صلح يعني عطر غذا در شامگاهان
صلح يعني عطر غذا در شامگاهان

صلح يعني عطر غذا در شامگاهان صلح يعني ماشيني دم در خانه ات توقف کند و تو وحشت نکني صلح يعني آن که در خانه ات را مي کوبد کسي نباشد جز يک دوست… يانيس ريتسوس, شاعر يوناني در 1909 در قلعه اي باستاني چشم به جهان گشود. او يکي از پديده هاي غريب ادبيات […]

صلح يعني عطر غذا در شامگاهان

صلح يعني ماشيني دم در خانه ات توقف کند

و تو وحشت نکني

صلح يعني آن که در خانه ات را مي کوبد

کسي نباشد جز يک دوست…

يانيس ريتسوس, شاعر يوناني در 1909 در قلعه اي باستاني چشم به جهان گشود. او يکي از پديده هاي غريب ادبيات قرن بيستم بود که بيش از 80 مجموعه شعر از خود به يادگار گذاشت. يانيس تلاطم هاي سياسي اجتماعي, جنگ سرد و کودتا را به چشم ديد. دوازده ساله بود که مادر و برادرش را از دست داد, يک سال بعد پدرش به علت جنون در آسايشگاه رواني بستري شد. يانيس سرپرستي خواهران و برادرانش را بر عهده گرفت. سال بعد خواهرش نيز کم کم مبتلا به جنون گرديد و همانند پدر در آسايشگاه رواني بستري شد. در همان سال 1927 خود او نيز به بيماري سل مبتلا شد و به آسايشگاه مسلولين رفت و 3 سال در آسايشگاه سوتيريا و چند صباحي در جزيره ي کرت بستري شد.

آسايشگاه با تمام رنج هايش فرصتي بود براي مطالعه , او شب و روز کتاب مي خواند و در همين دوره بود که از طريق مطالعه ي آثار مارکس و لنين با مارکسيسم آشنا شد و تا آخر عمر گرايش خود را به اين فلسفه حفظ کرد.

يانيس ريتسوس نخستين کتابش «تراکتور» را در سال 1935 و دومين کتابش «اهرام» را در سال 1937 منتشر کرد. در سال 1936 تحت تاثير عکسي قرار گرفت که در روزنامه اي چاپ شده بود. در آن عکس مادري در حال گريه کردن کنار جسد غرق به خون فرزندش بود که در اعتصاب کارگران توتون سازي توسط نظام حاکم آن زمان به خاک و خون کشيده شده بود. يانيس با ديدن اين عکس متاثر شد و دو روز و دو شب خودش را در اتاق زير شيرواني حبس کرد و « لوح مرگ» را سرود. لوح مرگ تغزلي عريان و تند با زباني ساده و عميق بود که بلافاصله به سرودي انقلابي تبديل شد.

مجموعه ي بعدي يانيس ريتسوس « آواز خواهرم» باعث شهرت او در سراسر يونان شد. او در آواز خواهرم ورود خواهرش به دنياي جنون را لحظه به لحظه توصيف مي کند. سال ها بعد، «پالاماس» که آسمان شعر يونان در سيطره ي او بود در يک رباعي خطاب به ريتسوس گفت: اکنون شاعر! ما کنار مي رويم تا تو بگذري…

يانيس ريتسوس   در تمام زندگي پر فراز و نشيب خود طعم فقر و گرسنگي و زندان و تبعيد را کشيد. بارها بيانيه هايي توسط هنرمندان و روشنفکران هم عصر او براي آزادي اش نوشته شد.بعدها «لويي آراگون» فرانسوي در وصف او گفت: ريتسوس بزرگترين شاعر زنده ي زمان ماست.

يانيس ريتسوس هيچگاه خودش را محدود به يک نوع شعر نويسي مشخص نکرد. در شعر او اشياء به شکلي خاص با نگاه سينمايي حضور دارند. شعر او عينيت گراست و تصاويرش کابوس وار چون رويايي از تاريکي درمي آيند و در تاريکي فرو مي روند (توي آينه/ در گوشه ي سمت راست/ روي ميز زرد/ کليدها را گذاشته ام/ بردارشان/ بلور آينه باز نمي شود/ باز نمي شود). يکي از قوي ترين شگردهاي او غيبت است، حسرت چيزهاي از دست رفته در يک محيط استبدادي گاهي باعث غيبت اشياء و انسان در شعر او مي شود (سايه ام را رنگ خواهم زد/ آبي/ دندان هايم را مسواک خواهم زد/ گيتار خواهم نواخت/ تو زير تخت پنهاني/ وانمود خواهم کرد که نمي دانم). سورئاليسم موجود در شعرش بيانگرنوعي نگاه به آزادي است، آزاديِ زودتر رسيدن، آزاديِ قدم زدن در انفجار تصويرها. شعر او سند اميدها و سرخوردگي هاي مردم اوست. يانيس ريتسوس شاعري با ايده آل هاي انساني بود و در تمام عمرش به آرمان هايش در جهت آزادي انسان و نفي هرگونه زورگويي و ستم وفادار ماند. او در 11 نوامبر 1990 در سن هشتاد و يک سالگي از دنيا رفت.

افتخارات:

جايزه ي جهاني گئورکيديميتروف

جايزه ي صلح جهاني

جايزه ي بزرگ شعر فرانسه به نام آلفرد دوويني1975

جايزه ي بين المللي شعر آتناتائورمينا،1976

جايزه ي بزرگ جهاني شعر در بيينالکنوکلزوت بلژيک 1972

ده بارکانديد دريافت جايزه ي صلح نوبل

عضويت افتخاري آکادمي مالارمه در پاريس

عضويت افتخاري آکادمي علوم و هنرهاي آلمان غربي

کتاب‌هاي يانيس ريتسوس به زبان فارسي:

با آهنگباران. مترجم: قاسم صنعوي

دهليزوپلکان. مترجم: محمدعلي سپانلو

ترانه‌هاي تلخ ميهن. مترجم: احمد شاملو به همراه کاست

يونانيت و آخرين قرن قبل از بشر. مترجم: ليلي گلستان

تقويم تبعيد. مترجم: فريدون فرياد

دروغ هاي قشنگ . مترجم: علي عبداللهي

همه چيز راز است! مترجم: احمد پوري

عاشقانه‌ها. مترجم: فريدون فرياد

زمان سنگي. مترجم: فريدون فرياد

***

شايد هنوز هم بهتر باشد صدايت را کنترل کني

فردا … پس فردا … روزي…

آن زمان که ديگران زير بيرق ها فرياد مي زنند

تو نيز بايد فرياد بزني

اما يادت نرود کلاهت را تا روي ابروانت پايين بکشي

پايين

بسيار پايين

اينگونه نمي فهمند کجا را نگاه مي کني

بماند که مي داني:

آن هايي که فرياد مي زنند

جايي را نگاه نمي کنند!

نوشته شده توسط : سینا زرعی