پيش درآمدي بر سلوک موسيقي ايراني
پيش درآمدي بر سلوک موسيقي ايراني

پيش درآمدي بر سلوک موسيقي ايراني به خنياگران بي ادعا، وارسته، گمنام و نامي «آه اي موسيقي! در ژرفاي توست که ما دل ها و جان هامان را گرو نهاده ايم، تو ما را آموخته اي که با گوش هامان ببينيم و با دل هامان بشنويم!» «جبران خليل جبران» خنياگري در هنر ايران قلمرو خلوتيان […]

پيش درآمدي بر سلوک موسيقي ايراني

به خنياگران بي ادعا، وارسته، گمنام و نامي

«آه اي موسيقي! در ژرفاي توست که ما دل ها و جان هامان را گرو نهاده ايم، تو ما را آموخته اي که با گوش هامان ببينيم و با دل هامان بشنويم!»

«جبران خليل جبران»

خنياگري در هنر ايران قلمرو خلوتيان است، سير دل در دبستان دل افکاران است.

موسيقي انتزاعي ترين هنر و تن شسته ي چشمه سار راز است، نجواي جان هاي قرار ناپذير، خبري از بر آن دلبر، حکايت حالات حال گردان کارگردان، سرود سير و سلوک، فرياد و فغان داد از بيداد، آميزه ي تلاطم و توفان، غذاي روح حضر و سفر.

فرهنگ و عظمت هر ملتي را بايد از موسيقي و فرهنگ صوتي آن ملت شناخت.

«کنفوسيوس حکيم»

فريادهاي فرهادوار آدمي که مي داند قرارستان او نه اين کنج محنت آباد است، آوازهاي مهجور آدم در اين غمکده، مويه پردازي هاي غربت نصيبانه اي که نيک مي داند رانده شده و براي پيوستن به اقيانوس جانِ جان هروله مي کند. موسيقي دانايي، توانايي و زيبايي است همين. از اين روست که موسيقي دانان ايران اغلب راز جو و معنا خو بوده اند.

ز ني است مستي ما، نه ز مي، بزن زماني

که حريف خوش نفس به، نه شراب ارغواني

موسيقي بخشي قابل طرح از دغدغه هاي ماست، تغذيه ي ارواح چرخان، نغمه پروران سحر آفرين با جان هاي مشتاق آن کنند که چشمه با تشنه.

موسيقي حکايت پرداز هجران آدميان است از هبوط تا ابد. موسيقي ايراني ادراک متعالي ما در جستجوي داناي راز است:

تو را چنان که تويي هر نظر کجا بيند

به قدر دانش خود هر کسي کند ادراک

موسيقي دانان ايراني از باربد و نکيسا تا امروز لب دوختگان دل افروخته اند. موسيقي آبرومند خسرواني وش ايران قادر است خنده هاي ربوده از لب ها را بازگرداند، تارهاي عاطفه مند روح را با سيم هاي عاصي تارش کوک کند تا غم ها ما را نکشد، اشک شوق را به گاه اراده کردن جاري نمايد و دست ها را بر افشاند، پايکوبي را رخصت دهد و پرواز روح در بينهايت را آواز بخشد.

انسان موسيقي فهم و موسيقي آشنا سرانداز ميدان عشق است، لب خموش و دل پر از آوازها.

اگر هنر والا و انسان ساز موسيقي را از بوستان زندگي جدا کنيم علف هاي هرز باغچه ي جهان را مي آلايند و ديگر از عشق کورسويي بر ميز مي ماند و سايه اي بر ديوار.

موسيقي مردمي گاهي «با ديدگاني اشک آلود به پرستو، به گل، به سبزه درود» مي فرستد.

موسيقي حقيقي در نااميدي ها و سردمهري ها هماره در کنارمان آرميده و نوازشگر غمخوارمان بوده و غمگسارانه مهرافشان روان هاي خسته بوده است. موسيقي ناب سماع بيداران است و رهاننده ي تبداران، و نوايي که آهي بر ساز آن توان زد.

رامشگران معنا نواز مجنون هايي هستند و ليلي ها معناي فراموش شده ي او، او از کنج عزلت تا گنج معرفت را درازي را پيموده است.

چنگ را در عشق او از بهر آن آموختيم

کس نداند حالت من، ناله ي من او کند

براي نغمه پرداز موسيقي ايراني ساز مقدس است، او در دشت خاموش زندگي نواي روندگي سر مي دهد، روشنگر شب ماست و روايتگر نقل گوي داغ ها و سوزها، عشق ها و فراق هاي ماست. نوروز خوانان ما مبشران بهار بوده اند و مژده رسانان شکوفه باراني ها. گاتاخواني ها، اوستا خواني ها، خيام خواني ها، نظامي خواني ها، نقالي ها، بيت خواني ها، موسيقي زورخانه، نوروزخواني ها، لالايي ها، آهنگ هاي کار، نيايش هاي آييني، آهنگ هاي تمناي باران، شروه خواني ها، دشتستاني ها، توصيف اولياء، امام خواني ها، بياباني خواني ها، بهار خواني ها، غريبي خواني ها، حديث خواني ها، جمشيدي خواني ها، فرياد خواني ها، هرايي ها، آوازهاي درد آلود بخشي هاي خراسان شمالي «قوچان» استادان: محمدحسين يگانه، حاج قربان سليماني و علي غلامرضايي آلمه جوغي و…. بخشي ها دردنوازاني که با ساز يگانه بودند و تقديم ساز به جانشين خود گونه اي خرقه بخشي و نمايشي عارفانه را يادآور بوده است، بخشي هاي خراسان زاد همه ي هستي خود را با ساز فرياد مي کشيدند. با کوچ هر بخشي، بخشي از مواريث نادر فرهنگ موسيقي اساطيري ما چهره در نقاب خاک مي کشيد. موسيقي جنوب خراسان اعجاز دو سيم است و عصيان کوير در پنجه هاي نغمه پاش استادان نور محمد درپور، عثمان محمدپرست و زنده يادان حسين سمندري، سرور احمدي، غلامرضا پورعطايي، ذوالفقار عسکريان.

شناخت ريشه ها و هويت هاي فراموش شده وظيفه ي فرد فرد ماست، فرهنگ ريشه ي ما و آخرين ناجي ماست در برابر مطلق انديشي جهاني شدن با هدف نابودي فرهنگ ها. موسيقي عرفاني ايران تفکر شهودي است و آميخته اي از حماسه و سلوک، خلوت در موسيقي ايراني امکاني است براي دستيابي به ارتباط و اتصال با داناي کل.

هيچ کس ما را نمي آرد به خاطر اي عجب

ياد عالم مي کنيم اما فراموشيم ما

****

مي توان رشته ي اين چنگ گسست

مي توان کاسه ي آن تار شکست

مي توان فرمان داد: هاي اي طبل گران

زين پس خاموش بمان

به چکاوک اما نتوان گفت مخوان!

«فريدون مشيري»

و سخن پايان پيش از خاموشي و فراموشي اين که:

حديث عشق نداند کسي که در همه عمر

به سر نکوفته باشد در سرايي را

نویسنده :حجت حسن ناظر