ديوانگان و بي اعتباري دنيا از نگاه آنان
ديوانگان و بي اعتباري دنيا از نگاه آنان

ديوانگان و بي اعتباري دنيا از نگاه آنان بخش سوم در اين دير پرفسانه که پايان زندگي آدمي مرگ است، چه خوشي و نشاطي وجود دارد؟ شراب خوش گوارش، آتشي است که مي سوزاند. نسيم خوشي که بر تو مي وزد ، غبار خاک راهش چشمت را مي آزارد. صد بار به قصد يافتن دُر […]

ديوانگان و بي اعتباري دنيا از نگاه آنان

بخش سوم

در اين دير پرفسانه که پايان زندگي آدمي مرگ است، چه خوشي و نشاطي وجود دارد؟ شراب خوش گوارش، آتشي است که مي سوزاند. نسيم خوشي که بر تو مي وزد ، غبار خاک راهش چشمت را مي آزارد. صد بار به قصد يافتن دُر به دريا مي روي، اما جز خرواري ريگ به دست نمي آوري. تحفه هاي دنيوي خاص تو نيست. هديه هايي است که به همه ي موجودات ارزاني شده است.

ديوانگان عطار، دنيا را حقير، ناچيز، زشت و منفور مي دانند. براي شادي و لذات آن ارزش قائل نيستند. سيم و زر آن را حرمتي ندارند. متاع و اسباب و لوازم آن را خوار و حقير مي شمرند. اينان از مردم جامعه گريخته اند و گاه به ميان مردم مي آيند و آن، زماني است که مي خواهند به جامعه بيداري بخشند. آن ها فقيراني هستند که خشت زير سر و پاي خود را بر تارک هفت آسمان قرار داده اند.

بهلول ديوانه، چوبي در دست داشت و بر گورهاي گورستان مي زد و آن چوب شکست.

کسي از او پرسيد که اين کار تو براي چيست؟ او در پاسخ گفت: اينها کساني بودند که همه دروغ

مي گفتند و هر کدام از آنها مدعي بودند که اين اسباب و وسايل متعلق به من است.

که اين گفتــي سراي و منظــر من

گه آن گفتي که اسبــاب و زر من

خدا گفت اين همه دعوي روانيست

که ميراث من است آنِ شما نيست

(الهي نامه عطار)

عطار دنيا را نکوهش مي کند و مردم را از آن بر حذر مي دارد. گاهي اظهارات غم انگيزي در بي وفايي و بي ثباتي و مردم کُشي آن دارد و گاهي آن را اقامت موقّت مي داند ، که پايدار دانستن آن را ديوانگي و غفلت مي شمارد.

وقتي که طعمه خاک خواهي شد چرا در اين عالم دل مي بندي؟

کسي جمع چنين چيزي چرا کرد

که بايـــد بر پشيماني رهـــا کـرد

چـرا در عالمي بنــدي دلــت را

که آخر خشت خواهد زد گِلَت را

(همان)

«لحظه اي در عالم فاني نگرستين و اين همه قتل و غارت و دروغ و ريا به خاطر مال دنيا را ديدن آن چنان عالِم عارف را تحت تأثير قرار مي دهد که حتي از مردگان ايشان انتقاد مي گيرد و تازيانه و چوب تعليم و تنبيه به دست شوريده اي عارف چون بهلول مي دهد و حقيقت حال را از زبان وي جاري مي سازد.

ديوانگان عطار را گاهي مي بينيم که روي پل نشسته اند. پل مي تواند نماد اين جهان ناپايدار باشد که هيچ کس در آن امنيت ندارد. «اميدي که شاهان به عمر دراز دارند و آنان را به ساختن کاخ ها وا مي دارد، از ابلهي و بيهودگي است جهان همچون پلي است که از روي آن مي گذرند، ولي روي آن چيزي نمي سازند و باز يادآور حکايتي از عطار؛ «روزي بهلول بر پلي نشسته بود هارون الرشيد از آنجا مي گذشت. چون بهلول را مي بيند، گفت: که از آنجا برخيزد؛ زيرا جاي نشستن نيست. بهلول به هارون مي گويد: اين سخن را به خودت بگو؛ زيرا که جهان مانند پلي است و جاي ماندن نيست. چرا روي اين پل جهان عمارت مي سازي؟!

جمله ي دنيا پُل است و قنطره ست

بر پُلَت بنگر که چندين منظره ست

گر بسي بر پُــل کني، ايـــوان و در

هست آبـي زان سوي پُل سر به سر

(مصيبت نامه عطار)

«عطار، اجزاي داستان را خوب برگزيده است انتخاب بهلول «آن ديوانه فرزانه و مجذوب حق» از يک طرف و هارون الرشيد خليفه ي باقدرت عباسي از طرف ديگر، و به تقابل آنها، بر روي پل-که خود مظهري از دنيا انتخاب شده است و تصاوير بعدي حکايت، با توجه به همين پل است-سبب شده است که داستان، صورت تمثيلي پيدا کند تا با توجه به آن تمثيل يا نماد، عطار بتواند مطالب پندآميز و عارفانه ي خويش را بازگويد. در حقيقت عطار، از اين رويداد به عنوان ابزاري استفاده برده است تا سخن خويش را به دل خواننده بنشاند؛ بهلول و هارون و پل بهانه اند».

در جايي ديگر عطار جهان را چون سرگيني و عاقبت نعمت خوارگان را در گورستاني مايه ي شگفتي مي داند که چگونه درون هر کسي فرعوني وجود داردکه دعوي خدايي کند و عجب از چنين نفسي!

زشتيِ عالم همه از خبثِ اوست

وانگهي دارد خدايي نيز دوست   (همان)

«دنيا در نگاه اين ويرانه نشينان که وجودشان لبريز از عشق و معرفت است، مانند حقه اي سر بر نهاده که ما هم در آن از جهل سودا مي پزيم؛ تا آنگاه که اجل سر اين حقّه برگيرد و هرکه پر دارد از آن تا ازل بپرد و هر کس از آن محروم باشد، مبتلا گردد».

وان که او بي پَر بُوَد در صد بلا

در ميــان حقّه مــاند مبتــلا

(منطق الطير)

در جايي که از مجنون پرسيدند از رمز عالم خلقت چيزي بگوي ؛ شيخ در جواب مجنون تصويري از جهان مي سازد که اوج غم و اندوه و بدبيني را مي رساند و مي گويد: از خوشي هاي عالم سر فرو پوش که از پس يک دم شادي صد غم برآيد. وصالي بي فراق نباشد و سوري بي ماتم. آسودگي در بلاياست و گنج زير اژدها. تخت نااستوار است و عمر ناپايدار. حضرت آدمي يک گندم خورد و سيصد سال خون بر خاک ريخت و هدف صد بلا گرديد.

اگر تو لقمه اي خواهي به شــادي

محال است اينکه از آدم بزادي

چو او را گنــدم بي سر بلانيست

توراهم لقمه اي بي غـم روا نيست

(اسرارنامه عطار)

از نگاه اين مجانين، تاختن مردم و طمع آنان در جمع آوري مال دنيا کاري بيهوده است.

حکايت آن ديوانه اي که از او پرسيدند: کار خدا را چگونه مي بيني؟ گفت: مانند لوح کودکان چيزي را در آن مي نويسند و سپس پاک مي کنند. خدا هم جز خلق کردن و بردن کاري ندارد. فرياد از اين خلق و روزگار و نقش لوح کودکانه؛ که دل بستن همي نه رواست.

نگاري کان نخواهد ماند بر جاي

نه بر دست است زيبنده نه بر پــاي

(الهي نامه عطار)

«پس، از مرارت ها و تلخي هاي حيات مناليد و در بند آرزوي هاي دنيا گرفتار نشويد و بدانيد که دوستي دنيا، ذوق ايمان را بر باد مي دهد و آدمي را گرفتار حرص و آز مي کند. دنيايي که آشيان حرص و بدکاري هاي فرعون ها و نمرودها بوده است. در اين صورت در رنج دنياي پوچ و هيچ حيران و سرگردان نگردي».

نتيجه آن که راز اين جهان پنهان است و جز درد و افسوس، لهو و لعب چيزي نيست. عطار در اين بحث متاثر اين آيه ي قرآن است: «وَ مَا هذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ کَانُوا يَعْلَمُونَ‌» (عنکبوت،64) اين زندگى دنيا جز سرگرمى و بازيچه نيست، و زندگى حقيقى همانا [در] سراى آخرت است؛ اى كاش مى‏دانستند

منابع:

1-مصيبت نامه عطار به تصحيح شفيعي کدکني

2- الهي نامه ———————-

3- اسرارنامه ———————-

4- جهان بيني عطار نوشته پوران شجيعي

نوشته شده توسط : محمد اکبری