به بهانه ي اجراي تئاتر اينجا کسي نيست
به بهانه ي اجراي تئاتر اينجا کسي نيست

به بهانه ي اجراي تئاتر اينجا کسي نيست (نويسنده: مجيد کاکوئي- کارگردان، بهزاد آقاجاني) تئاتر محفل انس است. (استاد علي نصيريان) ضمن تبريک به کارگردان، نويسنده و بازيگران که جوايزي را در اين نمايشنامه احراز نموده اند پس از مدت ها سالن آمفي تئاتر اداره ارشاد رنگي تازه به خود مي گيرد و مشتاقان نمايش […]

به بهانه ي اجراي تئاتر اينجا کسي نيست (نويسنده: مجيد کاکوئي- کارگردان، بهزاد آقاجاني)

تئاتر محفل انس است. (استاد علي نصيريان)

ضمن تبريک به کارگردان، نويسنده و بازيگران که جوايزي را در اين نمايشنامه احراز نموده اند

پس از مدت ها سالن آمفي تئاتر اداره ارشاد رنگي تازه به خود مي گيرد و مشتاقان نمايش و تئاتر دوباره شاهد روشن شدن اين مشعل کم فروغ مي شوند. جاي بسي خوشحالي براي اصحاب هنر که فهميدند اينجا کسي هست که هنوز دلش براي تئاتر و نمايش مي تپد، مي سوزد و قلم به دست مي گيرد.

بازي پررنگ شيما عارف ثاني زني تنها در دل جنگلي دور، پر تلاش، پر اميد، غم نان دارد، با آرزوهاي رنگين، وفادار، قاب عکس شوهر مرحومش در جيب لباس، چشم انتظار سقوط مردي از آسمان، نماد زني که درک نمي شود، بيوه زني بي اعتماد به محيط خارج از مسافرخانه که در جواب خواسته هاي دختر عاصي و پر زبانش مدام از کلمه ي کورخوندي بهره مي برد.

صحنه جلو چشم تماشاگر در تاريکي و روشنايي کم سو توسط جوکر پسري 10ـ12 ساله که دوربين عکاسي در گردن دارد عوض مي شود و گاه با چراغ قوه اي که در دست دارد در تاريکي نور به چشم تماشاگران مي اندازد.

دکور پشت صحنه روزنامه هايي است که به هم چسبانيده شده و از بالا آويزان گرديده شايد ديدگاه کارگردان اين بوده که مسافرخانه نياز به دکور آنچناني ندارد.

در کل زمان اجرا، بازيگرها به صحنه ورود و خروج نمي يابند همه در صحنه حضور دارند و گاه با حرکات صورت حضور خود را پررنگ مي کنند.

خلاء طنز در تئاتر اين جا کسي نيست احساس مي شود و فراز و فرود تئاتر با سروصداهاي گاه و بيگاه بازيگرها پر مي گردد.

لباس مشکي با کلاه به ظاهر سوارکاري فاطمه حاجي آبادي در نقش نويسنده، احساس تعزيت و عزاداري را القاء مي کند و عصاي مردانه اي که در دست دارد با سن و سال او قرابت ندارد.

کاپيتان بيشتر از اين که به فکر هواپيما باشد به فکر جنگل است و درختان. مخبري است که با گزارش هاي تلفني براي زن مسافرخانه مشکل درست مي کند. با قارچ هاي سمي که مي آورد موجبات خنده افراد را فراهم مي کند. جنبه طنز شخصيت کاپيتان مي توانست جذابيت تئاتر را دو چندان کند. وقتي براي اولين بار وارد مسافرخانه مي شود از جعبه اي که در دست دارد دود بلند مي شود که علت آن را متوجه نمي شويم.

در صحنه اي از تئاتر کارگر چوب بري به کاپيتان (خلبان) مي گويد از هواپيماتون دود بلند مي شه. تماشاگر برايش جاي سوال است که هواپيما در جنگل سقوط کرده يا فرود اضطراري کرده و در صحنه ي آخر نمايش، نويسنده با همان هواپيما دوباره به پرواز در مي آيد و بازيگران را در جنگل تنها مي گذارد.

طرح لباس کاپيتان نه شباهتي به خلبان دارد و نه شبيه خبرنگار است و در صحنه اي شاهد هستيم که عينکي به چشم مي زند که چراغهاي قرمزي دارد که خلبان بودن را براي بيننده تداعي مي کند.

آرزو نصيري در نقش دختر، بازي خوبي نسبت به سن و سال کم خود ارائه مي دهد. دخترکي تنها و عاصي در جايي دور افتاده که خاطرخواه کارگر چوب بري (مردي که بيشتر هيکل بادي گاردها را در ذهن تداعي مي کند) واقع مي شود. گاهي درب مسافرخانه بر رويش قفل مي شود.

احساس مي کني کارگر چوب بري بيشتر براي هيکلش گزينش شده نه بازيگري اش. چون شاهد صحنه ي بخصوصي از ايشان در کل نمايش نيستيم.

بهزاد آقاجاني توانسته با کنار هم قرار دادن اين اشخاص به ظاهر متفاوت، آن ها را در صحنه ي آخر نمايش با خوراندن سوپ قارچ سمي بخنداند و در کنار هم قرار دهد و تنهايي افراد را به کنار هم بودن تصنعي تبديل کند. انتخاب درست او در گزينش بازيگران، از نقاط قوت اين تئاتر محسوب مي شود.

اميد که شاهد طليعه ي تولد آثار نمايشي تاثيرگذار اين گروه منسجم باشيم

بي صبرانه منتظر آثار نمايشي سنجيده تر، پخته تر و تاثيرگذارتر اين کارگردان خوش آتيه هستيم

مهدی مامات