اعتراض مي کنم پس هستم!
اعتراض مي کنم پس هستم!

اعتراض مي کنم پس هستم! به سلامتي روزهاي ملي خيام و عطار در ابرشهر نيشابور، شهري در ميان ابرهاي اسطوره اي که فشرده اي است از ايران بزرگ ، به خير و خوشي برگزار شد. اما پرسش اينجاست که آن مسئولان محترمي که آن بالا نشسته اند چرا تاييد حکم شهردار برگزيده شوراي شهر را […]

اعتراض مي کنم پس هستم!

به سلامتي روزهاي ملي خيام و عطار در ابرشهر نيشابور، شهري در ميان ابرهاي اسطوره اي که فشرده اي است از ايران بزرگ ، به خير و خوشي برگزار شد. اما پرسش اينجاست که آن مسئولان محترمي که آن بالا نشسته اند چرا تاييد حکم شهردار برگزيده شوراي شهر را اين قدر دارند کش مي دهند. يعني در دنياي پرسرعت امروز چار تا مبادله ايميل و رد و بدل کردن پرونده مگر چقدر طول مي کشد که عصاره ي ايران را اين گونه به حال خود رها کرده و خيالشان نيست که جناب سرپرست بنده خدا توي رودربايستي مانده وگرنه خودش تا حالا ول مي کرد و کشتي بي سکان شهرداري را به امواج طوفان زا مي سپرد. باز هم اي ول به اين مسئوليت پذيري و ايثارگري.

ماجراي آب

ماجرايي را براي درج در اين ستون فرستاده اند که حسابي خوشمان آمد! يعني حال کرديم که يک شهروند اين گونه پي گير کارش بوده و براي يک ماجراي ساده دنبال رئيس دادگستري و دادستان رفته! حالا ماجرا را خودتان مي خوانيد اما قبلش مي خواهم خودم هم از موضوع مشابهي ياد کنم که چندي قبل در اداره آب اتفاق افتاد و وقتي شاکي شدم و به يکي از کارمندان اعتراض کردم يک آقايي که مثل من دنبال کارش بود مرا به کناري کشيد و گفت چرا اعصاب خودت را خرد مي کني اينجا ايران است و روال کارها همين طور است، خونسرد باش! از ايشان تشکر کردم و دوباره پي گير کارم شدم و به نتيجه هم رسيدم! عرضم اين است که وقتي کسي اعتراض نکند با اين بي تفاوتي هم به خودش ضربه مي زند و هم به سيستم ناکارآمدي که باز هم اصلاح نمي شود. مطمئن هستم که همين اعتراض هاي کوچک تاثير خود را مي گذارند. بي تفاوتي، ويرانگر است. شهروندي که اعتراض نمي کند خطرناک است! اين سکوت ها و بغض هاي فروخورده تل انبار مي شوند و بعد که يک جا فريادشان بلند شود به نفع هيچ کس نيست. اگر در گوشه و کنار صداي اعتراض شنيده مي شود بايد به آن احترام گذاشت. اين روزها بسيارند مردمي که سکوت مي کنند و فريادشان فقط پچ پچي است در گوش يکديگر و يا نق نقي است در صندلي عقب تاکسي ها.

اعتَرض يعترض اعتراض

ميم. معترض: رفته ام دادگستري براي يک کار ساده سر و کارم به اتاق فروش تمبر مي افتد. ظهر دوشنبه 28 ارديبهشت ساعت يک و نوزده دقيقه آقاي فروش تمبر تعطيل کرده رفته پي کارش. بدون تمبر هم کارم راه نمي افتد. مي روم اتاق آقاي رئيس تا اعتراض کنم. جريان را براي مسئول دفتر توضيح مي دهم. از کار همکار خودش دفاع مي کند و مي گويد مي خواستي زودتر بيايي برو فردا بيا. مي گويم مگر اينجا ساعت کاري ندارد که آن آقا هروقت دلش خواست برود. باز هم توجيه مي کند. مي گويم بايد اين موضوع را به آقاي رئيس بگويم. اجازه ورود نمي دهد و مي گويد بايد تقاضاي کتبي بنويسي. اعتراضم که بالا مي گيرد توهين مي کند و مي گويد مثل آدم صحبت کن! من هم مي گويم بنده عين شما صحبت کردم. به سربازي که آن جاست مي گويد مرا از اتاق بيرون کند. راهي اتاق دادستان مي شوم. مسئول دفتر ايشان اجازه ورود مي دهد. ماجرا را براي دادستان توضيح مي دهم. تلفن را برمي دارد و پي گيري مي کند. ساعت از يک و نيم گذشته و کارمندان دارند دادگستري را ترک مي کنند. مجبور مي شوم بروم و فردا پي گير کارم باشم.

زنان و خودزني

ميم فريزن: کم جوک نشنيده ايم براي خنگي دخترها! حالا الان زود به شما برنخورد. ما زنان به عنوان نيمي از افراد جامعه، خودمان چقدر مقصر هستيم؟ چرا براي هر کار ساده اي دست به دامان مردان مي شويم؟ از يک سو فمينيست بازي مان گل مي کند و آقايان را وادار به غذا پختن و ظرف شستن مي کنيم و از سويي ديگر خودمان حاضر نيستيم يک آچار دستمان بگيريم و خيلي ساده واشر شير آب را عوض کنيم. سه تا همکار خانم دارم هر وقت از آن ها فلش مموري گرفته ام ويروسي بوده! هيچکدام بلد نيستند آنتي ويروس سيستم کامپيوتري شان را به روز کنند. بايد دست به دامان پسر خاله و شوهر عمه شوند. خب يه ذره خودباوري هم چيز خوبي است ها! بعد که ما را دست مي اندازند فقط بلديم غرغر کنيم و کمپين وايبري راه بيندازيم و آقايان را لعن و نفرين کنيم. آن ها هم که پوستشان کلفت تر از اين حرف هاست.

نکته سنجي و سماجت

يک زماني قرار بود پيام هاي مردمي منتخب را در اينجا دوباره بياوريم تا مسئولان رسيدگي کنند. بعد هرچه گشتيم پيام منتخب پيدا نکرديم. اما در شماره قبلي نشريه دو تا پيام، جلبمان را توجه کرد. يکي شهروند نکته سنجي که به ماشين هاي حمل آب جلوي توانير گير داده بود که چرا در فاصله ي آب گيري دو ماشين، کلي آب هدر مي رود و پيام ديگر هم مربوط به بدليجات فروش ابتداي بازار سرپوش بود که به راحتي ويترينش را دوبرابر اندازه ي مغازه اش توي پياده رو مي کشاند. راستش از سماجت اين شهروند معترض هم خوشمان آمد! فکر کنم بارهفتم يا هشتم است دارد گير مي دهد.