عرق بيدمشک بخور تذکر لساني بده(طنز)
عرق بيدمشک بخور تذکر لساني بده(طنز)

عرق بيدمشک بخور تذکر لساني بده سلام بر شما که ستون آزاد را براي مطالعه برگزيده ايد. اين هفته همچين گريپاچ هستم اساسي! – جان؟! (همين اول کار از اتاق فرمان دارد گير مي دهند) – اوني که نوشتي گريپاژ درسته! اين يک اصطلاحه که از کلمه فرانسوي le grippage گرفته شده و به معناي […]

عرق بيدمشک بخور تذکر لساني بده

سلام بر شما که ستون آزاد را براي مطالعه برگزيده ايد. اين هفته همچين گريپاچ هستم اساسي! – جان؟! (همين اول کار از اتاق فرمان دارد گير مي دهند) – اوني که نوشتي گريپاژ درسته! اين يک اصطلاحه که از کلمه فرانسوي le grippage گرفته شده و به معناي توقف ناگهاني ماشيني است که درست و حسابي روغنکاري نشده و زرتش قمصور شده است! –جان؟! يعني الان زرت ما قمصور شده! حالا اين يکي معني اش چيه؟ اصن ديکته شو درست نوشتم؟ بي خيالش خلاصه اين که ما گريپاژ هستيم ولي البته دوستان و خوانندگان خيام نامه زحمت کشيده و مطالبي فرستاده اند که کار ما را هم راحت کرده اند. با جلب توجه شما به اين نوشته ها بروم و آب روغني عوض کنم بلکه اندکي بهتر شوم. شما تشريف داشته باشيد.

ميم. معتاد

ميم معتاد: براي آزمايش اعتياد گذارم به آزمايشگاه واقع در بولوار جانبازان، خيابان کيهان افتاده. يک تکه کاغذ دستم داده اند که برو بانک ملي کنار دادگستري فلان قدر واريز کن. رفتن و برگشتنم 20 دقيقه اي طول مي کشد. هواي گرم بدجوري روي اعصابم است. شاکي مي شوم که چرا مردم را سرگردان مي کنيد خب يک کارتخوان بگذاريد مثل همه ي بقالي ها، پول را همين جا از مردم بگيريد. مي گويند اجازه نداريم. زنگ مي زنم براي اعتراض به يک جايي که 118 شماره اش را داده. سه بار پاس کاري ام مي کنند. دست آخر يک آقاي مودب مي گويد حسابمان متمرکز است و بايد مستقيما به بانک واريز شود. فشارم پايين مي افتد. به جان خودم مودبانه قطع مي کنم. وقتي نوبت آزمايش من مي شود آب بدنم خشک شده. پس از يک ربع تلاش بي فرجام من، مسوول محترم مي گويد وقت آزمايش تمام شده. فردا 8 صبح بيا. قبلش هم دو سه ليوان آب بخور. دم در که مي رسم مي گويد يک ليوان هم عرق بيدمشک بخور. هم براي اعصابت خوب است و هم کار ما را زودتر راه مي اندازد.

ميم. فريزن

ميم فريزن: حالا که شما ميم فريمن هستيد بنده هم ميم فريزن هستم و از اين پس در راستاي حمايت از حقوق بانوان محترم هروقت لازم باشد مطلبي مي نويسم. البته خودم قبول دارم که يک جاهايي ما زن ها خودمان به خودمان پشت پا مي زنيم. مثلا همين اندک زنان نماينده مجلس که اصلا انگار حضور ندارند يا آن خانم شوراي شهر تهران که يک جوري نازَني کرد که تا مدت ها سر به زير شديم. از شوراي شهر نيشابور هم که… بي خيالش. اما از اين ها که بگذريم همين بيخ گوش خودمان چند روز پيش در خيابان دارايي و بر روي ديوار يک مدرسه دخترانه ديدم که با خط درشت نوشته اند: «تذکر لساني، وظيفه همگاني». بعيد مي دانم مدير آن مدرسه، آقا باشند. پس لابد اين هم گُلي است که يک خانم بر سر خودمان زده است. برداشت من از آن جمله اين است که يعني: «آي مردم! دخترکاني را که در اين جا درس مي خوانند تذکر لساني بدهيد!» يک برداشت ديگر هم اين است که: «آي مردم! من که مدير اين مدرسه هستم مي دانم که پرورش يافته هاي دست بنده نياز به تذکر لساني از نوع همگاني دارند پس به وظيفه تان عمل کنيد.» البته اگر هم نيمه ي پر ليوان را ببينيم مي توان اين گونه هم برداشت کرد که «آموزش و پرورش ما دانش آموزاني را تربيت مي کند که هرجا بي عدالتي و فقر و فساد و اختلاس و پارتي بازي و بي کفايتي و ظلم و رياکاري و … ببينند مي دانند که بي درنگ بايد تذکر بدهند و اعتراض کنند و اين را به عنوان يک وظيفه ي همگاني به ديگران هم آموزش بدهند.» ارادتمند شما: ميم فريزن! من باز هم به اين ستون خواهم آمد و از ديگر فريزن هاي عزيز هم مي خواهم با ارسال مطالب خود براي نشريه مرا ياري دهند.

ميم. گير

ميم گير: چند روز پيش در خيابان قدم مي زدم که سربازي از من آدرس ده طبقه را پرسيد. دقيقا جلوي ده طبقه بوديم! بهش گفتم همين جاست. حيرت زده گفت: عجب! پس کو طبقه هاش؟ نکنه نه تاي ديگه اش زير زمينه و در اينجا غني سازي مي کنند! خلاصه اين که حسابي توي پر ما زد! بدين وسيله از مسئولان محترم خواهشمندم براي اين ساختمان تک طبقه زحمت کشيده اسم بگذارند. پيشنهاد: اسمش را بگذارند پاساژ سروستان! بعد برادران عزيز مي آيند شبانه اسمش را کنده و معدوم نموده و به جايش مي نويسند پاساژ جهاد! شوراي محترم نام گذاري اماکن و پس کوچه ها هم مي فهمد که کشک کيلويي چند است. قربان همه ي شما خوانندگان فهيم!