.(شمسي که خود شطح است).

در غزلي در بيت فرجامين مي نالد:

مي خواستم براي شما درد دل کنم

اما ببخش، حال من انگار خوب نيست

گاهي سيزيف مي شود و گاهي اطلس که بار درد همه ي بي دردان عالم را يک تنه بر دوش مي کشد.

بار اندوه عالمم بر دوش، زخمي خنجر صداي تو نيز

رنج هستي براي من بود و لذت زندگي براي تو نيز

گاهي هم دلش به حال دخترکان کارتن زيست خيابان مي گيرد.

دختر تمام زندگي اش را غزل سرود

اما چه حيف، قافيه را اشتباه کرد

دقايقي با گل محمد کلميشي همدردي مي کند و لحظه اي با مارال کليدر و گاهي گريه هاي شواليه اي در باد را مي شنود، قلمش يادآور درّه نشين يمگاني ست به گاه استحاله در تبعيد، آرزومند است بو سعيد زمان خود باشد.و تير ترکش آرش و رميده از غزالها و غزالي ها. ايامي پير هبوط کرده در رملستان مزينان و ستايش کننده کوير، شمع شاهد را تقدير مي نمايد.

در جايي سروده: (مرا که غرق در سوالم مجاب فرماييد.) اگر صبوري نمايد جهان ازلي و انديشه هاي ابدي (پير پرنيان انديش) بلخ مجابش مي کند. بعضي روزها در کوچه هاي بلاغت طوطيان اساطيري بلوغ را ناظر مي شود شاعري که از دردي (بوف کور)ي رنج مي برد و خود را در آيينه اي مي نگرد که جواني اش را پير نشان مي دهد و در همان حال خودش را لب ريز نيشابور و تب ريز شمس مي يابد، او راهي ندارد جز اينکه محکوم به اميد باشد و از شکستي به شکستي ديگر کوچد تا شکست را شکست دهد و اين رازوارگي در هنر مانيفست هنر است.

او با مولوي زاده شد، در شمس باليد، در ميکده عرفان شبي قدح نوش شد، در خم خانه معنا سبو کشيد، در خانقاه معرفت خود کاويد و امروز به قونيه کشانيده است پاي تهران را. باشد روزي بندهاي عاشق وارانه ي وجود را بگسلد و با مولانا به فراسوي مولانا شمس نيشابور را در (مشرق اشراق عشق) بسرايد.

حجت حسن ناظر