ريشه تاريخي بي مهري به علوم انساني در ايران
ريشه تاريخي بي مهري به علوم انساني در ايران

  خاتم ملک سليمان است علم جمله عالم صورت و جان است علم علم دريايي است بي حدّ و کنار طالب علم است غوّاص بحار گر هزاران سال باشد عمر او او نگردد سير خود از جستجو امروزه در زبان فارسي، علم به دو معناي متفاوت به کار برده مي شود: 1- دانستن در برابر […]

 

خاتم ملک سليمان است علم

جمله عالم صورت و جان است علم

علم دريايي است بي حدّ و کنار

طالب علم است غوّاص بحار

گر هزاران سال باشد عمر او

او نگردد سير خود از جستجو

امروزه در زبان فارسي، علم به دو معناي متفاوت به کار برده مي شود:

1- دانستن در برابر ندانستن: مطابق اين معنا تمام دانستني هاي بشر اعم از تجربي، رياضي، فلسفي، ادبي، هنري، مذهبي، عرفاني و اخلاقي علم محسوب مي گردند. معادل انگليسي اين معناي از علم knowledge است.

2ـ دانستني هايي که تجربه حسي در مقام گردآوري و داوري شان دخيل باشد اين معناي از علم در برابر همه دانستني هايي قرار مي گيرد که آزمون پذير نيستند مانند اخلاق، متافيزيک، عرفان و… معادل انگليسي اين معناي از علم science است.

در حالي که علم به معناي آگاهي مطلق، تولدش با تولد بشريت همراه است، رشد علم تجربي به معناي جديد آن از دوره ي رنسانس به بعد است.

بايد بر اين نکته تأکيد ورزيد که ما بايد به درستي سير پيدايش اين نوع علم را دنبال کنيم تا قلمرو، توانايي ها و روش هاي آن را بشناسيم: در علم تجربي اولاً دانشمندان به دنبال کشف نظمي تکرار پذير در جهان هستند. ثانياً: نظرات علوم تجربي توانايي پيش بيني مشروط دارند و ثالثاً ابطال پذيرند. يعني ما بايد بتوانيم گزاره هاي آن را از لحاظ نظري ابطال کنيم. لذا گزاره هايي که آزمون پذير نيستند و ما نظراً توان اثبات يا ابطال آن را نداريم به اين معنا علمي محسوب نمي شوند. ديگر آن که علم تجربي گزينشي عمل مي کند. كل گرايي يعني هوس مطالعه و تجربه ي همه ي جوانب يک پديده در علم تجربي جايي ندارد. اين علم از مسأله شروع مي شود و در راه حل مسأله به کمک خلق فرضيه ها رشد مي کند. در علم هيچ فرضيه اي حرف آخر را نمي زند و در واقع اين نوع علم به قول يکي از فلاسفه علم ، شبيه يک ماجراجويي با شکوه انساني است در اختراع تئوري هاي تازه تر و تازه تر و ارزيابي خستگي ناپذير توان آن ها در نشان دادن تجربه هاي بيشتر . لذا اين فکر را که تئوري هاي علمي مي توانند ما را به قطعيت برسانند، از نظر غالب فيلسوفان علم ، بايد کنار گذاشت. با توجه به اين ويژگي ها بايد تأکيد کنيم که هيچ نوع جهان بيني نمي توان بر اساس علم تجربي بنيان کرد. علم تجربي امروزه کاملاً متواضع و فروتن شده و بر ناتواني خويش در حوزه هايي که قلمرو دين و فلسفه است اذعان کرده است. مطلب ديگر آن که در اين گونه از علوم ما در مقام کشف و گردآوري و طرح سوال ، از هر منبع و مأخذي که مي توانيم و مي خواهيم- از جمله دين و فرهنگ و آموزه هاي فلسفي خويش- مي توانيم الهام بگيريم. فقط مهم است که در تمام توجيه و داوري بتوانيم نظريه خويش را به کرسي قبول بنشانيم و اين کار امکان ندارد مگر با توسل به روش شناسي مورد قبول عا لمان علم مورد نظر . در واقع چيزي که علم را علم مي کند بي طرفي در مقام داوري و توجيه است.

با اين توضيحات اينک وقت آن است که منظورمان را از علوم انساني در اين نوشتار آشکار کنيم. فيلسوفان علم ، از علوم انساني مورد نظر نويسنده ، تحت عنوان علوم تجربي انساني در مقابل علوم تجربي طبيعي ياد مي کنند. اين ها علومي هستند که رفتارهاي جمعي، فردي، ارادي و غير ارادي، آگاهانه و غيرآگاهانه ي انسان را در قالب نظم هاي تجربه پذير مي ريزند؛ علومي مانند جامعه شناسي، اقتصاد، علوم تربيتي، علوم سياسي و روان شناسي در اين تعريف مي گنجد.

از نظر پيشينه ي تاريخي ، پيدايش علوم تجربي انساني ريشه در افکار و آراء دوره روشنگري اروپا يعني قرن هجدهم دارد. متفکران عصر روشنگري همچون ولتر، روسو، مونتسکيو ، ديد رو ، کانت و… در واقع منتقد آراء ارباب کليسا بودند و فرمان هاي کليسا را نقد عقلاني و اخلاقي مي کردند. اين نقدها زمينه را براي پيدايش دانش هايي هموار کرد که موضوع آن ها فهميدن زندگي اجتماعي، سياسي، تاريخي، حقوقي و اقتصادي جمعيت انساني بود. اين دانش ها نشان مي دادند که تحولات گوناگون در جوامع بشري چگونگي اتفاق مي افتند و چگونه مي توان آن ها را پيش بيني کرد و چگونه مي توان از وقوع آن ها جلوگيري کرد و بالاخره چگونه مي توان براي علاج مشکلات و نابساماني هاي زندگي طرحي در انداخت. اين دانش ها در حقيقت مروج انديشه ي پيشرفت، ترقي و توسعه بودند. در ابتدا کليسا به مخالفت سرسختانه با اين علوم پرداخت. اما اين مقابله در نهايت به پيروزي علوم انساني و عقب نشيني کليسا خاتمه يافت.

اما سابقه ورود علوم تجربي اعم از طبيعي و انساني به ايران به دوره حکومت قاجارها باز مي گردد. چيزي قريب به دويست سال پيش ، رقابت هاي استعماري سه دولت روسيه، انگلستان و فرانسه و به دنبال آن آغاز جنگ هاي ايران و روسيه که به شکست سنگين نظامي ايران و از دست رفتن بخش قابل توجهي از خاک ايران انجاميد ، دولتمردان و انديشه گران ايراني را به چاره جويي وادار ساخت و نهايتاً آنان را به اين جمع بندي رساند که علت برتري دولت هاي اروپايي تحولاتي است که علم جديد در اين کشورها پديد آورده و قدرت آن ها ناشي از به کارگيري اين علوم در بالا بردن قدرت نظامي، سياسي و اقتصادي اين کشورهاست. اعزام دانشجو به اروپا براي فراگيري اين علوم، ترجمه کتب اروپايي، تأسيس دارالفنون، استخدام کارشناسان اروپايي و اعطاي امتيازات اقتصادي همگي در همين راستا صورت گرفتند. اما دولتمردان قاجار به تدريج دريافتند که با ورود علوم جديد، انديشه هاي سياسي اروپايي نيز – که پيشتر در اروپا ، انقلاب کبير فرانسه و به دنبال آن انقلابات ساير کشورهاي اروپايي و روي کار آمدن حکومت هاي مردم سالار در اين کشورها را در پي داشته – به صورتي ناخواسته وارد ايران شده و استبداد حاکم را به چالش مي کشد. اينک پاره اي از انديشه گران ايراني فقر، جهل، بيماري و عقب ماندگي را نه سرنوشت وتقدير جامعه بلکه آفت هايي بشر ساخته و قابل علاج مي دانند و حاکمان را مسئولان اصلي آن ها بر مي شمارند. با آگاه شدن هيأت حاکمه از اين تغيير و تحول فکري اولين نظام سانسور در دوره ي ناصري بر پا شد تا از ورود انديشه اي خطرناک- به زعم خودشان- به کشور جلوگيري به عمل آوردند. اما اين شيوه ي برخورد سرانجام به حذف فيزيکي خود ناصرالدين شاه و شکل گيري انقلاب مشروطه در ايران منتهي شد. با استقرار نظام مشروطه ، مدارس نوين با الگوي اروپايي تأسيس شد که در دوره حکومت پهلوي توسعه يافت و جاي نظام مکتب خانه اي را گرفت و آموزش عالي نيز بر اساس نمونه هاي غربي آن تأسيس و توسعه يافت. هر چند در اين دوره از طرف سنت گرايان ايراني که به علوم جديد اروپايي سوء ظن داشتند مقاومت هايي در قبال اين روند صورت گرفت اما پشتيباني قاطع حکومت پهلوي از مدرنيزم غربي در کنار تلاش در جهت تضعيف حوزه هاي علميه سرانجام به نوعي دوگانگي در سيستم آموزشي ايران منجر شد: حوزه و دانشگاه.

با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران ، دانشگاه که پيشتر در جريان انقلاب اسلامي با حوزه علميه دربرابر حکومت پهلوي متحد شده بودند، تبديل به سنگر گروه هاي مختلف سياسي اعم از جريان هاي چپ گرا، ليبرال و اسلامي شده، مايه نگراني مسئولين جمهوري اسلامي را فراهم ساختند. تا جايي که در اواخر فروردين 1359 به دنبال افزايش تنش ها و چالش هاي سياسي، شوراي انقلاب با تأييد حضرت امام دانشگاه ها را تعطيل ساخت و اين امر سرآغاز انقلاب فرهنگي گرديد که منجر به تعطيلي 30 ماهه دانشگاه ها و اخراج صدها تن از استادان و هزاران تن از دانشجوياني گرديد که نسبت به تعهد آن ها به آرمان هاي انقلاب اسلامي ترديد وجود داشت و با شکل گيري هسته ي گزينش در دانشگاه ، تعهد بر تخصص ارجحيت يافت. اين اقدامات در واقع بخشي از برنامه ي مبارزه با فرهنگ غرب در ايران محسوب مي شد و يکي از اهداف آن وحدت حوزه و دانشگاه بود. در اين دوره محتواي بسياري از کتاب هاي درسي و علمي طبق ديدگاه هاي کارشناسان و مسئولان ستاد انقلاب فرهنگي مورد بازبيني قرار گرفت. در 19 آذر 63 ستاد به شوراي عالي انقلاب فرهنگي تبديل شد تا بر اعمال ارزش هاي اسلامي بر نظام آموزشي کشور نظارت کند. و در هفتم اسفندماه 1363 سازمان مطالعه و تدوين کتب علوم انساني دانشگاه ها ـ سمت ـ تأسيس گرديد..

با وجود تمام اقداماتي که در راستاي اسلامي کردن دانشگاه ها پس از پيروزي انقلاب اسلامي صورت گرفته ، همچنان علوم انساني مورد بي مهري پاره اي از سياست گذاران است و به اين علوم که خاستگاهي سکولار دارند و در بستر مخالفت با مذهب ـ کليسايي ـ شکل گرفته اند و انسان شناسي آنان با انسان شناسي سنتي ما که ريشه در فرهنگ و مذهب اين سرزمين دارد تفاوت ماهوي دارد. به چشم سوء ظن و ترديد مي نگرند و بيم دارند که توسعه اين علوم باعث ايجاد شبهات عقيدتي در ذهن جوانان مسلمان و آموزندگان اين دسته از علوم گردد. در اين ميان گروهي بر آنندکه بايد از دستاوردهاي اين علوم با ديدگاهي انتقادي استفاده کرد و جهت بومي سازي آن اقدام کرد و برخي نيز بر تغييرات بنيادين و تأسيس علوم انساني نوين بر مبناي ارزش هاي اسلامي پاي مي فشارند حال تا چه اندازه اجراي اين نظر ممکن و يا حتي مطلوب باشد جاي تأمل بسيار است.

در پايان لازم به يادآوري است که به نظر پاره اي از فيلسوفان علم ، علم وحشي و بي وطن است و نمي توان آن را به ملت و يا مذهبي نسبت داد و همان طور که سخن گفتن از رياضي اسلامي ، زيست شناسي مسيحي و يا شيمي ايراني غريب به نظر مي رسد ، سخن گفتن از علوم انساني اسلامي و يا ايراني نيز ،به دليل آن که علم اند ، ما را با مشگلات نظري جدي مواجه مي سازد . با اين حال برخي از کارشناسان دلسوز داخلي معتقدند ، تنها در يک صورت مي توان از بومي سازي علوم انساني در ايران سخن به ميان آورد و آن پديد آوردن يک سيستم آموزشي است که دانش آموختگان آن جهان هستي را بسي فراتر از عالم طبيعت بدانند و وجود خود را منحصر به ساحت بدن نبينند. براي جهان هستي و خود معنا و هدفي قائل باشند که بتواند هم آن چه را در فضاي آن زندگي مي کنند و مي بينند نظم و وحدت بخشند و هم ارزش هاي اخلاقي را عيني بدانند. فقط خودشان را مسئول هر آن چه بر آنان مي گذرد تلقي کنند و از آرامش، شادي و اميد بي بهره نباشند. به طور يقين خروجي چنين انساني نمي تواند در مخالفت با هويت ملي و مذهبي ما باشد .

والسلام علي من اتبع الهدي

 

محمد خرم آبادی