ديوانگان و بي اعتباري دنيا از نگاه آنان
ديوانگان و بي اعتباري دنيا از نگاه آنان

  بخش چهارم دنيايي که عطاردر آن مي زيست از دنياي آرماني اش فاصله بسيار داشت. در آن ايام ديگر طريقه قدما از ياد رفته بود و کساني که در بين خلق به عنوان زاهد، عابد ، عارف و صوفي شناخته مي شدند، غالباً جز در ظاهر حال و در تکرار اقوال با قدماي آن […]

 

بخش چهارم

دنيايي که عطاردر آن مي زيست از دنياي آرماني اش فاصله بسيار داشت. در آن ايام ديگر طريقه قدما از ياد رفته بود و کساني که در بين خلق به عنوان زاهد، عابد ، عارف و صوفي شناخته مي شدند، غالباً جز در ظاهر حال و در تکرار اقوال با قدماي آن ها هيچ گونه شباهت نداشتند، اگرچه روزگار از آن ها به کلي خالي نبود.

آنها که خود را مدرس يا مذکر مي خواندند، فقط خود را و ديگران را فريب مي دادند. عارفان جز گردن هاي ستبر و سرهاي پرسودا چيزي نداشتند. صوفيان از آنچه لازمه تصوف واقعي بود فقط اشتهايي داشتند که ايشان را به پرخوري و شکم باره گي مشهور مي کرد.

بزرگان اهل طريق متواري بودند و عزيزان حق به خواري افتاده بودند.

درد زمان چون باران بر دل عارف مي ريزد. او نمي تواند درد دل بازگشايد و گنگ در گوشه اي حيرت زده مي نشيند و به کار و ناداني مردم مي انديشد. همه خلايق را خفته مي بيند و چاره اي جز آن ندارد که صورت حال را از زبان اين شوريدگان بازگويد و اگر چنان نکند و به مسئوليت خويش نپردازد، بي ترديد مي سوزد و اين سوختن دو صورت و معني را به همراه دارد؛ يعني هم خود رنج مي برد و هم نمي تواند در طريقت گام بردارد و از راه باز مي ماند.

روزگار عطار بازمانده ي دنياي سنجر و غلامان بود که در آن هيچ تبهکاري براي فرمانروا ممنوع و مکروه شمرده نمي شد. دنيايي بود که محمد خوارزمشاه از علاقه به صوفيه دم مي زد و مجدالدين بغدادي صوفي بزرگ عصر را به يک حکم از روي هوس در امواج جيحون غرق مي کرد.

اوضاع و احوال اجتماعي و فرهنگي خراسان آن روز، از جمله نيشابور، زبان حال علاءالدين عطاملک جويني است که گفته: «به سبب تغيير روزگار و تاثير فلک دوار و گردش گردون دون و اختلاف عالم بوقلمون، مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته و طبقه ي طلبه ي آن، در دست لگدکوب حوادث، پايمال زمانه ي غدار و روزگار مکار شدند، و به صفوف صروف فِتَن و مِحَن گرفتار و در معرض تفرقه و بوار، معرض سيوف آبدار شدند و در حجاب تراب متواري گشتند. هر يک از ابناءالسوق در زيّ اهل فسوق اميري گشته، و هر مزدوري دستوري و هر مزوّري، وزيري و هر مدبري دبيري، و هر شيطاني نايب ديواني، و هر دستار بندي بزرگوار دانشمندي».

حکايت ديوانه اي مي تواند گواه بر اين سخنان باشد.

مرد ابلهي ريشِ بلندي داشت و اتفاقا يک روز به دريا افتاد و مي خواست غرق شود.

کسي او را مي بيند و فرياد مي زند؛ تلاش بيهوده نکن، آن توبره را از سرت بيرون کن تا رها شوي. مرد نادان پاسخ داد: اين توبره نيست ، بلکه بلاي جانم شده و ريش من است که باعث آشفتگي ام مي شود.

گفت نيست آن توبره، ريش من است

نيست خود اين ريش، تشويش من است

(منطق الطير عطار)

مرد عابر به او گفت: چاره اي نيست به ناچار ريش و تشويش خود را نگاه دار و جانت را بده.

اي چو بز از ريش خود تشويش نه

تا تو را نفســي و شيطانــي بُوَد

بر گرفته ريش و آزرميت نــه

در تو فرعوني و هامــاني بُوَد

(همان )

عطار در اينجا به داستان کودکي موسي اشاره دارد که «چون يک ساله شد … فرعون موسي را ديد. در دلش چيزي بگشت و او را هيبتي از موسي در دل آمد.مدعيان را خطاب مي کند: اگر مي خواهيد با فرعون و هامانِ وجودتان درافتيد مانند حضرت موسي دو جهان را فراموش کنيد.

پشم درکش همچو موسي کَون را

ريش اين فرعون گيـر و سخت دار

ريش گير آنگــاه ايـن فرعون را

جنگ ريشــا ريش کن مردانه وار

(همان)

رياکاري، از آفات ويرانگر اجتماعي است که به نوعي با مسائل ديني و شرعي در ارتباط اند و با اعمال ريايي سعي در اغفال مردم دارند.

انتقاد عطار از کساني است که به ظواهر خويش دل بسته اند. عطار مي خواهد که پاي در راه معرفت خويش بگذارد و ريش ظاهري را رها سازد؛ و مي گويد تا کي مي خواهي در بند ظواهر بماني؟

شيخ نيشابور کسي را در راه دين دانا و فرزانه مي داند که ظاهري فريب دهنده نداشته باشد و آن ريش ظاهري را به عنوان دستمالي در دست ديگران جلوه دهد.

در ره دين آن بُوَد فرزانـــه اي

خويش را از ريش خود آگه کند

کو ندارد ريش خود را شــانه اي

ريـش را دستار خــوان ره کنــد

(همان)

همه ي عارفان بزرگ ما بر (اخلاص) و اجتناب از ريا کاري، تاکيد بسيار دارند؛ زيرا وقتي اخلاص از ميان رفت، تظاهر و ريا جاي آن را خواهد گرفت.

محمدرضا شفيعي کدکني در مقدمه ي «تعليقات اسرارالتوحيد» مي نويسد:

«ابوسعيد ابوالخير معتقد است که همه ي مشکلات فردي و اجتماعي از آن جا سرچشمه مي گيرد که مردم مي کوشند، خود را جز آن چه هستند نشان دهند و دامنه ي اين تظاهر و رياکاري در زندگي فردي و اجتماعي، مصيبت هاي اساسي تاريخ انسانيت را به وجود مي آورد. ابوسعيد معتقد است که ريا عامل نابود کننده ي اصالت انسان و جوامع است. اگر در جوامع غربي «ريا» صبغه هاي ملايم ري داشته باشد، در شرق و در سرزمين ما «ريا» موريانه اي بوده است که همواره تمدن و حاکميت ها را خورده و از درون نابود کرده است، و اينکه حافظ، بزرگترين شاعر فارسي زبان است، تنها به خاطر هنر او نيست بلکه به احتمال قوي، دليلش در مبارزه عميق و بي دريغي است که عليه رياکاران و… داشته است.

صوفيان رياکار و دروغيني بودند که با زهد پوشالي خود آفتي ويرانگر براي اجتماع و جامعه ي آن روز بودند. زاهدان و محتسبان فاسق و صوفيان بي باکي که با دلق آلوده، خود را با مسائل ديني و شرع، هم آغوش کرده بودند. اينان، با اعمال ريايي خود سعي در اغفال مردم داشتند.

آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت

حافط اين خرقه پشمينه بينداز و برو

منابع:

1- منطق الطير عطار

2- شرح راز منطق الطير از بهروز ثروتيان

محمد اکبری